صبح جین تو تخت نامجون بیدار شد سرش در حال منفجر شدن بود
«اخ لعنتی سرم داره میترکه!»
بلند شد رو تخت نشست و لباساش تنش بودگیج اطراف نگاه کرد و خواست بلند شه که کمرش تیر کشید تموم اتفاقات دیشب یادش اومد
«اه فاک تو این زندگی اگه چشماتو باز میکردیا اینطور به فاک نمیرفتی جین فقط کافی بود کور نمیبودی اهه!»
اروم بلند شد از اتاق اومد بیرون دید نامجون تو اشپزخونه اس سمت میز رفت و گوشیشو برداشت سه میس کال از پدرش داشت و اهی کشید
«اوه بیدار شدی صبحونه درست کردم بیا بشین!»
«ممنون دیشب برام کافی بود دیگه صبحونه بخوره تو سرم!فقط یه لیوان اب میخوام»
نامجون ی لیوان اب براش ریخت اورد رو میز گذاشت دید جین داره به کسی زنگ میزنه رفت تو اتاقش یه چندتا وسیله برداره که جینم راحت تر صحبت کنه
«الو پدر ببخشید زنگ زده بودید نتونستم جواب بدم»«مشکلی نیست امشب بیا خونه خانواده چو قراره بیان و میخوایم درمورد ازدواج تو و جیسو صحبت کنیم»
«این ازدواج به صلاح دو خانواده اس جین! تو یه راننده فرمول یکی و وارث شرکت تجاریمون هم هستی اونا هم شرکت تبلیغاتی شبکه تلویزیونی دارن یعنی دو سر برد! پس امشب میبینمت»
«مهم نیسن برام جین کاری که میگم رو انجام میدی وای به حالت اگه امشب ابرو ریزی کنی یا مراسم بهم بزنی روزگارتو سیاه میکنم!»جین گوشیشو گذاشت تو جیبش به سمت در رفت کفشاشو میپوشید
«خوبم من دیگه میرم دیگه کار ما همین جا تموم شد کیم نامجون فهمیدی؟»نامجون تکیه داده بود به دیوار سرشو تکون داد
جین از برج خارج شد به سمت ماشینش رفت و سوارش شد و کمرش درد میکرد ماشین روشن کرد راه افتاد«فاک به زندگی تخمیم!»
نامجون گوشیشو برداشت به جکسون زنگ زد بعد از چند بوق برداشت
«الو جکسون میرم سر اصل مطلب ادرس خونه جین رو داری؟»
«هان؟از بم بم میگیرم..برا چیته؟چیکارش کردی؟»
«هی نامجون..»نذاشت حرفشو بزنه که نامجون روش قطع کرد
«این پسره ی چیزیش هستا...بم بم!»
بم بم از حموم اومد بیرون موهاشو داشت خشک میکرد«چیشده؟اومدم»
«ادرس خونه جینو داری؟»
«اره دارم برا چیته؟»
نشست یکم از قهوه اش خورد
بم بم متعجب نگاه جکسون کرد
«خب خب سوکجین امشبم نجاتت میدم»
جین داد زد و اونو بزور بردن داخل ون رو چشماش چشم بند گذاشتن بعد از نیم ساعت اونو از ون اوردن بیرون بردنش داخل زبر زمین نسبتا متروکه رو صندلی نشوندنش و چسب رو دهنشو برداشتن
«اه لعنت بهتون چی از جونم میخواین ها؟»
با صدای قدم های کسی ساکت شد و هر لحظه صدا بهش نزدیکتر میشد با برداشته شدن چشم بندش نور زیاد اتاق باعث شد چشماشو جمع کنه بعد از چند بار پلک زدن شوکه شد«تو.و»
نامجون لبخندی زد و بشکنی زد
«بینگو! نجات پیدا کردی سوکجین!»
جین شوکه نگاه نامجون میکرد و گیج شده بود
نامجون گوشی جین رو باز کرد و تو مخاطبینش رفت و شماره پدر جین رو لمس کرد
«داری چیکار میکنی؟»
«خودت متوجه میشی»
نامجون دکمه تماس رو زد و تغییر صدا رو فعال کرد
«الو جین کجا موندی؟»
«اقای کیم پسرت پیش ماست وامشب مهمون منه!»
«چی؟چی میگی تو ..کی هستی؟»
«اوم نیاز نمیدونم خودمو معرفی کنم اگه پسرتو زنده و سالم میخوای نباید پلیس خبر کنی فهمیدی؟»
«باشه خبری از پلیس نیست چقدر میخوای هان؟»
تماس قطع کرد
گوشی رو خاموش کرد تو دست جین گذاشت
جین نگاه دستاش کرد
«اونطوری که فکر میکنی نیست فقط یه بحث..»
«این یه بحث نبود پیداست که همه چی رو بهت زور میگن چندبار تاحالا اینطور رفتار کردن باهات؟»
«مهم نیست این زندگی منه باید بهش عادت کنم»
نامجون داشت عصبی میشد نفس عمیقی کشید
«این اسمش زندگی نیست بردگی عه!جین تو برده اونایی فقط اطاعت حرفشونی!!»
جین صداشو بالا برد
«اصلا به تو چه که کمکم میکنی هان تو هیچی از زندگی من نمیدونی حق دخالت نداری توش!»
«یعنی میخوای بگی میخوای زوری ازدواج کنی و تا اخر عمرت سر خم کنی و بگی چشم؟حقارت انگیزه!»
«اره حقارت انگیزه زندگی من همینه به دنیا اومدم تا بگم چشم و اطاعت کنم هیچ چیزی دست خودم نیست کنترل زندگیم دست پدرمه و من مثل یه عروسک خیمه شب بازی ام!»
جین تموم حرفاشو با بغض و عصبانیت بیان کرد اشکاش گونه شو خیس کرده بود«چرا میخوای کمکم کنی؟»
نامجون در زیر زمینو باز کرده بود میخواست بره بیرون
«نمیدونم شاید چون یجورایی ازت خوشم اومده!»
«ولی من همچین حسی ندارم مشکلی باش نداری؟»
«برا عشق و عاشقی نیست هدفم کمک بهته!»
جین شوکه نگاه مسیری که نامجون رفته بود نگاه کرد
«امیدوارم تو دردسر نیوفتی نامجون!امیدوارم همه چی خوب پیش بره »
MOONY🌜☄️
YOU ARE READING
Crazy Driver
Fanfictionکیم سوکجین و کیم نامجون راننده های معروف فرمول یک که همیشه با دعوا و بحث هاشون تیتر اول خبر بودن بعد چند سال قراره در مسابقات جهانی فرمول یک شرکت کنن و از الان اسمشون سر زبون هوادارا و بقیه مردم بود. «میبینم که خودتو دپباره نشون دادی کیم نامجون ، ب...