🪐part 7 : Don't call me baby bunny mf!!!

153 29 25
                                    

Beak's pov:

با اخم غلیظ رو صورتش و دستی که روی یکی از گونه هاش نگه داشته بود سعی میکرد صورتشو با مایل کردن به راست از چانیول که رسما تو حلقش بود دور و سرخی صورتشو پنهون کنه

_ آهو کوچولو ترسیده؟

با نگاهی عصبی سمتش برگشت و خواست جوابشو بده که با دیدن حالت نگاه سرگرم و لبخند شرور رو لبای پسر قد بلند لباشو رو هم فشرد و بازم رو برگردوند

چانیول خنده‌ی تو گلو و بمی کرد که باعث لرزش قلبش شد

برای یه لحظه نفسش حبس شد چطوری میتونست اینقدر قشنگ بخنده...

_خیلی خب، اگه قول بدم که برای امشب دیگه گازت نگیرم چی؟

بکهیون با شنیدن حرف چان یاد حرکت زشت پسر و گونه دردناکش افتاد و همینطور که دستشو محکم‌ تر روش می‌فشرد کاملآ از فاز خنده رویایی اون قاتل روانی خارج شد

+جناب پارک به عنوان یک شخص محترم حرکت خیلی غیرحرفه‌ای و زشتی بود ازتون انتظار نداشتم که اینجوری منو به اجبار به اتاقتون بکشونید و بعد از کلی تقلا و دیدن مخالفت بنده اینجوری.. اینجوری.. اینجوری این کار رو بکنید

صدای خنده آروم و بمش دوباره حواس پسر رو معطوف خودش کرد و باعث شد با اون چشمای درشت مثل بچه ها سمتش برگرده و از پایین بهش زل بزنه

صدای خنده هاش تو هرحالتی مثل الهه ها بود بکهیون با خودش گفت و نگاهش به چرخش تو صورت مرد بزرگتر ادامه داد

کم کم لبخند از لبای چانیول رفت و دست بکهیون رو آروم از روی گونه سرخ و ملتهبش پایین اورد

نفهمید چی شد وقتی به خودش اومد مرز ها شکسته شده بود و فاصله به صفر رسیده بود

لباش برخلاف انتظار بکهیون نه مزه و تلخی مشروب و نه تیست سیگار رو نداشت

کاملا شیرین و معطر بود مثل تازگی و دلچسبی یه بستنی خوشمزه میوه‌ای تو تابستون!

به همون نرمی که لب رو لبش گذاشته بود ازش جدا شد

هردو در سکوت به هم زل زده بود انگار نیازی به بیان کلمات نبود چشما می‌تونستن به خوبی از پسش بربیان

قفسه سینه پسر کوچیکتر به تندی بالا و پایین میشد و برق چشمای چانیول غیرقابل انکار بود

+فـ-فکر کنم بهتره بخوابیم، قطعا... قطعا فردا کلی کار داری و بدون شک بدنت به استراحت نیاز داره همین الانشم از نیمه شب گذشته

بکهیون بود که با گونه های سرخش درحالی که نگاهشو می‌دزدید سکوتو شکست و سمت در فرار کرد تا به اتاق خودش برگرده اما در فاصله چند سانتی در از پشت اسیر آغوش چانیول شد و زمزمه ارومش که ازش میخواست همین یه شب‌ رو کنارش بمونه دستی که به سمت دستگیره‌ در دراز شده بود رو کوتاه کرد...

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 09 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

PLAY WITH MEWhere stories live. Discover now