_ مامان کوکی میاد یا نه ؟مین یانگ با صدای جه سوک به طرفش برگشت و از سوال هزار بار تکراریش نفس کلافه ای کشید و چشماشو یه دور چرخوند و با حرص لب زد : عزیزم زنگ زدم ، جواب نداد ... خودش شمارمون رو ببینه زنگ می زنه .
جه سوک نفس رو با اه بیرون داد و با بی صبری و ناراحت سرش رو پایین انداخت و به کفه ماشین چشم دوخت .
مین یانگ که رایحه ناراحت پسرکش رو شنید ، نتونست تحمل کنه و با لبخند با امید واری رو بهش لب زد : اصلا می تونیم یه بار دیگه بهش زنگ بزنیم شاید اینبار جواب داد ؟ هوم ؟
جه سوک با خوشحالی و ذوق لب زد : اره خب یبار دیگه زنگ بزنیم . من صبر ندارم !!
مین یانگ تکخندی زد و خواست شماره جونگکوک رو دوباره بگیره اما با زنگ خوردن گوشیش ، با دیدن اینکه جونگکوک داره زنگ می زنه لبخندی زد و با خوشحالی رو به جه سوک لب زد : ببین ... خودش زنگ زد .
و بدون اینکه منتظر باشه جه سوک چیزی می خواد بگه یا نه تماس رو وصل کرد و اونو رو روی گوشش قرار داد ...
_ الو ..
+ سلام ، به من زنگ زده بودین ؟ من جئون جونگکوکم .
جونگکوک همونطور که از پله های دانشگاه پایین میومد و به سمت در خروجی می رفت تا زود برسه به خونه و از این اب و هوای گرم خلاص بشه .
جواب فرد مقابلش رو داد و کنجکاو به فرد پشت تلفن گوش سپر تا ببینه این شماره ناشناس کیه که بهش زنگ زده ...
_ عامم ... سلام کوکی ، من مین یانگم . مامان جه سوک و خواهر تهیونگ .
مین یانگ همونطور با لبخند بزرگی جواب داد .. تا جونگکوک رو از این کنجکاوی بیرون بیاره .
+ عا بله بله شناختم ... سلام مین یانگ شی .
جونگکوک همونطور که به سمت در پا تند کرده بود به ارومی رو به مین یانگ لب زد ...
_ عااا ... می بخشید که بی خبر بهت زنگ زدم و مزاحمت شدم ، شمارت رو از خانم لی گرفتم ... اگه کاری نداری و سرت خلوته می تونیم حرف بزنیم ؟
مین یانگ سوالی اینو از جونگکوک پرسید و جه سوکی که سرشو نزدیک بهش اورده بود تا بفهمه اون دو تا درباره چی حرف می زنن رو پس زد و با لبخند و کنجکاوی سکوت کرد تا بشنوه جونگکوک در جواب چی بهش میگه ...
+ بله ... خواهش می کنم .
جونگکوک همینطور کنجکاو منتظر ادامه حرف مین یانگ موند که ببینه چی می خواد بهش بگه ...
_ راستیتش کوکی ، جه سوک همش بهونه تو رو می گیره ...
جونگکوک لبخند بزرگی از شیطونی ها پسرک الفا رو لباش نشست و بدون حرف منتظر ادامه حرف مین یانگ موند ...
YOU ARE READING
MOON | VK
Action" جونگکوک پسر دانشجویی که برای اینکه هزینه های دانشگاه و خرج زندگیش رو بده به آشپزی مشغوله ، یک روز با پیشنهادی روبه روی میشه که به اون نمی تونه نه بگه و به عنوان آشپز مخصوص وارد خونه تهیونگ میشه که یک مرد ثروتمند و حساس که به شدت از امگاها متنفره...