Sun, nov 13
The seat of demons
19:30 p.m.
آستین کت چرمش را پایین کشید و یقه پیرهنش را آزاد کرد. بعد از هفته ها هنوز به شرایط عادت نداشت، شیاطین اطرافش غرایزش را مانند جرقه کوچکی شعله ور میساختند، اما فقط برای الک اینطور نبود.
بعد از باز شدن در های آسانسور دختری با صورت بنفش مقابلش نمایان شد که به محض دیدنش صورتش را در هم کشید، به سختی توانست خنجر هایش را بیرون نکشد و مانند یک شبح سرد از کنارش عبور کند.
با قدم هایی که پچ پچ های اطرافش را به لرزه میانداخت، جلو رفت و به مگنس که رسید کمی خم شد، کاور کاهی رنگی را روی میز کنارش گذاشت و کنار تخت شاهیش ایستاد.
«این چیه؟ »
«گزارشاتی که خواسته بودین قربان. »
سرمای صدایش اخمی میان ابروهای مگنس نشاند.
«یکم دیر نکردی شدوهانتر؟»
الک دستهایش را پشت سرش گره کرد و روی پا جا به جا شد.
«زودتر از این میاوردم شک میکردن.»
مگنس سری تکان داد و موم کاور را شکافت.
«هومممم پس تا من بررسی میکنم برو واسم قهوه بیار اینا بلد نیستن قهوه دم کنن.
الک در دلش مگنس را تقلید کرد و چشمانش را چرخاند، به سمت مکان آشنایی روانه شد و زیر لب غرولند کرد.
«مگه من آبدارچیم...»
«نه ولی تنبیه تاخیرته.»
چشمان الک گشاد شد. امکان نداشت با این فاصله بشنود.
«اره حتما از قبل میدونستی دیر میارم از قبل انجامش تنبیهم میکنی.»
ومپاییری که با نیشخندی کریح به اخم هاش خیره شده بود را کنار زد و مشغول آسیاب قهوه شد.
مگنس سرش را از بین کاغذ ها بیرون اورد، به الک که چطور با دقت و استادانه مشغول دم کردن قهوه بود خیره شد، لحظه ای بعد درست پشت سر پسر چشم آبی قرار داشت.
«نه راستش وقتی با دقت کاری رو انجام میدی خیلی هات میشی سوییت دال،
درست مثل الان.»
کاغذ هارا بالا گرفت و بوسه ای روی گردن الک کاشت.
«ارزش صبر کردنو داشت.»
الک پوزخندی زد و روی قهوه های اسیاب شده را صاف کرد.
«انتظار دیگه داشتی؟ »
«هوم... شاید؛
احتمالش بود کار دیگه ای انجام بدی.»
اخم میان ابروهای الک غلیظ تر شد.
«پس فکر میکنی ممکنه خیانت کنم؟
پس بخاطر همین جلسه دیروز منو فرستادی دنبال نخود سیاه.»
دکمه دستگاه را با حرص فشرد و سمت مگنس برگشت.
شمرده و با تحکم جلوی لب های مگنس گفت و به چشمان طلاییش خیره شد.
«من بهت خیانت نمیکنم، نکردم و نخواهم کرد.
خودت خوب میدونی!»
«خواهیم دید.»
با قدم های موزون از الک فاصله گرفت و به سمت سریرش روانه شد.
الک دندان هایش را برهم سایید و وقتی صدای دستگاه بلند شد ماگ مگنس را از قهوه پر کرد، با خشم قهوه را برایش برد و روی میز گذاشت.
«من دیگه کاری ندارم بهتره برم که بهم شک نکنن.»
«باشه... ولی قبل از نیمه شب توی آپارتمانم باش. »
مشت الک گره خورده بود و آماده بود صورت شیپ شیفتر کنارش را له کند. نفس عمیقی کشید، سری تکان داد و محل را ترک کرد.Sun, nov 13
Magnus apartment
11:48 p.m.
با لگد به لاستیک ماشین اسپرتش ضربه زد و لبه جدول نشست.
«انقد رو مخم راه نرو وقتی عصبیم.»
دستش را زیر چانه اش زد و به ساختمان خیره شد.
«اصلا نمیخوام برم بالا ولم کن.»
صدایی درونش ارام خندید.
«اوکی بابا میرم...»
چشمانش لحظه ای سیاه شد.
«نه نه نمیشه امشب نه.»
مانستر از درون شیشه ماشین به الک خیره شد، خط های سرمه ای روی پوستش چشمان تاریک آبی رنگش دندان های تیزش و شاخ های آبی بلندش، همگی با نیشخند کلافگیش را به سخره میگرفتند.
«بسپرش به من،
نگرانش نباش الک.»
«خوب میدونی چی میخواد... تو نمیتونی بهش بدیش.»
«خوب میدونم چی میخواد و در اختیارش میذارم!»
«زخم، خون ریزی، کشتن، سوزوندن، شکنجه کردن، عصبانی شدن- »
«و بلا بلا بلا قدقنه؛ خودم میدونم.»
کلافه هوفی کشید و اجازه داد تاریکی چشمانش را احاطه کند، از خیابانی که زمانی مملو از ماشین بود عبور کرد و زنگ در را فشرد.
در به آرامی باز شد، انگار انتظارش را میکشید. با خونسردی از راهرو گذشت و از پله ها بالا رفت. مگنس، مقابل در به چارچوب تکیه زده بود.
«هلو پرتی بوی
بازم دیر کردی!»
«های گولدن ایز...
متاسفم یه سری مشکلات جزئی بود.»
بوسه ای بر لب های مگنس نشاند.
مگنس نیشخند زد و مهمانش را به داخل راهنمایی کرد.
«بخشیده میشی ولی خودت میدونی که باید نشونم بدی ارزش صبر کردنو داشته.»
به سرعت سمت مگنس چرخید و کمر ضریفش را میان بازوانش احاطه کرد به لب هایش نزدیک شد و نفس گرمش را روانه لب های تشنهی مگنس کرد.
«هرطور مایلین ارباب. »
لحن آرام و کشیده اش نیشخند مگنس را رنگ بخشید، لب های نرمش را لمس کرد و چشمانش را بست.
«گود بوی.»
الک را به روی مبل حل داد، روی پاهایش نشست لب های سرخش را به دام انداخت و با ولع بوسید.
انحنای پهلوی مگنس را با دستان کشیده اش نوازش کرد و بوسه خیسش را با گاز ریزی پاسخ داد.
مگنس اخمی کرد و دستانش را دو طرف سر الک قفل کرد.
«اجازه ندادم لمسم کنی ولفی!»
تاریکی در میان چشمان الک درخشید و نیشخند را بر لبهایش نشاند.
«ولی منع هم نکردی.»
انگشتانش را میان انگشتان شیطان گره زد و لب هایش را روی گردن مگنس کشید.
«همونطور که از طعم خونت منعم نکردی.»
دندان هایش به همراه سوزش خفیفی روی پوستش، نمایان شد و پوست برنز مگنس را شکافت، زبان گرمش را روی خون سرخ مگنس کشید و لب هایش را دور زخم حلقه کرد و به آرامی مکید.
برای لحظه ای مگنس احساس کرد شکمش در هم پیچید دستش را در میان موهای پر کلاغی الک سر داد و ناله خفیفی کرد که موجی از لذت لرز خفیفی بر اندامش انداخت.
الک دستان آزادش را دور کمر مگنس انداخت و به خودش فشرد. صدایی درونش تمنا میکرد. سرش را عقب کشید و لب های سرخش را لیسید.
«ولی فکر نمیکنم بخوای بخاطر این یکی اخم کنی، میخوای؟ »
مگنس که خمار شده بود موهای نرمش را نوازش کرد.
« نشونم بده دیگه چه چیزایی توی چنته داری پرتی بوی.»
با خودش فکر کرد:
(همونطور که حدس میزدم.)
مگنس را به روی مبل خواباند و پلیور سیاه رنگی که تا گردنش را پوشانده بود بیرون کشید. عضلات ورزیده و پوست تمیزش مگنس را سرمست میکرد.
سرخی و آسیب پذیری رون های بدنش توجه مگنس را جلب کرد. ناخن لاک خورده و تیزش را روی رون کشید که به راحتی و با کوچیک ترین فشاری پوستش را شکافت.
«پس راز پسر شیرین مگنس این بود.
خونش خالص نیست و این آسیب پذیرت میکنه مثل-»
الک چیزی نگفت و در ازای آن لب های مگنس را در میان لب هایش به بند کشید. همانطور که میوبسید دکمه های پیرهن مگنس را باز میکرد و با هر بار تصور بدن برهنهاش موجی آمیخته از شهوت و دلتنگی صداهای درون سرش را در هم میریخت. دلتنگی برای بند بند وجودش.
بی طاقت از مگنس جدا شد و پیرهنش را بیرون کشید و به بدن بی نقصش خیره شد.
ناخودآگاه خم شد و میان ترقوه هایش را نرم بوسید و با گرمای زبانش تر کرد.
« my sweet warlock.»
پوستش را میان لب هایش مکید و تا کمر شلوارش کبودی و بوسه های ریزی برجای نشاند که هر بار مگنس را از گرمایش میسوزاند.
شلوار و باکسرش را همزمان پایین کشید و دیک هارد شده اش را لمس کرد. وی لاینش را با لب هایش تا زیر شکم نوازش کرد و درون چشمان خمار مگنس خیره شد.
«tell me what do you want? »
« suck it baby... suck my- »
کلمات در میان ناله اش گم شد زمانیکه خیسی لب های الک دیکش را احاطه کرد.
با حرکت سر الک موهای نرمش را چنگ زد و کمرش را هم ریتم با حرکت سر الک حرکت داد.
نفسش به تکاپو افتاده بود اما گویی صدای ناله ها و چشمان طلایی رنگ خمار مگنس برایش لذت بخش تر از نفس کشیدن بود.
مگنس سر الک را به عقب کشید و پریکام از لب های سرخ پسر جاری شد.
«کافیه.... نوبت منه الکساندر.»
درحالیکه گرمای عطش دو پسر اتاق را سرمست کرده بود، زنگ در میانشان فاصله انداخت و سپس این تلفن الک بود که بی محابا زنگ میخورد.
الک دندان هایش را برهم سایید و از جا بلند شد، صدایش خش دار و عصبی به نظر میرسید.
«فاااک هیچکس بویی از وقت شناسی نبرده...»
اخم صورت زیبایش را در هم کشیده بود، پشت دستش را روی لبهایش کشید و به مگنس که دمق لباس میپوشید، نگاهی انداخت و تلفن را جواب داد.
«بهتره که عذر موجهی داشته باشی جیس وگرنه بدون توجه به اینکه پربتایمی اول عقیمت میکنم بعدم سرتو میبرم. »
مگنس تک خنده ای زد و درحالیکه ربدوشامبرش را سفت میکرد سمت در رفت.
صدای جیس نگران به نظر میرسید.
«الک، ایزی...
بغض مانع ادامه حرفش شد و عطش الک را خاموش کرد. شهوت در چشمان الک جایش را به ترس سپرد.
«ایزی چی؟ زود باش دهن باز کن ببینم چه فاکی در جریانه لعنتی... »
«ایزی...خودسر تعقیبت کرده و حالا... »
«حالا چی جیس؟ بنال خواهرم چه بلایی سرش اومده؟ »
الک آشفته نفس میکشید و آشفتگیش قلب سنگی مگنس را میلرزاند بیخیال زنگ در شد و به سمت الک حرکت کرد.
«چیزی شده شدوهانتر؟ »
«تو بیمارستانه...من...من دیر رسیدم جیس اون تقریبا...اون داشت...»
رنگ از چهره الک پرید تلفن را قطع کرد و بی معطلی لباس پوشید.
مگنس اخم کرد و دنبال الک که به دنبال وسایلش دور خود میچرخید، حرکت کرد.
«چیزی شده؟ کجا داری میری؟ »
«ایزی...خواهرم...حالش خوب نیست توی بیمارستانه باید برم پیشش...»
بغض چشمان اقیانوسی الک را لرزاند. برای لحظهای امواجی از خاطرات و احساسات به ذهن مگنس حمله ور شد و شعله های طلایی درون چشمانش را خاموش کرد.
دستش را روی شقیقه هایش فشار داد، نفس عمیقی کشید و با خودش فکر کرد:
(لعنت بهت مگنس یه بار دیگه تلاش کنی برگردی پسر عزیزتو میکشم!)
الک به سمتش رفت و نگران بازوانش را لمس کرد.
«خوبی؟»
«اره عالیم برو به خواهرت برس بعدا سزای تو خماری گذاشتنمو پس میدی شدوهانتر!»
الک بوسه ای بر روی موهای مش خورده اش گذاشت و با اضطراب، به سمت در دویید.
«خیلی متاسفم گولدن ایز...»•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
خب اینم پارت جدید
حرفی ندارم اگه خوشتون اومد ووت و کامنت فراموشتون نشه
امیدوارم خوشتون بیاد
ممنون از همراهیتون💚
ESTÁS LEYENDO
The lore of Thule
Fanficهنگامیکه طغیان شیاطین دنیا را تسخیر کرده است، آتشی برمیخیزد تا پایان خاکستر شود.