˙✧˖° قسمت سه ๋ ࣭ ⭑

41 11 102
                                    

در اعماق زمین، در بین آتش های سرزمین ممنوعه :

با حس سرمای بدی که داشت بهش نفوذ میکرد از خواب با ناله ای که میکنه بیدار میشه : ایییی چرا انقدر سرده ؟

چشماشو می مالونه و به اطراف نگاهی میندازه : اوه اتاقه خودمم که ... یه طوری سرده که حس کردم تو سرزمین برفم

ولی واسه دردی که داشت تصمیم میگیره یکم دیگه چشماش رو ببنده تا شاید حواسش از درد زیادش تو کل بدنش پرت شه پس دوباره چشماش رو میبنده که بخوابه ولی با فکر به سرزمین برف و این سرما عجیب و غریب بعد از چند ثانیه با بهت و شک چشماش رو باز میکنه و صاف میشینه سر جاش و داد میزنه : سرزمین برففففف ؟

با دادی که زد صدای آروم یکی رو کنارش رو تخت حس کرد : هولی شت .... این کیه ؟ عه این ... این همون بچس که ... چانگبین سپردش بهم ....

به فلیکس غرق خواب نگاهی انداخت که سرمای شدید از خودش منتقل میکرد به بیرون ولی جیمین متوجه سرمایی که از بدن پسر بچه میومد بیرون نشد

فقط بدن رنگ پریده و لبای کبود کوچولوش رو دید

دستش رو برد سمتش و گذاشت رو صورتش که حس کرد داره به قندیل درست وسط زمستون دست میزنه و با ترس تو جاش پرید : وای چته تو ؟ نمیری

سریع از جاش بلند شد رفت سمت کمد لباسای خودش و شروع به گشتن بینشون کرد که شاید یه لباس گرم براش پیدا کنه : لعنتی همه چیز که زیادی بزرگه برات و هیچ چیز گرمی ندارم که ...

در کمد رو باز رها کرد و سریع دوید از اتاق بیرون و هل شده داد زد : نگهبانننن

یکی از نگهبانای دم در بعد از تعظیم کوچیکی به حرف اومد : چیزی شده جناب ؟ حالتون خوبه ؟

جیمین سری تکون میده، دردش یه بند انگشت کمتر شده بود و این نشون میداد که چانگبین تو یه خواب یک هفته ای فرو رفته .... اونم با بخشی از خاطرات روحه سیاهه کسی که کشتتش عین کابوس، کابوسی که یک هفته طول میکشید تموم شه، کابوسی از جنس روحه سیاهی که الان تو دریاچه تا ابد به دام افتاده، غرق شده و محکوم به زندان دریاچه سرد، سیاه و تاریک بدون هیچ روشنایی شده، درست مثل چیزی که به بقیه هدیه میداده و الان قسمت خودشم شده

و حتی دلش نمیخواست بهش فکر کنه دیگه چه برسه جای جانگبین یه هفته به خواب عمیقی که نشه حتی بیدارش یا یکم هوشیارش کرد بره اونم با خاطرات کثیف و تاریکشون و شاهد کثافت کاری های همه روح های سیاهی که کشته باشه ....

BLUE MOONWhere stories live. Discover now