~°عطر وانیل²°~

439 102 44
                                    


دو هفته از زمانی که جین کارش رو شروع کرده بود میگذشت و دانشگاهش هم تازه شروع شده بود. همه چیز خوب بود، جونگوو دوسش داشت و اون هم واقعا عاشق اون پسر بچه خرگوشی شده بود.

اون روز وقتی آخرین کلاسش هم تموم شد، گوشیش رو چک کرد و دید بابا کوکی بهش پیام داده. لبخند گل و گشادی به اسمی که سیو شده بود زد و خندهاش رو هم پشت همون لبخند مخفی کرد. چون جونگوو به باباش میگفت بابا کوکی، جین هم اسم رئیس سگ اخلاق اتو کشیده‌اش رو بابا کوکی سیو کرده بود و اصلاً دلش نمیخواست زمانی رو تصور کنه که اون بی‌اعصاب بفهمه چی سیوش کرده؛پس فقط سری تکون داد و پیامش رو باز کرد.

«برای مسابقه باید برم شهر دیگه. جونگوو دو و نیم از مهد میاد بیرون، بعد کلاست برو خونه من هم کسی رو میفرستم دنبال جونگوو. شب باید پیشش بمونی چون من فردا برمی‌گردم.»

تند تند براش نوشت.

«مشکلی نیست، دانشگاهم ده دقیقه با مهد جونگوو فاصله داره، قول داده بودم یک روز برم دنبالش و فکر کنم امروز همون روزه.»

پیام رو سند کرد و چند ثانیه بعد فقط یک بیلاخ به عنوان تایید دریافت کرد. جین چشم‌هاش رو تو کاسه چرخوند و بعد از گذاشتن گوشی توی جیبش شروع کرد به قدم زدن به سمت مهد کودک اون خرگوش کوچولو.

«مرتیکه خب مسابقه داری که داری، قهرمان کیک بوکسینگی که هستی. چرا اینقدر بی‌ادبی؟»

زیر لب نق می‌زد و راه می‌رفت، اون روزی که عکسش رو به جیمین نشون داد و جیمین با هیجان فریاد کشید و تپ تپ زد تو سرش، فهمید که چرا روز‌های اول به‌نظرش آشنا میومد. مگه ممکن بود یک بوکسوری باشه که جیمین هزاران بار عکس و فیلمش رو توی تخم چشمش فرو نکرده باشه؟

پوفی کشید و بار دیگه چشم غره‌ای به جیمین و بابا کوکی خیالی جلوی روش رفت و جلوی مهد، کنار یکی دوتا پدر و مادر دیگه ایستاد. نگاهی به ساعتش انداخت و وقتی دید چند دقیقه تا تعطیلی جونگوو جونش مونده لبخند گنده‌ای زد و منتظر به در خیره شد.

چند دقیقه بعد زنگ خورد و خیلی سریع بچه‌های کوچولو کوچولو از لونه‌شون ریختن بیرون که جونگوو هم بین اونها بود. نگاهش رو بین جمعیت چرخوند و با دیدن سوکجین چشم‌هاش به درشت‌ترین حالتش دراومد و ستاره بارون شد، به‌سرعت به‌طرف جین دویید که جین هم با لبخند روی زانو‌هاش نشست و محکم بغلش کرد.

«تو اومدی دنبالم؟»

جونگوو همون‌طور که گردن سوکجین رو محکم بغل کرده بود، جوری با ذوق توی گردنش این رو گفت که جین هم محکم‌تر بغلش کرد و جوابش رو داد.

«جینی وقتی یک قولی می‌ده پاش وایمیسه.»

اون خرگوش ذوق‌زده عقب کشید و بعد از زدن یک لبخند خرگوشی محکم لپ جین رو بوسید که خنده جین بلند شد.

Vanilla Cream|°|خامه وانیلی Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt