معشوق

471 13 4
                                    

اخطار
این فیک حاوی صحنات خشن و دلخراش هست و مناسب افراد با روحیه حساس نیست.

"پنج، چهار، سه، دو، یک"
انگشت ظریفش رو روی شیشه سرد آینه کشید و با نگاه بی‌روحی به انعکاس تصویر خودش، توی مردمک چشم هاش خیره شد و با تن صدای پایینی زمزمه کرد " فکر میکنم یک مشکل جدی برای من پیش اومده..."
مکثی کرد و نگاهش رو از چشم هاش گرفت. "از وقتی که یادم میاد، از درون حس تهی بودن داشتم. انگار که یک قسمت از من هیچ وقت نبوده، انگار که همیشه توی خواب و بیداری معلقم. این حس عجیب کم کم به کل زندگی بی‌روحم سلطه پیدا کرد تا حدی که هیچ اختیاری از خودم نداشتم و تنها اون قسمت خلا وجودم برای من تصمیم میگرفت."
انگشتش رو دورانی روی آینه حرکت میداد و دایره‌های فرضی میکشید. "هیچ احساس دیگه‌ای نداشتم، زندگیم سرد و بی‌روح شده بود و تنها چیزی که وجود داشت، تاریکی و سکوت بود."
لبخند تلخی زد و ادامه داد "مادرم هم از بچگی همین مشکل رو داشت، تا زمانی که با پدرم آشنا شد و زندگیش رنگ تازه‌ای گرفت. اون به من گفت که یک روز کسی پیدا میشه که من رو درمان کنه، حالم رو خوب کنه و نجاتم بده. من تمام عمرم منتظر لحظه‌ای بودم که اون شخصی که من رو کامل میکنه رو ملاقات کنم. اون تنها دلیلی بود که با وجود حس تهی بودن و تمایلم به مرگ، میخواستم به خاطرش به زندگی لعنتیم ادامه بدم."
پشتش رو به آینه کرد و به شیشه سردش تکیه داد "در نهایت یک روز، انتظارم به سر رسید و من اون شخص رو پیدا کردم. زمانی که دیدمش انگار که برای اولین بار چشم هام رو باز کرده باشم، دنیا رو گرم و رنگی دیدم. تمام حس های خوب و هیجانات بهم هجوم آورده بود اون قدر که از خوشحالی نمیدونستم باید چه ریکشنی نشون بدم. اون راه نجاتی برای من بود که از دنیای سرد و خاکستری و بی‌روحم فرار کنم."
لحن صداش جدی‌تر شد و ادامه داد " همه چیز خوب بود تا زمانی که دختری سعی کرد اون رو از من جدا کنه، اون لیاقتش رو نداشت. هیچکس مثل من بهش اهمیت نمیداد و بقیه نباید نزدیکش میشدن، من باید اون هرزه رو ازش جدا میکردم، حتی اگه به قیمت آسیب زدن بهش تموم بشه و یا حتی به قیمت کشتنش!"
انگشت هاش رو به کف دست مشت شده‌اش فشار داد "من اهمیت نمیدم اگه کسی کشته بشه، اهمیتی نمیدم اگه خون کسی غیر از اون ریخته بشه. هیچ چیزی اهمیت نداره، هیچ کسی جز اون اهمیتی نداره"
نگاهش رو بالاتر آورد و اخمی کرد "اون باید مال من بشه، تارو یامادا باید...مال من... بشه...! من، فقط من، فقط برای آیانو آیشی!"
با رد شدن سریع چند عکس وحشتناک از روی اسکرین مانیتور، کمی جا خورد و ابروهاش بالا داد. با نفس عمیقی که کشید سعی کرد صدای رد شدن اسلاید‌های کریپی رو که هر لحظه سریع‌تر و بلند‌تر می‌شد، تحمل کنه. نویز موسیقی پس زمینه اون قدر زیاد بود که حس میکرد هر لحظه ممکنه از
شدت گوش خراش بودنش فریاد بزنه. زمانی که صفحه کاملا سیاه شد، بازدمش رو صدادار بیرون داد کلافه منتظر موند. با مشخص شدن لوگوی
" ヤンデレシュミレーター Yandere simulator"
لبش رو تر کرد و آماده بازی شد.
هدفون گیمینگ رو روی گوش‌هاش کمی جا‌به‌جا کرد و با نزدیک‌تر کردن مایک به لب‌هاش، نیم نگاهی به دوربین EFT بالای مانیتور انداخت و خطاب به فن‌هاش زمزمه کرد " آماده‌اید؟!"
با روشن شدن اسکرین، ماوس رو محکمتر بین انگشتاش نگه داشت و با دقت کادر راهنمای بازی رو خوند. لرزش گوشیش روی میز، توجهش رو از متن راهنما گرفت. نوتیف پیام دوستش جیسونگ روی اسکرین گوشیش چشمک میزد. "فلیکس، لطفا اون بازی رو انجام نده. میگن اگه انجامش بدی و....more"
با رد شدن راهنمای بازی و مشخص شدن صفحه بعد، نگاهش رو از گوشی گرفت و بی‌اهمیت به پیام ناقص جیسونگ، تصمیم گرفت استریمش رو ادامه بده. باید استایل و چهره شخصیت تارو یامادا، معشوقه کارکتر اصلی بازی رو طبق سلیقه خودش انتخاب میکرد اما ذهنش درگیر پیام جیسونگ بود، از اول هم نباید وسط استریم گوشیش رو دم دستش میذاشت که حالا حواسش رو پرت کنه!
این استریم خیلی براش مهم بود؛ طبق شرطی که بسته بودن، اگه میتونست جلوی بیننده‌های زیادی که چنلش رو دنبال میکردن این بازی رو که سازنده‌اش ادعا کرده بود کسی نمیتونه تمام لول هاش رو انجام بده برنده می‌شد، میتونست تعداد ستاره‌های بیشتری نسبت به بقیه استریمر ها داشته باشه و فالور هاش بیشتر بشه.
این بازی جدیدا بین استریمر‌ها محبوب شده بود و نکته‌ای که جالب‌ترش میکرد، این بود که تبدیل به آخرین ویدیوی اونها شده بود و دیگه کسی خبری ازشون نداشت. فلیکس همیشه از تئوری های دارک و کار های ریسکی و ترسناک خوشش میومد. پس تصمیم گرفته بود این بازی نفرین شده رو انجام بده.
مدت زیادی می‌شد که از طریق یکی از سال بالایی های قدیمیش، تونسته بود به دارک وب راه پیدا کنه و از طریق استریم گیم‌های مختلف و انجام کاسپلی های دارک و شیطانی، درآمد داشته باشه. البته که برای فلیکس توجهی که از بقیه میگرفت براش مهمتر از درآمد بود؛ توجهی که هیچوقت توی نوجوونی‌اش دریافتش نکرده بود. سیگاری از پاکت روی میزش برداشت و با نگه داشتن فندک آبی زیرش، پکی به سیگار زد و روشنش کرد. نیکوتین سیگار همیشه آرومش می‌کرد و جلوی پنیک اتک های یهویی‌اش رو میگرفت. از دیشب نخوابیده بود و همین ذهن خسته‌اش رو آشفته‌تر کرده بود.
نشانگر ماوس رو روی گزینه انتخاب کارکتر قرار داد و با کلیکی صفحه باز شد. پک عمیقی به سیگارش زد و دود رو سمت دوربین بالای مانیتور بیرون داد با لحنی که سعی می‌کرد خودش رو عادی و نترس نشون بده رو به بیننده‌هاش کرد "میخوام کارکتر تارو یامادا رو به شکل تایپ ایده‌آلم در بیارم!"
نیشخندی زد و با نگه داشتن سیگار گوشه لب‌هاش، مدل موهای رندوم رو رد کرد تا به چیزی که میخواست رسید،
موهای نسبتا بلندی که از پشت سر بسته شده بودند. رنگ موی مشکی رو انتخاب کرد و با چند کلیک روی چشم های کشیده مشکی، سایه های رنگی رو رد کرد و مدل اسموکی رو برای زیر چشم های کارکتر دلخواهش انتخاب کرد. برای استایل گزینه‌های زیادی نداشت، برای همین بین لباس های به درد نخور، به یونیفرم ساده مدرسه اکتفا کرد. روی لوکیشن مدرسه کلیک کرد و با زدن روی دکمه اینتر کیبورد، سیگار رو از گوشه لب‌هاش برداشت و حین خاموش کردنش روی زیرسیگاری، منتظر شروع بازی موند. با استارت بازی و دیدن کارکتر دختر مقابلش، اخمی کرد و رو به دوربین پوزخندی زد "وات د فاک، کارکتر من دختره؟!"
زیر لب فحشی داد و با زدن روی کلید های رندوم سعی داشت گزینه تعویض کارکتر رو انتخاب کنه. نگاهی به کامنت های بیننده های لایو استریمش انداخت و با دیدن اینکه همه منشن میکردن نمیتونه کارکتر اصلی رو عوض کنه، چشم هاش رو چرخوند و پوفی کشید "خیلی خب، با همین پیک می بچ ادامه میدیم."
کارکتر آیانو آیشی به شدت روی مخش بود، موهایی که خرگوشی بسته شده بودند، دامن کوتاه و تنگ یونیفرم مدرسه، جوراب بلند صورتی و اکسسوری های زیادش وایب هرزه های پیک می رو بهش میداد. لب‌های خشکش رو تر کرد که از تلخیشون اخم هاش بیشتر توی هم فرو رفت. با کنترل کردن کلید های W,A,S,D کیبورد کارکتر رو حرکت داد و از سالن تاریک مدرسه رد شد. بعد از چند لحظه با دیدن کارکتر تارو یامادا، نیشخندی زد و انگشتش رو محکم روی کلید W نگه داشت تا آیانو سریع تر به تارو برسه، انگار که
اگه محکم فشار بده سرعت حرکت هم بیشتر میشه!
با رسیدن به تارو، صدای نازک گوش خراش آیانو بلند شد "تو اینجایی سنپای!" فلیکس که صدای نویز پس زمینه بازی از اول روی اعصابش بود با شنیدن صدای آیانو کلافه زمزمه کرد "ببر صداتو مادرفاکر"
نیم نگاهی به دوربین انداخت و با لحن شاکی رو به بیننده‌هاش کرد "با یه لحنی میگه سنپای انگار انیمه هنتایه نه هارور گیم!"
با دیدن کامنت‌ ایموجی های خنده فن هاش، تک خند سردی زد و دوباره توجهش رو به بازی داد. وجود کارکتر دختری کنار تارو سنپای، باعث شد فلیکس با اخم و لحن مشکوکی زمزمه کنه "قسم میخورم این هرزه همون فورینای گنشینه، فقط رنگ موهای آبیش رو نارنجی کردن!"
با تموم شدن مکالمه پیش فرض کارکترها، تارو از سالن رد شد و کارکتر دختری که فلیکس ترجیح میداد فورینا صداش بزنه به سمت دستشویی های مدرسه حرکت کرد. نویز پس زمینه بازی قطع نمی‌شد و صداش توی سر فلیکس غالب شده بود. هر چقدر بیشتر سعی میکرد اون صدای عجیب و گوش خراش رو ایگنور کنه بیشتر روی مخش می‌رفت و نگران بود وسط استریم پنیک کنه. هر وقت ریورس آهنگ‌های دارک و منفی رو گوش می‌داد چنین حس کرینجی بهش دست می‌داد و لعنت به این آهنگ که از همشون بدتر بود. سرش رو تکون کوتاهی داد تا به خودش بیاد و به دنبال کردن فورینا ادامه داد. الان که دقت میکرد انگارآیانو آیشی رو درک میکرد؛ دوست نداشت هیچ‌وقت کسی نزدیک معشوقش بشه. با اخم غلیظی به دنبال فورینا افتاده بود و انگشتش رو محکم روی دکمه کیبورد فشار میداد. با ورود به دستشویی و دیدن خلوت بودنش، نگاهی به سلاح های کارکترش انداخت و با دیدن قفل بودن اکثرشون شروع کرد به جویدن پوست لبش. با دیدن نوتیفیکیشن پیامی از طرف شخص "اینفو چان" با اخم ریزی زیر لب زمزمه کرد " این دیگه کیه!"
پیام گوشه صفحه رو باز کرد که صدای ربات هوش مصنوعی تکست رو خوند "بکشش آیانو، تو میتونی انجامش بدی بهت ایمان دارم!"
فلیکس انتظار نداشت اینقدر زود اولین ماموریتش شروع بشه. به ناچار از بین کادر انتخاب سلاحها، چاقوی باریک و نوک تیزی رو انتخاب کرد و به دختر نزدیک شد. زمانی که فورینا مشغول شستن دست‌هاش بود، با تردید ناخنش رو جوید و خودش رو توجیه کرد که این فقط یک بازیه.
بالاخره تصمیم گرفت انجامش بده، با زدن دکمه اینتر چاقو رو محکم توی بدن فورینا فرو برد. خون دخترک با فشار روی آینه دستشویی پاشید و همین صحنه باعث شد فلیکس ناخودآگاه نیشخند کوتاهی بزنه. با حرص انگشتش رو روی دکمه میکوبید و اون قدر کارش رو تکرار کرد که تمام یونیفرم دختر از خونش قرمز شد. پیام دیگه‌ای از طرف اینفو چان فرستاده شد "قلبش رو له کن آیانو...اون لیاقت نداره تارو سنپای رو دوست داشته باشه!"
فلیکس با تردید گزینه تایید رو زد و آیانو با شکافته شدن قفسه سینه دختر خم شد و قلبش رو بین انگشت هاش گرفت و جوری اون رو به سمت خودش کشید که رگ های خونی دخترک پاره شد و خون با فشار روی صورت آیانو پاشید. نگاهی به تکه ماهیچه خونی توی دستش انداخت و با پرت کردنش روی زمین، پاشنه تیز کفشش رو اونقدر روش فشار داد تا زیر پاش له بشه. فلیکس با کشته شدن دختر و نمایش داده شدن عدد 1 کنار تعداد Kill ها، نفس راحتی کشید و انگشت هاش رو از کیبورد فاصله داد.
با لذت نگاهی به دستای خونی کارکترش انداخت، حس از بین رفتن دختر مزاحم اون قدر از لحاظ روحی فلیکس رو ارضا کرده بود که خودش هم چنین انتظاری نداشت. نمیدونست اینفو چان چه کسیه، اما به نظر میومد ربات راهنمای بازی باشه؛ با رفتن به مرحله دوم پوزخندی زد و به پشتی صندلیش تکیه داد. قانون بازی این بود که آیانو نباید توسط کسی در حین جرم دیده بشه وگرنه بازنده هست. اگه تمام کارکتر های مزاحم اطراف تارو سنپای رو بتونه از دورش حذف کنه یا بکشه بازی با موفقیت تموم میشه.
این بازی ژاپنی، یاندره سیمولیتر، اولین بار سال 2014 رونمایی شده بود که به دلیل ترویج جرم و خشونت و همینطور نشون دادن صحنات جنسی خشن، ممنوع شده بود و به عنوان یک پروژه شکست خورده ثبت شد. چند سال بعد، سازنده بازی نسخه ارتقا پیدا کرده این گیم رو روی صفحه بازی های ترسناک و نفرین شده دارک وب آپلود کرد که با استقبال برخی کاربرانش مواجه شد. در این بازی، شخصیت نقش اول، آیانو آیشی، مبتلا به سندروم یاندر هست. در این سندروم شخص بی دلیل با کسی آبسسد میشه که اون حس رو از دید خودش عشق تلقی میکنه و طی تصمیمات غیرارادی باعث آسیب دیدن تمام افراد اطراف معشوقش میشه و در مواردی هم دست به قتل میزنه. در این بازی 140 لول وجود داره که باید گیمر سایر کارکتر های اطراف تارو یامادا رو بدون گیر افتادن بکشه. گیمر با امتیازی که در هر مرحله به دست میاره میتونه سلاح ها و اسکین های پیشرفته تری رو برای مراحل بعدی به دست بیاره و در نهایت بازی رو برنده بشه و از سازنده‌اش به عنوان جایزه ارزدیجیتال دریافت کنه.
نگاهی به ساعت گوشه مانیتور انداخت و با دیدن ساعت 6 بعد از ظهر، لول دوم رو استارت زد. اون قدر غرق بازی شده بود که گذر زمان رو احساس نمیکرد؛ بیننده‌هاش هر لحظه بیشتر می‌شدن و با کنجکاوی لایو استریم بازی کریپی رو دنبال میکردن تا ببینن فلیکس موفق به تموم کردنش میشه یا نه. ساعت ها میگذشت و تنها چیزی که توی استدیو فلیکس شنیده میشد، صدای کلیک ماوس و برخورد انگشت‌های ظریف فلیکس با کیبورد بود. برای آخرین بار اینتر رو محکم فشار داد و سلاح پیشرفته‌اش رو که شبیه شمشیر سوزنی بود توی گلوی کارکتر دختر مقابلش فرو برد و با پیچوندنش، سر دختر رو از تنش جدا کرد. صدای شنیدن بریده‌ شدن سر کارکتر اونقدر واقعی بود که فلیکس لحظه‌ای احساس حالت تهوع بهش دست داد. بازدمش رو صدادار بیرون داد و بعد چند لحظه با چرخوندن دید کارکترش، با لذت نگاهی به سالن پشت سرش انداخت. سالنی که پر شده بود از کارکتر های کشته شده و دیوار های خونی. چیزی نمونده بود به مرحله آخر برسه، ساعت مانیتور رو چک کرد و با دیدن 03:11 صبح، پلک‌های خسته‌اش رو کوتاه بست. با شنیدن صدای الارم عجیبی، سریعا پلک هاش رو باز کرد و با دیدن تارو سنپای مقابلش، از شدت شوک دست‌هاش شل شد.
کادر قرمز "YOU LOSE!" جلوی صورتش چشمک میزد و کامنت‌های بیننده‌هایی که اکثرا فلیکس رو دیس و تمسخر میکرد به سرعت روی نمایشگر کناری بالا میرفتن. درک اینکه توی مرحله یکی مونده به آخر شکست خورده براش سنگین بود و نمیدونست باید چه ریکشنی نشون بده. همه چیز رو کنترل کرده بود جز تارو سنپای، نباید اینجا پیداش می‌شد و طبق پلن بازی باید اون لحظه جای دیگه می‌بود. نمیدونست بازی باگ خورده یا مشکل دیگه به وجود اومده، هر چی که بود باعث باخت لی فلیکس شده بود. نگاهی به چشم های کشیده و آشنای تارو یامادا انداخت و نفس لرزون و عصبی‌ای کشید. لب‌های خشکیده‌اش رو باز کرد و نگاهی به دوربین انداخت "چند دقیقه رست میدم و بعد شرطش رو مشخص میکنیم."
دکمه پایین دوربین رو زد و لایو رو موقتا قطع کرد. کادر قرمز که باختش رو یادآوری میکرد هنوز جلوی چشماش تکون میخورد. همیشه دیدن رنگ قرمز واسش جدید، هیجان انگیز و خوشایند بود. اما اون لحظه از تنها چیزی که تنفر داشت رنگ قرمز کادر بازی و خون روی دیوار‌ها بود.
کشوی زیر میزش رو باز کرد و آینه‌اش رو بیرون اورد و مقابل صورتش گذاشت. زیر چشم هاش گود افتاده بود و رنگ پریدگی پوستش، بیشتر از قبل کک و مک هاش رو به نمایش میذاشت. انگشتش رو سمت چشمش برد و با کشیدن پلکش، نگاهش رو به بالا داد و لنز رو از روی چشم هاش برداشت و همین کار رو با چشم دیگه‌اش هم کرد. لنز ها رو سرجاشون گذاشت و با کلافگی نگاهش رو از تیکت Amaze روی جلد لنزها گرفت.
کادر مقابلش دیگه قرمز نبود، سبز کدر تیره رنگ همیشگی که براش نشونه رنگ قرمز بود الان بیشتر بهش ارامش میداد. پلک هاش رو ماساژ داد و از صفحه بازی به طور کامل خارج شد. نزدیک به ده ساعت مشغول بازی بود و در آخر چیزیم که گیرش نیومد هیچ و حالا مجبور بود یکی از شرط های فن هاش رو انجام بده.
بی حوصله یک نخ سیگار بین لبهاش گذاشت و با فندکی که حتی بدون لنز هم رنگش رو درست تشخیص میداد، سیگارش رو روشن کرد. گردنش خشک شده بود و بدنش از بی‌تحرکی درد میکرد. پک های پشت همی به سیگارش زد و دود غلیظش رو وارد ریه هاش کرد.
سیگارش رو بالای صورتش نگه داشت و گردنش رو کمی چرخوند، دوباره از آینه به خودش خیره شد. موهای آبی رنگش که کم رنگ شده بودن صورتش رو بی‌روح تر کرده بود. با ریخته شدن خاکستر سیگار روی گردنش، زیر لب لعنتی فرستاد و صاف نشست. درد سوزش سیگار باعث بیشتر شدن سرعت جریان خونش شد، نباید دوباره آسیب زدن به خودش رو شروع میکرد. غیرارادی دستش رو بالاتر اورد و با مکث کوتاهی، سیگارش رو زیر ترقوه‌اش فشار داد. از شدت سوزش پوستش هیسی کشید و چشم‌هاش رو بست. آسیب دیدن جسمی همیشه باعث می‌شد توجهش از چیزی که ذهنش رو درگیر کرده گرفته بشه و تنها روی درد تمرکز کنه، اینطوری افکار مزخرفش کمتر آزارش میدادن. در واقع با آزار دادن جسمش با درد غیرقابل تحملی، حواس روحش رو از درد افکارش پرت میکرد. با خاموش شدن سیگار، لبش رو از بین دندوناش آزاد کرد و فیلتر رو روی زمین انداخت. از آینه انگشتش رو به سوختگی گردنش کشید، رنگ سبز تیره واسش نشونه زخم و خونی شدن بود. کلافه آهی کشید و با مرتب کردن یقه پیرهنش روی صندلیش جا‌به‌جا شد تا لایو استریم رو ادامه بده. خوبی استریم توی دارک وب این بود که لازم نبود برای راضی کردن فالور هاش پشت ماسک و رفتار فیک قایم بشه، اون خودش بود و اینکه اونها به خود واقعیش توجه می‌کردن براش خوشایند بود.
دوربین رو روشن کرد و بدون توضیح دادن درباره باختش، لب‌هاش رو تر کرد "چندتا شرط بگید که از بینشون یکی رو انتخاب کنم"
چند لحظه به کامنت هایی که به سرعت بالا میرفتن خیره موند، پیشنهاد‌های عجیب و کرینج رو ایگنور کرد و دنبال چیزی گشت که به حیطه فعالیتش بخوره و همینطور زیاد سخت نباشه! با دیدن کامنتی سرش رو تکون داد "کاسپلی جدید میخواید؟ خوبه انجامش میدم. یکی رو انتخاب کنید."
کامنت یکی از بیننده‌ها رو با اخم خوند " کاسپلی آیانو؟! ترجیح میدم بمیرم تا اینکه اون هرزه روانی رو کاسپلی کنم!"
چند لحظه توی سکوت کامنت ها رو زیر و رو کرد، پیشنهاد کاسپلی شخصیت های انیمه، هنتای، و حتی پورن استار هارو بهش میدادن، با دیدن یکیشون ابروهاش رو بالا انداخت "کاسپلی دارک ترین شخصیت مانگایی که میشناسی" زبونش رو روی لب‌هاش کشید و سری تکون داد "این میتونه جالب باشه خوشم اومد"
مانیتور کناریش رو برای شر کردن اسکرین با بیننده‌هاش روشن کرد و با گشتن توی صفحات مختلف دارک وب که دسترسی داشت، روی قسمت مانگا/مانهوا/فیکشن کلیک کرد و وارد پیج نویسنده و مانگاکای مورد علاقش شد.
نگاهی به دوربین انداخت "دارک ترین مانگایی که میشناسم Kouishou radio هست که مانگاکاش حین کشیدنش چون شخصیت های ترسناک مانگاش آزارش میدادن دیوونه شده" پوزخندی زد و با تمسخر ادامه داد " شما که نمیخواید هممون به سرنوشتش دچار بشیم؟!"
اشاره‌ای به پیج RougeZlo نویسنده مورد علاقش کرد "به جای اون، از همینجا یکی از این کارهارو انتخاب کنید."
نگاهی به کامنت ها انداخت و با دیدن یکیشون چهره‌اش درهم شد "کامان، اگه بخوام Riesling رو انجام بدم تنها کاری که میشه کرد اینه که توی انلی‌فنز لخت شم و واستون بطری شراب سفید رو راید کنم!" تکخندی زد و زیر لب جوری که فقط خودش صداش رو میشنید ادامه داد " من مثل اکسش هرزه نیستم!"
صفحه کامنت ها رو اسکرول کرد و با دیدن یکی که پیشنهاد میداد ماهیتو رو کاسپلی کنه سری تکون داد "خوبه، برای استریم بعدی ماهیتو رو کاپسلی میکنم و دوباره یه بازی کریپی رو انجام میدیم چطوره؟!"
سری تکون داد و بی‌توجه به کامنت های مثبت و منفی، مانیتور کناری رو خاموش کرد و رو به دوربین به سبک همیشگی از بیننده‌هاش خداحافظی کرد و با تعظیم کوتاهی تشکرش رو از کسایی که به استریمش امتیاز و سکه دادن نشون داد.
با خاموش کردن دوربین نفس راحتی کشید و گوشیش رو از روی میز برداشت و از سر جاش بلند شد. کش و قوسی به بدن خسته‌اش داد و با بی‌حوصلگی به سمت تختش حرکت کرد. پیام جیسونگ رو بعد از چندین ساعت باز کرد " فلیکس لطفا اون بازی رو انجام نده میگن اگه انجامش بدی سیستمت باگ میخوره و آیپیات قابل ردگیری میشه!"
فلیکس بیتوجه به پیام جیسونگ گوشیش رو کنار گذاشت، با دیدن قرص‌هاش به یاد آورد که امروز چیزی نخورده. کلافه آهی کشید و موهاش رو عقب فرستاد. از قرص خوردن متنفر بود اما اگه نمی‌خورد صداها و توهمات توی سرش اون رو تا مرز مرگ می‌بردن. قوطی قرص‌ های پرفنازین (Perphenazine) رو برداشت و با بی میلی بدون آب قورت داد. بیخیال بقیه قرص‌هاش شد و روی تخت دراز کشید و سعی کرد با بستن پلک‌های خسته‌اش کمی استراحت کنه. با لرزش گوشیش، پوفی کشید و اسکرینش رو روشن کرد تا ببینه چه کسی مزاحم خوابش شده.

معشوق (Anagne)Where stories live. Discover now