8 ماه بعد
صدای آلارم گوشی بلند شد، لونا چشم های آبی رنگش رو باز کرد و تلفنش رو خاموش کرد
نفس عمیقی کشید و خودش رو کش داد، دست آلفا رو که دور کمرش حلقه شده بود کنار زد
این کارش مثل همیشه آلفا رو هوشیار کردهوسوک: یکم دیگه
یونگی: میرم توله ها رو بیارم
هوسوک: تو سختت میشه من میرم
آلفا با یک چشم باز ، یک چشم بسته تی شرتش رو از روی زمین چنگ زد
همون طور که تی شرت رو می پوشید به سمت اتاق دوقلو ها رفتدر رو باز کرد و مثل همیشه دوقلو ها رو با چشم های تا آخر باز دید
خندید و به سمت شون رفت، خم شد و لپ های تپل و خوردنی شون رو بوسید
حدودا پنج ماه بود که لونا این دوتا نعمت کوچولو رو بهش داده بود و زندگیش رو رنگین تر کرده بود
هوسوک: بریم پیش اوما ؟
دوقلو ها دست و پا زدن و منتظر شدن، هوسوک با احتیاط دوقلو ها رو توی بغل بزرگش گرفت و به سمت اتاق خودشون رفت
با دوقلو ها وارد اتاق شد، دوقلو با دیدن مادرشون با ذوق خندیدن و دست و پا زدند
لونا توله ها رو گرفت، پیشونی شون رو بوسید
آلفا پشت لونا قرار گرفت و لونا برای شیردهی راحت تر به آلفا تکیه زدلباسش رو پایین کشید و سینه هاش رو داخل دهن توله هاش گذاشت
آلفا چونه اش رو روی کتف لونا گذاشت و با لذت به شیر خوردن توله هاش خیره شددوقلو های عزیزش، یکی امگا به زیبایی لوناش و یکی آلفا به قدرت پدرش
چشم های آبی توله امگاش و چشم های طلایی توله الفاش هم خونی زیبای با هم داشت
هوسوک: بس نیست لونا ؟ ضعف می کنی
یونگی: یورام رو بگیر سیر شد
توله امگا رو به پدرش داد، توله آلفا اما همچنان مشغول شیر خوردن بود
به دلیل رده ای که داشت طبیعی بودهوسوک: منو یورام میریم بگیم صبحونه آماده کنن
یونگی: باشه
با خنده آلفا از لونا دل کند و همراه توله امگای توی بغلش پایین رفتن
توله آلفا با حس نبود برادرش نق زد و دست از شیر خوردن کشید
لونا توله آلفا رو آروم کرد و بلند شد، لباس هاش رو با تی شرت وشلوار راحتی نسکافه ای عوض کرد
یونگی: ای جونم
با خنده توله آلفا رو بغل کرد و از اتاق خارج شد، با احتیاط از پله ها پایین اومد و به سمت سالن غذا خوری رفت
YOU ARE READING
MASKED [sope]
Short Storyنام: نقابدار 💫 یه آلفای مستِ خوشگذرون باری نیست که آباد نکرده باشه قماری نیست که انجام نداده باشه مشروبی نیست که امتحان نکرده باشه یه عوضی به تمام معنا یه امگای آرومِ سر به زیر تفریحش کتاب و ماگ مورد علاقه پر از شکلات داغش مهربونه، ارومه، پاک...