┃قبل از شروع پارت ووت و کامنت
میدی؟ 🐑🎀
الهی من فدات شم 😭مرسی نازی نازی 🎀🐑┃╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍╍
ترس..خون..حرص..وحشت..خیانت..
این ها برای هزاران سال پیش در احساسات ما واقع شده بود..
دنیایی که در آن صید از صیاد میترسید
و صیاد نیروی بیولوژیک برای دریدن داشت...کوک:جیغغغغغغغغ...
خودش رو روی زمین انداخت و شروع کرد فیلم بازی کردن...
سس قرمز رو که دقیقا بغل دستش پشت بوته مصنوعی روی استیج بود برداشت و گذاشت زیربغلش
و فشاری بهش وارد کرد.
که باعث شد
مواد داخل بطری به بالا پرتاب بشه و همه روی بدنش ریخته بشه..کوک:خون...خون..خون...و مرگگگگگگگگ..پخخخخخ
دستش رو با حالت نمایشی بالا آورد و روی سرش گذاشت..
با کج کردن سرش زبونش رو آورد بیرون
و چشماش رو بالا داد...موزیسین پایین استیج که یک ببر بود شروع کرد تبل زدن...
خرگوش کوچولو بعد اینکه کلی آب و تاب داده بود به مرگش از جاش بلند شدو با لبخند به تماشاگرا خیره شد
عدد دو رو با انگشتش نشون دادو شروع کرد به حرف زدن...کوک:اون موقع ها دنیا به دو دسته تقسیم میشد..
با اشاره کردن به یوزپلنگ کنارش...
کوک:صیاد وحشی...
یوزپلنگ که اسمش چان بود دوتا دستاش رو که دستکش پنجه ایی بزرگ بود با ناخونای تیز بالا آورد و دندوناش و به رخ بقیه کشید...
چان:خرخرخرخرخر....
خر خر ی کرد و به کوک خیره شد
کوک:صید مظلوم..
قیافه مظلومی گرفت و گوشای بلندش رو پایین روی شونه هاش انداخت
آروم آروم جعبه از بالای استیج که به یک نخ وصل بود پایین اومد و روی چان و کوک قرار گرفت..
ببعی کوچولویی همراه با یک لباس سفید بلند از حریر بود
با یک تاج گل سر روی سرش
از اونور استیج همراه گلبرگ داخل دستش اومد
و روی خودش و اینور و اونور سطح استیج ریخت و شروع کرد حرف زدن..مینا:بعد از گذشت مدت ها ما تفاوتی پیدا کردیم..و از زندگی وحشیانه خودمان دست کشيديم..
جعبه از روی کوک و چان از طریق طناب کشیدن بالا
و هر سه با لباس سفید حریر روبه روی مردم بودن..
کوک سمت چان قدم برداشت و دستشو گرفت رو به مردم حرفش رو زدکوک:حالا با این اوضاع بهتر صید و صیاد باهم زندگی میکنن..و چی بهتر از این..
کوک:و هر پستاندار جوانی فرصت های زیادی پیش رو داره..
YOU ARE READING
Zootopia/زوتوپیا🦊🐰
Romance🐰🦊Zootopia/زوتوپیا🦊🐰 . . . "من این خودکار رو پرت میکنم اونور هرکی زودتر بگیره خودکار مال اونه" "اهههه..خرگوش خنگ" همینطور که از حصار اونور میرفت بالا تا بپره اونور داشت اون خرگوش رو مسخره میکرد که با دیدن اون خرگوش زشت دقیقا جلوی صورتش خودکار...