01

211 23 2
                                    

بینیم رو تا روی چشم‌هام پایین می‌کشم. از شدت بارون کاسته شده اما رطوبت تا لایه زیرین لباسم نفوذ کرده. مطمئن نیستم که گریه کردم یا نه. در هر حال صورتم کامل خیس آبه. قطرات بارون از مژه هام پایین میچکن، روی خطوط صورتم میخزن و انحناشون رو دنبال می‌کنن.

دفتر کاهی که از کشوی میز کار شوهرخاله‌م کش رفتم رو با وجود این که زیادی دست و پا گیر و آزار دهنده‌س، از زیر لباس به سینه‌م فشار میدم و مطمئن می شم جای مداد توی جیب شلوارم، امن باشه.

تصمیم اشتباهی بود. فقط میخواستم وسط جنگل یه مکان، شاید یه تپه دور افتاده پیدا کنم و یه چیزی بکشم. احمقانه‌س چون من بلد نیستم چیزی بکشم.

هر چند همه این‌ها، فقط بهونه‌ای برای موجه کردن فرارم از خونه‌ای بود که پونزده روز گذشته رو، به ملال آورترین برهه زندگیم تبدیل کرده.

توی هوای نیمه تاریک صبح، بیشتر از چیزی که انتظار داشتم پیش رفتم و بارون همه چیز رو خراب کرد.

احتمالاً گم شدم. زمین زیر پام لیزه و کف صاف کفشام کمکی به این موقعیت نمی‌کنه. سنگ‌ها و ریشه‌ها، هر لحظه برای سرنگون کردن آدم آمادن و مجبورم هر قدم رو با احتیاط بردارم.

با خودم فکر کردم که اگه تا مرتفع‌ترین سطح اون مکان ادامه بدم، شاید بتونم راه برگشت رو پیدا کنم. ابرها کم کم کنار میرن. تک پرتو ضعیف نور خورشید اواخر مارچ، راه خودش رو تا زمین پیدا می‌کنه و شاخ و برگ درخت‌ها رو کنار می‌زنه. گنجشک‌ها دوباره شروع به نغمه سرایی می‌کنن و صدای آب جاری نهرینه‌ای که احتمالاً همون نزدیکیه، واضح‌تر می‌شه.

باد سرد تحرک داره. از بدنم می‌گذره و باعث میشه به خودم بلرزم. این وضعیت، ترس و نگرانی که رودم رو مثل غذایی غیر قابل هضم مسدود کرده، شدید می‌کنه.

دعایی برای خدایان بی‌نام و نشون زمزمه می‌کنم و تصمیم می‌گیرم به قدم‌هام سرعت ببخشم. اما درست بعد از برداشتن سیزدهمین قدمی که از سر بی‌حوصلگی شمردم، صدایی متوقفم می‌کنه.

مثل جیک جیک می‌مونه اما ضعیف و ناله ماننده. احتمال میدم یه جوجه گنجشک مریض یا آسیب دیده، به وسیله سقوط از لونه‌اش باشه. چند ثانیه این پا و اون پا می‌کنم. انتظار دارم بعد از مدتی قطع بشه، اما به همون شدت ادامه پیدا می‌کنه.

لعنتی می‌فرستم و ردش رو دنبال می‌کنم. من رو به سمت لبه‌ای که مثل پرتگاه می‌مونه می‌کشونه. چیز زیادی معلوم نیست. درخت‌های کاج اون اطرافن و زمین با گل و لای و برگ، پوشونده شده.

تا حد امکان نزدیک می‌شم و در حالی که محض احتیاط دستم رو به تنه یکی از کاج‌ها بند کردم، شروع به کنار زدن برگ‌ها می‌کنم. صدا واضح‌تر از قبله. خودم رو جلو می‌کشم و کمی به سمت پایین خم می‌شم. اما همون لحظه، پام سر می‌خوره و قبل از اینکه بتونم به چیزی چنگ بندازم، به سمت پایین کشیده می‌شم.

-' Lighthouse '-Where stories live. Discover now