PART 6

30 10 0
                                    

نگاهشو به بچه گربه توی بغلش انداخت و موهاشو از جلو چشماش کنار زد. آروم توی بغلش خوابیده بود و دمشو هم دورش حلقه کرده بود. حتی توی خواب هم زیادی خوشگل و پرستیدنی بود.

آروم جوری که بیدارش نکنه، بازوشو از زیر سرش برداشت و بالشتی زیر سرش گذاشت که با غلتی روشو به طرف مخالف چرخوند.

نفس راحتی کشید و از توی یکی از کشوها یدونه شات کنترل کننده برداشت و نزدیک پسرک شد و اونو آروم بهش تزریق کرد. میدونست اگه اینو بهش تزریق نکنه هیتش تا چند روز دیگه ادامه پیدا میکنه و این براش دردسر بزرگی میشه. پسرش هنوز برای تجربه چنین چیزایی زیادی بچه و ضعیف بود و حتی همین رابطه دیشب هم براش زیادی بود!

میدونست بیدار شه درد داره پس به سمت حموم رفت و وانو با آب گرم پر کرد و تا پر شدن وان به سمت پسرکش رفت و سعی کرد بیدارش کنه.

_لوهانی؟ پاشو پسرکم

بوسه‌ای روی پیشونیش زد که به سمت سهون چرخید و آروم چشماشو باز کرد.

+اوممم بابایی...

میخواست کش و قوسی به بدنش بده که با حس درد شدیدی توی پایین تنش چشماشو محکم رو هم فشار داد و به ملافه زیرش چنگ زد.

+د..درد میکن..هه...بابایی...

به چشماش که بخاطر اشک پر شده بود نگاهی انداخت و بوسه‌ای گوشه لبش زد و آروم روی دستاش بلندش کرد و به طرف حموم بردش.

+آییی...
_یکم تحمل کن الان دردتو کم میکنم...صبر کن

گربه کوچولوی توی بغلش، حسابی بهش چسبیده بود و جوری بهش چنگ انداخته بود که انگار هر لحظه ممکن بود سهون اونو بندازه.

توی حموم رفت و میخواست گربشو توی بغلش بنشونه که با یادآوری اینکه اون گربه الان اونقدری حساس و تحریک پذیره که ممکنه با همون نشستن کوتاه هم، باز توی هیت بره؛ پس تصمیم گرفت فقط خودشو آروم توی وان بنشونه.

به اتاق برگشت و شلوار راحتی پوشید و به حموم رفت و لب وان نشست.

_بهتری؟

با دیدن لبخند گربه کوچولو و دمش که باز داشت تکون میخورد دستی به موهاش کشید. بی شک اون تنها گربه‌ای بود که از آب خوشش میومد.

+گرمو خوبه...سهونی نمیاد؟

با چشمای براقش بهش نگاه کرد و منتظر جوابش موند.

_شما خوب شو بعد من.
+من خوبم...سهونی درد نداره؟

با سوالش ابرویی بالا انداخت. چرا نگران اون بود؟ شاید فکر میکرد اونم وضعیت خودشو داره!

_خوبم...حالا بیا سریع بشورمت، باید زود برم، خیلی کار دارم.
+نمیشه نری؟

به لحن مظلومش بی توجهی کرد و سر دوشو برداشت و اونو روی موهاش گرفت تا خیسشون کنه.

ACADEMIAWo Geschichten leben. Entdecke jetzt