اینقدر پشت در اتاق عمل راه رفته بود که سرگیجه گرفته بود
هوسوک و جکسون و بم بم اومده بودن بیمارستان رو صندلی نشسته بودن
بم بم بلند شد رفت پیش جین
«بیا بشین پسر سرگیجه گرفتی اینقدر راه رفتی !»
«من خوبم تو بشین!»
جین چشمش به زن و بچه ای خورد که تو عکس و فیلم هایی که از نامجون گرفته بود دختربچه رو دید که صورتش از اشک خیس بود و اون زن نگران خودشو رسوند به در اتاق عمل
«دکتر هنوز چیزی نگفته ؟ اون همیشه احتیاط میکرد تو رانندگی چطوری تصادف کرد؟»
زن بغض کرده بود نمیتونست جلوی بچه اش گریه کنه
«م.مامانی بابا جونی خوب میشه دیگه مگه نه؟»
زن بچه شو بغل کرد دستشو رو کمرش میکشید
«معلومه اون حالش خوب میشه ! سالم و قوی تر از قبل میاد پیشت باهات بازی میکنه دیگه گریه نکن خب؟»
جین که یه گوشه نشسته بود به زن و بچه خیره شده بود
هوسوک نگاهش بین جین و اون زن میچرخید که سمت زن رفت
«اگر میخواید من با یونجی برم یکم تو حیاط سرگرمش کنم شما اینجا بمونید »
زن نگاهی به هوسوک انداخت و نامجون درمورد دوستاش صحبت کرده بود
«اه ممنون میشم واقعا لطف میکنید»
«نه مشکلی نداره منم از بچه ها خوشم میاد ، دوست داری بازی کنیم یونجی؟»
یونجی نگاه هوسوک کرد و از بغل مادرش اومد پایین و دست هوسوک گرفت
« اره ! قایم موشک بلدی عمو..»
«هوسوک! اسمم هوسوکه»
« عمو هوسوک! قایم موشک بلدی عمو هوسوک؟»
YOU ARE READING
Crazy Driver
Fanfictionکیم سوکجین و کیم نامجون راننده های معروف فرمول یک که همیشه با دعوا و بحث هاشون تیتر اول خبر بودن بعد چند سال قراره در مسابقات جهانی فرمول یک شرکت کنن و از الان اسمشون سر زبون هوادارا و بقیه مردم بود. «میبینم که خودتو دپباره نشون دادی کیم نامجون ، ب...