‏[I saw a murderer]

41 7 0
                                    


𝑨 𝒌𝒊𝒍𝒍𝒆𝒓'𝒔 𝒅𝒐𝒍𝒍

part 2

[I saw a murderer]

jongin:

تو سکوت فقط گوش کردم اما با احساس زبونش روی لاله ی گوشم ناخداگاه یقشو گرفتم و حولش دادم عقب.

از عصبانیت زیاد نفس نفس میزدم.

*دیگه به هیچ وجه به خودت اجازه نده همچین غلطی بکنی.

سریع کولمو برداشتم و از کلاب زدم بیرون که یهو به یکی برخورد کردم.تعادل خودمو حفظ کردم که نیوفتم.

×جونگین تو خوبی؟!

با نفس نفس و دستای لرزونم دستی به صورتم کشیدم.

*خوبم مینهو هیونگ همه چی تو باز اوکیه و آمادس ظرفا هم تمیزه من من باید برم کار دارم.

بدون اینکه بذارم حرفی بزنه بدو بدو از کلاب دور شدم.این مرد رسما یه روانیه به تمام معناس. یه سادیسمی مرد به دیونگیه این ندیده بودم‌.سریع یه تاکسی گرفتم و آدرس خوابگاهم رو دادم.سرمو به صندلی تکیه دادم و آب دهنمو قورت دادم چشمامو بستم و نفسمو بیرون دادم.

میتونستم صدای ظربان قلبمو بشنوم. استرس و ترسی که به وجودم افتاده بود رو اصلا نمیتونستم توصیف کنم.با دستم لاله گوشمو پاک کردم.مرتیکه چندش عوضی اه اه یاد چند دیقه پیش میوفتم بدنم مور مور میشه. به چه حقی،به چه اجازه ای به لاله گوش من دست‌میزنه؟!

با عصبانیت زیاد شروع به پاک کردن گوشم کردم جوری که گوشم قرمز شد‌.راننده تاکسی هم جوری نگاهم میکرد که انگار دیونه دیده‌.پوفی کشیدم و لب پایینمو جلو دادم.

*من دیونه نیستم نترسید.

وقتی که به خوابگاه رسیدیم پیاده شدم و پول تاکسی رو پرداخت کردم.

همون طور که کیفم رو شونم بود کارت دانشجوییم رو در آوردم و نشون نگهبان دادم تا اجازه ورود به خوابگاه رو بهم بده.رفتم داخل و به سمت اتاق خودم و هم اتاقیم هوان وونگ حرکت کردم.روبه روی در وایسادم و با کارت مخصوص در اتاق رو باز کردم.

*هی هیونگ من برگشتم.

وقتی هیچ صدایی ازش نشنیدم جلوتر رفتم. احساس ترس و خفگی توی اون تاریکی بهم دست می‌داد.

*هیونگ اینجایی؟!

میخواستم برم چراغ اتاق رو روشن‌کنم که پام گیر کرد به یه چیزی و با صورت افتادم.

*آخ سرم هیونگ چرا کیفتو گذاشتی اینجا؟!

دستمو از رو زمین برداشتم و روی صورتم کشیدم اما با احساس یه چیز خیس اخمام توی هم رفت و سریع رفتم چراغو روشن کردم.و به دستام نگاه کردم. خون؟!

این خون بود.با رنگ پریده و ترسیده برگشتم و آینه پشت سرم رو دیدم. گونه راستم به هم رنگ خون روی دستم در اومده بود.برای لحظه ای نفسم رفت. آروم و با چشمایی که داخلش اشک حلقه زده بود آروم برگشتم و روی زمین رو نگاه کردم.با دیدن صحنه رو به روم اشکام شروع به ریختن.زانوهام‌ سست شدن و دو زانو روی زمین افتادم.

A killer doll Donde viven las historias. Descúbrelo ahora