فصل اول(بخش1)🌟جایی که عشق در آن جریان دارد

717 63 52
                                    

هوا هنوز گرگ و میش بود و آفتاب تنبلِ زمستانی جنگل پوشیده از برف و فضای رازآلود مقرابر را روشن می کرد,خرگوشهای سفیدِ کوچک یکی پس از دیگری از خواب بیدار می شدند،گوشهای دراز و پنجه های ظریفشان از سرما به رنگ صورتی مایل به سرخ درآمده بود و برای اینکه از سوزِ زمستانی در اَمان باشند، روی همدیگر غلت می خوردند و وَرجه وورجه میکردند اگر از دور تماشایشان می کردی شبیه یک گلوله ی برفی بزرگِ شاد بودند که حرکت می کند و می رقصد،در گوشه ای دیگر از مقرابر اما صدای غژغژِ خفیفِ گوشخراشی سکوتِ,جینگشی(اتاق سکوت) را در هم می شکست, جینگشی یا همان اتاق سکوت در خلوت ترین,آرام ترین و دورترین نقطه ی مقرابر قرار داشت,اتاقی دور افتاده که نه تنها از اتاق خواب و استراحتگاههای شاگردان مکتبِ لان,بلکه حتی با کلاسهای اصلی مکتب هم فاصله زیادی داشت، اما درعین شوربختی نزدیکترین اتاق به اتاقِ استراحت رئیس سابقِ مکتب گوسولان، که "لان چیرن" نام داشت بود,لان چیرن مردی سنتی و مُقیَد بود ظاهرزیبا و آراسته ای داشت موهای جوگندمی مرتب مزین به تاجی نقره ای و لابه لای آن نواری با طرح مقر ابر روی پیشانی انش خودنمایی میکرد, برخلاف ظاهر معقولش, همیشه از یک اصول به خصوص رفتاری و اخلاقی مقیدِ خاص به خودش تبعیت میکرد,و طوری که انگار سه هزار قانون مکتب گوسو لان را از روی رفتار و طرز گفتار او نوشته باشند,مردی منزوی تا حدی غیرمنطقی,زورگو و کنترلگر بود ،او ( شوفو) عموی لان وانگجی بود

درون فضای جینگشی را عطر و دود ملایم بخور پر کرده بود,ناگهان صدای غژغژ خفیف قطع شد

وی یینگ: آخ لان جااان

لان جان: دردت اومد؟

وی یینگ:معلومه که دردم اومد،آه داری چیکار میکنی؟ مگه ساعت پنج صبح شده!؟چرا بیداری!

در مکتب گوسو لان یک قانون نانوشته وجود داشت آن هم این بود که همه شاگردها باید رأس ساعت پنج صبح از خواب بیدار می شدند ، لان وانگجی ( لان جان), هم از این قاعده مستثنا نبود,بدنش عادت کرده بود که ساعت پنج صبح از خواب برخیزد و ساعت نُه شب به خواب رود, لان وانگجی( ارباب لان دوم) یکی از دو یشم های زیبای مقرابر بود,مکتب گوسولان به طور کلی به مردان زیبارویش معروف بود اما لان وانگجی و برادر بزرگش لان ژیچن بی شک از همه زیباتر بودند که دیگران در کنار آنها ذره ای به چشم نمی آمدند،آنها دو یشم درخشان و جواهرات قیمتی مکتب لان محسوب میشدند، مشهور بودند به مهارت ،دانایی و ذکاوت و از لحاظ پوشش،خوش پوش و آراسته بودند،هردو قد بلند و بسیار خوش اندام بودند ,پوستهای سفید درخشانی داشتند در زیباییِ چهره شباهت خاصی به هم داشتند، اما فرق ویژه ای که بین برادرکوچکتر و بزرگتر بود رنگ و حالت چشمهایشان بود,رنگ چشمهای لان ژیچن قهوه ایِ تیره و فرم آنها تا حدی آرام و کمی گرد بود ولی چشمهای لان وانگجی کشیدگی جذابِ رو به بالا داشت با مژه های پُرپشت که حالتی سرد و جدی و تا حدی هم مغرور به چهره اش میداد,رنگ چشمهایش درخشان و شیشه ای بود,طوری که وقتی دقت می کردی و البته اگر جرأتش را داشتی به او زل بزنی,رنگ چشمهایش هرکسی را جادو می کرد,گاهی آبی عمیق، گاهی آبی روشن و در مواردی حتی طلایی دیده میشد,لان وانگجی شبیه یک اژدهای طلایی با ابهت و کاریزماتیک بود,برای همین وی ووشیان یک دل نه صد دل عاشقش شده بود,وی ووشیان تنها کسی بود که جرأت داشت درعمقِ رنگین کمان باشکوهِ چشمانِ نافذ لان وانگجی زُل بزند و با دلبری ماهرانه ای لان وانگجی را لان جان صدا کند,"لان جان" اسم خصوصی لان وانگجی بود که تنها وی ووشیان به این نام صدایش میکرد و متقابلا لان وانگجی هم وی ووشیان را وی یینگ صدا میکرد که اسم و لقب خصوصی اش بود،یک رسم دیرینه بود که نزدیکترین فرد معمولا اجازه داشت کسی را با اسم شخصی و خصوصیِ او صدا بزند،کسی که باید درجایگاهِ همسر،معشوق یا نزدیکتر از جانِ آن فرد باشد

ربان قرمز🎀The Red Ribbon🎀Where stories live. Discover now