14

932 179 27
                                    

باز هم قبرستان، باز هم میزبانی خاک، باز هم گریه آسمان

همگی باز هم گرد هم اومده بودند تا میهمانی در خوری برگزار کنند برای میهمان جدید

پیکره رنجور سلهی درون تابوت کرم رنگ قرار گرفته بود و با احتیاط توسط افراد آلفا مین حمل میشد

کشیش مشکی پوش در حالی که طلیبی در دست داشت بالای قبر خالی ایستاده بود
قبری که بزودی پر میشد، زیر لب دعاهایی دز انجیل زمزمه می کرد و گاهی چشم هاش جویای تاییدی از سمت خدا به بالا میرفتن

آلفا مین با کمری خمیده و دست هایی که از جلو قفل شده بودند به قبر خالی رل زده بود که بزودی پر میشد

یونگی، لونای نقابدار به الفاش تکیه زده بود و حتی نایی برای سرپا ایستادن نداشت

چه زود دلفین های اطرافش رو شناخته بود و چه بهای سنگینی بابتش داده بود

نقابدار بدن رنجور لوناش رو در بغلش داشت
ارزوش بود که یونگی رو در بغل داشته باشه اما نه این طور رنجور و مغموم

خنده دار بود، اولین باری بود که قاتل تن داخل تابوت نقابدار نبود
خنده دار بود که تن داخل تابوت خدا رو باور داشت، عیسی رو باور داشت و هر هفته برای دعا به نزد کشیش می رفت

همه این ها برای بار اول بود و بسیار بسیار خنده دار و مضحک

تابوت کرم رنگ سلهی به آرومی و در نهایت احترام به آغوش خاک سرد قبرستان سپرده شد

کمر آلفا مین خمیده تر شد، تن یونگی رنجور تر شد و لب های نقابدار بیشتر به نیشخند باز شد

پدر: خداوندا امروز بنده دیگری از بندگانت به سوی تو شتافت
باشد که او را در آغوش پر از مهربانی‌ات بگیری و در دریای رحمت و مغفرت بی حد و اندازه‌ات غرق کنی
باشد که گناهان او را در این دنیا بیامرزی و کارهای نیک او را برایش تبدیل به خانه ای در بهشت کن

" آمین "

حضار پشت سر کشیش کلمه " آمین " رو تکرار کردند و سر هاشون رو بیشتر به سمت زمین خم کردند

انگا جاذبه زمین قصد نداشت رهاشون کنه و خواهان سر به زیری بیشتر شون بود

پدر: لطفا تابوت رو بپوشانید

دو نفر از کارکنان شروع به خاک ریختن روی تابوت کرم رنگ سلهی کردند

آلفا مین دیگه طاقت نیاورد و روی زمین فرود اومد، شانه هاش خمیده تر شدند
صورتش پیر تر از قبل شده بود، انگار با مرگ سلهی ، با مرگ امگاش تازه شروع به پیر شدن کرده بودن

شیشه عمرش شکسته بود، گل رزش پر پر شده بود، م سیقی زندگیش سکوت پیشه کرده بود

MASKED [sope]Where stories live. Discover now