فصل یکم

17 2 0
                                    


وقتی راهزن وارد قهوه خانه شد، آرامش گذرایی در پرحرفی های معمول حاکم شد.

این به خاطر چاقوی کنار پایش یا لباس خاک آلودش نبود که حکایت از زندگی در جنگل می­کرد. این اولین باری نبود که قهوه خانه وانگ وا یک راهزن را به چشم می دید و آخرین بار هم نبود. قهوه خانه، در هر شهری که بیش از دو نفر از مردم تانگ در آن زندگی می­کردند، بنای رایجی بود. کف آن کاشی کاری شده بود و تمیزی کاشی ها شک بر انگیز بود. نقاشی گله ای اسب بر روی دیوارهای سبزرنگ گسترده شده بود. در زیر اسب ها، اعلامیه تبلیغ انواع و اقسام نوشیدنی دیده می شد. میزها نوچ، پیشخدمت ها پر سر و صدا و صندلی­ها زهوار در رفته بودند. و درست مثل هر شهر دیگری در شبه جزیره با بیش از دو نفر از مردم تانگ، همه به راهزن ها عادت داشتند. شکی نبود که دوری کردن از راهزن ها امن تر بود، اما از آنجایی که بیشترشان شبیه مردم عادی بودند، این کار همیشه ممکن نبود. در واقع، اگر بداقبال بودید، بعضی از آن راهزن ها پسرعمو، عمو یا برادرتان بودند. اما این راهزن شبیه برادر کسی نبود. ویژگی اصلی چهره اش و چیزی که همه را برای یک دم ناخواسته در سکوت فرو برد، زیبایی غیر عادی اش بود. پوستش مثل یشم صاف بود. چشم ها و ابروهایش مثل جوهر بودند. موهای تیره اش که پشت سرش بسته شده بود، به ابریشم می مانست و صورتش ماه کاملی در میان ابرها بود. پیشخدمتی ایستاده و به او زل زده بود. قبل از اینکه آه- هِنگ با دستمال کثیفش وارد میدان شود، راهزن مجبور شد که با انگشت به میز اشاره کند. او گفت:

- شیر لوبیای سویا دارین؟ ترجیح می دم گرم و شیرین باشه.

پرحرفی ها از سر گرفته شد؛ هرچند هیجان جدیدی در آن موج می زد. اواسط صبح بود، پس عجله برای صبحانه خوردن فروکش کرده بود؛ اما هنوز هم عده زیادی مشتری آنجا بود. بعضی از آنها از روی احتیاط قهوه خانه را ترک کردند، اما بقیه ماندند و مخفیانه راهزن را ­می­پاییدند. راهزن به این نگاه های زیرزیرکی عادت داشت و اجازه نمی داد آزارش بدهد. وقتی لیوان نوشیدنی اش رسید، لبخند مسحور کننده ای به آه- هِنگ زد؛ اما به غیر از او به هیچکس دیگر توجه نکرد. راهزن سخت مشغول خواندن اعلامیه ای بود که بالای میزش سنجاق شده بود. این یکی از معدود اعلامیه­هایی بود که در مورد سرخوشی ناشی از نوشیدن آبجو یا آب میوه آمبرا اغراق نمی کرد؛ در عوض، ظاهر مضحک پنج مرد را به نمایش می گذاشت. زیر نقاشی، یک نوشته خطاطی شده بود:

به دستور ماتا، نگهبانِ تمام خشکی هایی که بین آبراهه و دریای جنوب است، به محض هرگونه مشاهده این راهزنان، باید فورا به مامورها اطلاع داده شود. هر کسی که به این جنایتکارها کمک کند، بی درنگ مجازات خواهد شد.

راهزن با چنان دقتی به مردهای تحت تعقیب خیره شده بود که به نظر نمی رسید متوجه دعوای یکی از پیشخدمت ها و مشتریِ میز کناری شده باشد. حتی وقتی که مشتری فریاد زد:

ناول چینی فرقه انعکاس ماه پاک بر روی آبWhere stories live. Discover now