part 1 Zootopia🦊🐰

38 3 17
                                    

┃قبل از شروع پارت ووت و کامنت
میدی؟ 🐑🎀
الهی من فدات شم 😭مرسی نازی نازی 🎀🐑┃

╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍

ترس..خون..حرص..وحشت..خیانت..
این ها برای هزاران سال پیش در احساسات ما واقع شده بود..
دنیایی که در آن صید از صیاد می‌ترسید
و صیاد نیروی بیولوژیک برای دریدن داشت...

کوک:جیغغغغغغغغ...

خودش رو روی زمین انداخت و شروع کرد فیلم بازی کردن...
سس قرمز رو که دقیقا بغل دستش پشت بوته مصنوعی روی استیج بود برداشت و گذاشت زیربغلش
و فشاری بهش وارد کرد.
که باعث شد
مواد داخل بطری به بالا پرتاب بشه و همه روی بدنش ریخته بشه..

کوک:خون...خون..خون...و مرگگگگگگگگ..پخخخخخ

دستش رو با حالت نمایشی بالا آورد و روی سرش گذاشت..
با کج کردن سرش زبونش رو آورد بیرون
و چشماش رو بالا داد...

موزیسین پایین استیج که یک ببر بود شروع کرد تبل زدن...

خرگوش کوچولو بعد اینکه کلی آب و تاب داده بود به مرگش از جاش بلند شدو با لبخند به تماشاگرا خیره شد
عدد دو رو با انگشتش نشون دادو شروع کرد به حرف زدن...

کوک:اون موقع ها دنیا به دو دسته تقسیم میشد..

با اشاره کردن به یوزپلنگ کنارش...

کوک:صیاد وحشی‌...

یوزپلنگ که اسمش چان بود دوتا دستاش رو که دستکش پنجه ایی بزرگ بود با ناخونای تیز بالا آورد و دندوناش و به رخ بقیه کشید...

چان:خرخرخرخرخر....

خر خر ی کرد و به کوک خیره شد

کوک:صید مظلوم..

قیافه مظلومی گرفت و گوشای بلندش رو پایین روی شونه هاش انداخت
آروم آروم جعبه از بالای استیج که به یک نخ وصل بود پایین اومد و روی چان و کوک قرار گرفت..
ببعی کوچولویی همراه با یک لباس سفید بلند از حریر بود
با یک تاج گل سر روی سرش
از اونور استیج همراه گلبرگ داخل دستش اومد
و روی خودش و اینور و اونور سطح استیج ریخت و شروع کرد حرف زدن..

مینا:بعد از گذشت مدت ها ما تفاوتی پیدا کردیم..و از زندگی وحشیانه خودمان دست کشيديم..

جعبه از روی کوک و چان از طریق طناب کشیدن بالا
و هر سه با لباس سفید حریر روبه روی مردم بودن..
کوک سمت چان قدم برداشت و دستشو گرفت رو به مردم حرفش رو زد

کوک:حالا با این اوضاع بهتر صید و صیاد باهم زندگی میکنن..و چی بهتر از این..

کوک:و هر پستاندار جوانی فرصت های زیادی پیش رو داره..

Zootopia/زوتوپیا🦊🐰Where stories live. Discover now