●[ part 10] [پارت پایانی]
دستهای دیوید رو با یه دست گرفت و بالای سرش نگهداشت و انقدر به بوسیدن لبهای اون ادامه داد تا دیوید به نفس نفس افتاد، ضربان قلب جفتشون بالا رفته بود و بدنهاشون بهم گره خورده بود، دیوید خودش رو به سمت بالا و روی بدن مایکل فشار میداد، مایکل بالاخره دستهای اون رو رها کرد و اجازه داد تکون بخوره اما دیوید صورت مایکل رو گرفت و متوقفش کرد:(میدونی چه غلطی میکنی دیگه؟) مایکل انگشتهاش رو زیر پیرهن دیوید برد:(میدونم.) و بعد پیراهن رو از تناش در آورد، لبهاش رو روی گردن، ترقوه و پوست برهنه و تشنه به لمس دیوید کشید، گاز میگرفت و میمکید، قفسه سینه دیوید برای گرفتن هوا سخت تلاش میکرد و تند نفس میکشید، پاهاشو دور کمر مایکل قلاب کرد و اونو بیشتر به خودش نزدیک کرد، بدنهای منقبض شده و داغشون به هم برخورد میکرد، مایکل زبونش رو روی جای کبودیهایی که به وجود آورده بود میکشید و پایین و پایینتر میومد، دلش میخواست با دهنش اینچ به اینچ بدن دیوید رو تصاحب کنه، دیوید لبهای خودش رو گاز میگرفت و صداهایی که ناشی از برخورد زبون خیس اون روی پوستش بود رو توی گلوش خفه میکرد اما وقتی روی سینههاش متوقف شد و نیپلهاش رو به دندون گرفت و لیس زد و همزمان دستش رو بین پاهاش برد، میزان لرزش بدن دیوید اونقدر زیاد شد که برای کنترل کردن خودش چشمهاش رو بست و پشت سرش رو توی بالشت فرو برد، مایکل نگاهش رو بالا آورد و چونه دیوید رو گرفت تا مجبورش کنه چشمهاش رو باز کنه:( از عمد جلوی خودتو میگیری؟...میخوام صداتو بشنوم. متوجه شدی؟) دیوید سرش رو تکون داد و به سختی آب دهنش رو قورت داد، مایکل انگشتهاش رو روی لبهای پف کرده و سرخ دیوید کشید:(ممنون.) خون روی صورت دیوید هم رد انداخته بود و گوشه لبش قرمز شده بود، انگشت شستاش رو داخل دهن دیوید فرو برد، دیوید زبونش رو دور انگشت مایکل کشید و مکید، به طرز عجیبی زیر دست مایکل مثل موم نرم شده بود. مایکل لبخند زد، انگشتش رو بیرون کشید و به سمت شلوار دیوید برد، با حوصله و بدون عجله دکمه و زیپ رو باز کرد و از تناش بیرون کشید، دیک دیوید منقبض و سفت شده بود. دیوید روی آرنجهاش خودش رو بالا کشید و تکیه داد:( تا حالا با یه مرد...) مایکل پرید توی حرفش:(آره.) دستش رو آروم روی دیک دیوید کشید و پیش آبی که کمی خیسش کرده بود پخش کرد و ماساژش داد، دیوید به مچ دست مایکل چنگ زد و آه خفیفی کشید، مایکل نیشخند زد:(حالا شد.) و بعد ریتم دستش رو کمی تند تر کرد، دیوید کمرش رو قوس میداد و از شدت لذت زیر لب فحش میداد، این خیلی اروتیک بود؛ کشیشی که همه ازش درخواست بخشش میکردن و گناهانشون رو پیشش اعتراف میکردن و به موعظههاش گوش میدادن، حالا داشت با بینی و گردن خونی، در حالی که دکمههای یقهاش به طرز تحریک کنندهای باز شدن، بهش هندجاب میداد. برای دیوید بیشتر شبیه اون مدل خوابهای عجیبِ پر از شهوت و بدجور گناهآلودی بود که معمولاً بعد از بد مستی سراغش میومد و حتی وقتی هم که بیدار میشد هورنی میموند. جرقههای لذت زیر پوستش فریاد میکشیدن و میتونست همینطوری هم به اوج برسه اما البته که مایکل به اینجا ختم شدن همه چیز راضی نبود، کمربندش رو باز کرد و شلوار خودش به اندازهای که لازم بود پایین آورد، دیوید از بین پاهاش به مایکل نگاه میکرد و با دیدن دیک بزرگی که میدونست قراره به فاکش بده گونههاش داغ شد:(صبر کن...) خودش رو جلو کشید و روی پای دیوید نشست و شونههاش رو گرفت، مایکل با ولع دستهاش رو بین موهای دیوید فرو برد و سرش رو به عقب خم کرد و موهاش رو کشید تا بتونه گردن دیوید رو ببوسه، این بین دیکهاشون بهم دیگه برخورد میکرد و هر لمس، احساس نیاز هر دو رو بیشتر میکرد. دیوید دیک مایکل رو توی دستهاش گرفت و پریکام خودش رو روش پخش کرد، روی زانوهاش نشست و در حالی که به چشمهای آبی و شیشهای مایکل خیره شده بود، آروم و با احتیاط اونو وارد خودش کرد،اشک توی چشمهای دیوید جمع شد، سرش رو توی گردن مایکل فرو برد، وقتی که باسن دیوید با رونهای مایکل برخورد کرد، مایکل از شدت فشارِ لذتی که از زیر شکماش به نقاط مختلف پخش میشد به پهلوهای دیوید چنگ زد و ناله بم و آرومی کشید، دم و باز دم برای چند لحظه از یادش رفت و کمر دیوید رو محکم گرفت.دیوید خودش رو بالا کشید و اول با ریتم سست و کشدار و بعد با سرعت بیشتری باسنش رو تکون داد، صدای برخورد باسنشاش با رونهای مایکل و صدای نالههای هر دوشون توی اتاق میپیچید و طبقه پایین توی کلیسا، هیچ شمعی روشن نبود تا چیزی برای خجالت کشیدن وجود داشت باشه. مایکل زودتر از دیوید اومد و تخت رو حسابی کثیف کرد و اگر محکمتر دیوید رو بین بازوهاش فشار میداد دندههاش رو خرد میکرد...و با فاصله چند ثانیه دیوید هم شکم خودش و پیرهن مشکی پدر مایکل رو با لکههای زیادی سفید کرد. مایکل خودش رو بیرون کشید و همونطور که دیوید رو توی بغلش گرفته بود موهای قهوهای رنگ و نمدار آشفتهی روی پیشونی دیوید رو بوسید، دیوید چشمهاش رو بست و سرش رو به سینه مایکل فشار داد و با صدای گرفتهای گفت:(سوارکاریم از مشت زدنم بهتره نه؟) مایکل لبخند زد:(ششش...استراحت کن شوالیه جَوون.)
THE END.
YOU ARE READING
My Favorite Priest.|کشیش مورد علاقه من.
Fanfictionدیوید پسر ناخلف یه تاجر اسکاتلندی پولدار، برای دور نگهداشته شدن از خلاف و گندکاریهاش، به دهکدهای دور پیش کشیشی که توی یه کلیسای کوچیک زندگی میکنه فرستاده میشه تا اصلاح بشه. اما باید دید پدر مایکل میتونه سر به راهش کنه یا نه؟