PART 2

83 17 41
                                    

اثر انگشت شو زد و با لباسای استریل شده وارد اتاقک شد و از بالا به دختر بچه نارس توی دستگاه نگاهی انداخت و تند تند چندتا چیز یادداشت کرد. دختر بچه شبیه گربه تازه به دنیا اومده بود و اونقدری زشت بود که دلش نخواد بهش نگاه کنه ولی میدونست تا ماه های اول این شکل برای اون هایبرید طبیعیه و پسرکش هم اون موقع همینجوری زشت بود ولی الان اونقدری زیبا و کامل هست که دلش بخواد اونو تا ابد برای خودش نگه داره.

دختر بچه آروم خوابیده بود ولی سهون برای فهمیدن چیزی نیاز داشت تا گریشو در بیاره. پس سرنگشو که از قبل آماده کرده بود رو از توی جیب لباسش بیرون آورد تا ماده‌ای که قرار بود به دخترک تزریق کنه رو تزریق کنه و همینطور هم صدای گریشو در بیاره.

سوزن نازک سرنگ رو توی دست دختر بچه فرو کرد و بعد از تزریق ماده اونو بیرون کشید که همون موقع صدای گریه بچه درومد. همونطور که حدس میزد صدای گریه دختر بچه مثل پسرکش وقتی که تازه دنیا اومده بود، شبیه صدای میو میوی گربه بود. لبخند خودشیفته ای به کارش زد و بدون توجه به صدای گریه بچه از اتاق بیرون رفت.

+خانم جانگ نمونه آزمایش شماره 57 داره گریه میکنه لطفا برید و آرومش کنید.

بعد از گفتن حرفش بدون اینکه ببینه اون پرستار به اتاق میره یا نه به سمت اتاق 54 رفت و بعد از زدن اثر انگشتش وارد اتاق شد و با دیدن دوست عزیزش توی اون اتاق کمی جا خورد ولی مثل همیشه هیچ چیزی رو بروز نداد و جلو رفت و روی شونه دوستش زد.

+اوه خوب شد دیدمت چان. این چند وقت اونقدری درگیر بودم که نتونستم بهت تبریک بگم. پدر شدنت مبارک پسر.
_ممنونم سهونا تو هم همینطور. لوهان حالش چطوره؟
+بهتر میشه.
_شنیدم باز پدر شدی!
+درسته. این دفعه یه دختر بچست.

چان نگاهشو از پسر بچش گرفت و به سهون داد و بعد جلوتر حرکت کرد تا ازون اتاق کوچولو بیرون بره.

_بیا بیرون سهون کسی بالای سر یه نوزاد حرف نمیزنه.

کمی بعد هر دو بیرون بودن و سهون منتظر به چان نگاه میکرد.

_سهون دخترت از پسرته تو متوجهی که چیکار کردی دیگه؟ آینده این بچه‌ها چی میشه؟
+چان بازم حرفای بیهوده میزنی و فقط خودتو اذیت میکنی. هیچی دیگه اونا قراره کنار پدرشون توی آکادمی بمونن و بعدشم بمیرن.
_سهون، لوهان یه پسر بالغه. شاید ژنتیکش با بقیه متفاوته باشه ولی اونم خیلی از حقارو توی زندگیش داره مثل حق آزادی رو که تو عملا ازش دریغ کردی و اونقدر اینجا مونده که جز منو تو و خانم مین و بکهیون هیچ آدم دیگه‌ای ندیده. اون تو این همه سال فقط 4تا آدمو دیده و چند بار توی راهروهای بیمارستان اومده که اونم تو به محض فهمیدنش بردیش و رسما شکنجش کردی! هنوز به سن قانونی نرسیده و تو کاری کردی که اون بخواد حاملگی رو هم تجربه کنه. بنظرت اذیت کردن این بچه بس نیست؟ نکنه میخوای با دخترتم همینکارو کنی؟!
+ممنونم از حرفات چان ولی خودم همه اینارو میدونم.

ACADEMIADonde viven las historias. Descúbrelo ahora