Last Part

100 18 4
                                    

می‌دونم اگه پلک‌هایی که فرو بستم رو از هم فاصله بدم و با نگاه شفاف و عمیقش رو به رو بشم، مجبور می‌شم دوباره انجامش بدم. پس فقط با صدایی که از ته گلو و به صورت مقطع بیرون میاد، درخواست می‌کنم حلقه دستاش رو شل کنه تا پاهام به زمین برسه.

قبل از این که فرصت فاصله گرفتن داشته باشم یا قصد کنم سرم رو بالا بگیرم، یکی از دستاش دور مچم حلقه میشه و دست دیگه‌ش حینی که چند قدم به سمت جلو می‌کشتم، به نرمی زیر چونه‌م می شینه و صورتم رو بالا می‌کشه تا لب‌هاش به شکل بی نقصی روی لب‌های من قفل بشن.

لب‌های باریکم زیر دندوناش فشرده میشن و بوسه به قدری عمیقه که حتی فرصت بیرون دادن و به سینه فرستادن نفس‌های کوتاه هم ندارم.

حتی بعد از سفر لب‌هاش به روی تاج لبم، زیر چونه‌م و نقطه ای زیر گوشم، از هم جدا نمی‌شیم. دست‌هاش مثل پیچک بدنم رو در بر می‌گیرن و من سر به روی سینه‌ش میذارم.

صدای ضربان قلبش واضحه. یکی از دستاش به نرمی و نوازش وار، مسافت کمر تا وسط شونه هام رو طی می‌کنه و با دست دیگه‌ش موهام رو به بازی می‌گیره. این باعث میشه حس کوچیک بودن بهم دست بده و پروانه‌های سفید و آبی رنگ، وسط قلبم با هر بار بال زدن، جرقه های ریز و خوشگلی به وجود بیارن.

احتمالا این دومین باری بود که حماقت کردم هیونگ. باید زمانی که اون کلمات رو به زبون می‌آوردی، دور میشدم و فرار می‌کردم. باید اجازه می‌دادم لی مینهوی زیبایی که یه روز قشنگ‌ترین حرف‌هایی که تا به حال شنیده بودم رو بهم زد، یه جایی یه گوشه از ذهنم به زندگی ادامه بده و من با ایمان به وجودش، ادامه بدم.

***


بوی رنگ و تینر فضا رو انباشته. پنجره رو باز گذاشتیم تا از تندی آزار دهنده‌ش کاسته بشه و مجبور شدیم تخت رو تا وسط اتاق حرکت بدیم تا از کثیف شدنش جلوگیری کنیم. رنگ کردن دیوارهای دوده گرفته ایده من بود و با استقبال مینهو ازش، عملیش کردیم.

با وجود خستگی و رنگ گرفتن دست‌ها و سر و صورتمون، با دیدن برق چشم های مینهو، وقتی به دیوارهایی که به رنگ‌های زرد و سفید مورد علاقه‌ش در اومدن نگاه میکنه، منبع کوچیک و گرمی از خوشحالی درون قلبم میتپه و توی رگ‌هام جاری میشه.

مینهوی نیمه لخت و نرمی رو که بین ملافه‌های خنک بین بازوهام زندانی کردم، محکم میچلونم و باعث میشم ناله اعتراض آمیزش که کاملا بهش بی توجهم، بلند بشه. استراحت توی طبقه بالا ایده بهتری بود. اما مینهو معتقده امواجی که تحرک دارن و خودشون رو توی آغوش ساحل گم می‌کنن، با برخورد به موج شکن ها آوایی شبیه به غرق شدن یه کشتی ایجاد می کنن و این آرامش بخشه‌.

به سمت عقب می کشمش و پشتش رو به سینه‌م تکیه میدم. در حالی که با نوک انگشت‌هام کف سرش رو ماساژ میدم، طره‌هایی که گردنش رو پوشوندن کنار می زنم و لب هام رو، روی دو تا خالی که زیر گوشش پدیدار شدن فشار میدم.

-' Lighthouse '-Where stories live. Discover now