Birthday Night'~

252 26 7
                                    

امشب تولدش بود، هوای سئول سردتر از همیشه بود و دونه های برف آروم پوست صورتشو لمس میکردن.

احساس میکرد امشب تنهاترین شب زندگیشو قراره بگذرونه، کسی تولدشو یادش نبود، کسی نبود تا براش کیک بگیره و قبل فوت کردن شمع بهش یادآوری کنه باید اول آرزو کنه، کسی نبود تا خامه های کیکو رو صورتش بماله و ازش به عنوان سوژه عکاسی استفاده کنه، کسی نبود تا بغلش کنه و آروم تو گوشش تولدشو زمزمه وار تبریک بگه و بعد لباشو ببوسه، امشب هیچکس نبود...

انقدر راه رفته بود که پاهاش گز گز میکردن و سرما به پوست و استخونش نفوذ کرده بود؛ صدای موزیکی که از اطراف میومد باعث شد سرشو بالا بیاره، چشمش به تابلوی 🍒Cherry Club🍒 افتاد تصمیم گرفت حداقل به مناسبت تولدش یه شات ودکا بخوره.

داخل کلاب پر بود از دختر پسرایی که تو هم میلولیدن و همدیگه رو لمس میکردن، به سختی از بین جمعیت رد شد و به سمت بار رفت.

- هی یه شیشه ودکای لهستانی میخوام.

بارمن نگاه متعجبی به پسری که گونه ها و بینیش از سرما کمی قرمز شده بودن انداخت.

- خالی میخوای؟!

جونگین چشماشو تو حدقه چرخوند و کمی به سمت پسر خم شد.

- آره خالی میخوام بدون هیچ مزه ای، فقط چیزی که میخوامو برام بیار و به پر و پام نپیچ.

پسر بارمن انگار چنین موردهایی براش قبلا هم پیش اومده بود که با بیخیالی سری تکون داد و بعد از چند دقیقه یه شیشه ودکای لهستانی همراه با لیوان و یخ برای برای پسر اورد و رفت به مشتری بعدی برسه.

جونگین بدون لحظه ای درنگ در شیشه رو باز کرد و کمی داخل لیوان ریخت و یک نفس همه رو سر کشید.
از تلخی و تندی بیش از حد الکل صورتش تو هم رفت و لحظه ای احساس کرد کل نوشیدنی ای که خورده بود رو میخواد بالا بیاره!

- آههه فاک...

نمیدونست بار چندمه که لیوانشو پر و خالی کرده، بطری نوشیدنیش تقریبا به نصف رسیده بود و حالا کاملا احساس سرگیجه و مستی داشت.

دوباره لیوانشو پر کرد و خواست دوباره بنوشه که با احساس دستی روی شونش به عقب برگشت که با دختری با موهای چتری به رنگ پرکلاغی روبه رو شد.

- هی یارو کلاغ اومده تو کلابتون.

رو به پسر بارمن تقریبا با صدای بلند داد زد ولی با صدای کر کننده ی موزیک به جز دختر متوجه ی حرفش نشدن.

- هی خوشگله، ناراحتم نکن.

دختر دستشو روی چونه‌اش کشید و با گرفتن فکش دوباره صورتشو به سمت خودش برگردوند.

جونگین مبهوت دستای سفید و رنگ پریده ی دختر بود، زمزمه هایی از حرفای دختر میشنید اما درک درستی نداشت، کلافه دستشو پس زد و سرشو روی سنگ سرد اپن بار گذاشت و زمزمه کرد:

Sekai. One SHOTМесто, где живут истории. Откройте их для себя