(The last part)29

1.1K 149 18
                                    

8 ماه بعد

صدای آلارم گوشی بلند شد، لونا چشم های آبی رنگش رو باز کرد و تلفنش رو خاموش کرد

نفس عمیقی کشید و خودش رو کش داد، دست آلفا رو که دور کمرش حلقه شده بود کنار زد
این کارش مثل همیشه آلفا رو هوشیار کرد

هوسوک: یکم دیگه

یونگی: میرم توله ها رو بیارم

هوسوک: تو سختت میشه من میرم

آلفا با یک چشم باز ، یک چشم بسته تی شرتش رو از روی زمین چنگ زد
همون طور که تی شرت رو می پوشید به سمت اتاق دوقلو ها رفت

در رو باز کرد و مثل همیشه دوقلو ها رو با چشم های تا آخر باز دید

خندید و به سمت شون رفت، خم شد و لپ های تپل و خوردنی شون رو بوسید

حدودا پنج ماه بود که لونا این دوتا نعمت کوچولو رو بهش داده بود و زندگیش رو رنگین تر کرده بود

هوسوک: بریم پیش اوما ؟

دوقلو ها دست و پا زدن و منتظر شدن، هوسوک با احتیاط دوقلو ها رو توی بغل بزرگش گرفت و به سمت اتاق خودشون رفت

با دوقلو ها وارد اتاق شد، دوقلو با دیدن مادرشون با ذوق خندیدن و دست و پا زدند

لونا توله ها رو گرفت، پیشونی شون رو بوسید
آلفا پشت لونا قرار گرفت و لونا برای شیردهی راحت تر به آلفا تکیه زد

لباسش رو پایین کشید و سینه هاش رو داخل دهن توله هاش گذاشت
آلفا چونه اش رو روی کتف لونا گذاشت و با لذت به شیر خوردن توله هاش خیره شد

دوقلو های عزیزش، یکی امگا به زیبایی لوناش و یکی آلفا به قدرت پدرش

چشم های آبی توله امگاش و چشم های طلایی توله الفاش هم خونی زیبای با هم داشت

هوسوک: بس نیست لونا ؟ ضعف می کنی

یونگی: یورام رو بگیر سیر شد

توله امگا رو به پدرش داد، توله آلفا اما همچنان مشغول شیر خوردن بود
به دلیل رده ای که داشت طبیعی بود

هوسوک: منو یورام میریم بگیم صبحونه آماده کنن

یونگی: باشه

با خنده آلفا از لونا دل کند و همراه توله امگای توی بغلش پایین رفتن

توله آلفا با حس نبود برادرش نق زد و دست از شیر خوردن کشید

لونا توله آلفا رو آروم کرد و بلند شد، لباس هاش رو با تی شرت وشلوار راحتی نسکافه ای عوض کرد

یونگی: ای جونم

با خنده توله آلفا رو بغل کرد و از اتاق خارج شد، با احتیاط از پله ها پایین اومد و به سمت سالن غذا خوری رفت

MASKED [sope]Where stories live. Discover now