3/🔞🫦

363 43 517
                                    

قشنگا اگر علاقه‌ای به اسمات ندارید، لطفا این پارت رو نخونید✨️
از همون اول با اسمات شروع نمیشه، اما دیالوگ‌های بازی داره...
در ضمن، اسمات به شددتتت بازهه.
لطفاا لطفاااا اگه دوست نداری نخون که بعدن به من غر نزنی🙂
پارت طولانیه🫠صبوری کنید❤️

بعد دو روز دوری از شیائو، بالاخره راهیِ دبیرستان شد. البته با یه تفاوت؛ کیفی برداشته بود و می‌خواست محتویات داخلش رو به شیائو جان نشون بده.

دو روز در حال نقشه کشی بود تا اون پسره چلوندنی رو به تختش بکشونه؛ ولی هیچ ایده‌ای به مغزش نرسید. در آخر تصمیم گرفت؛ تل و پلاگِ دوست‌داشتنی‌ش رو داخل کیف بِچپونه. شاید کمکش می‌کردن.

حالا هم کیف لی رو سفت بغل کرده بود و از شیشه‌ی ماشین به مردم نگاه می‌انداخت.
فقط برای لحظه‌ای، چشمش روی ویترینی میخ شد.
"نگه دار!"

مرد سری تکون داد و تو حاشیه خیابون توقف کرد.
پسر پیاده شد و به سمت فروشگاه رفت.
یه عروسکِ هویجی و کوچولو، بین دست‌های خرگوشِ کانوایی بود.
همیشه جان رو در حال گاز زدن به هویج تجسم می‌کرد؛ حالا چه عیبی داشت یکی براش بخره؟!
فقط نمی‌دونست با نگاه‌های سرزنشگرِ رهگذرها چیکار کنه؛ اما اون وانگ ییبو بود!
"چتونه؟! چرا مثل بزغاله بِر و بِر نگاه می‌کنید؟ مگه عروسک فقط واسه آدم کوچیکاس؟"
بعد هم صاف ایستاد و داخل فروشگاه رفت.

همیشه جان رو در حال گاز زدن به هویج تجسم می‌کرد؛ حالا چه عیبی داشت یکی براش بخره؟!فقط نمی‌دونست با نگاه‌های سرزنشگرِ رهگذرها چیکار کنه؛ اما اون وانگ ییبو بود!"چتونه؟! چرا مثل بزغاله بِر و بِر نگاه می‌کنید؟ مگه عروسک فقط واسه آدم کوچیکاس؟"بعد هم صا...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(👀🧡)

♡.

به خاطر جان، اولین‌های زیادی رو تجربه کرده بود؛ مثل همین الان..
ساعت هشت صبحه و تک و تنها تو کلاس سرد نشسته تا اولین نفری باشه که جان رو می‌بینه؛ البته یه دوست جدید پیدا کرده؛《آقای مگس!》

هر از گاهی دور ییبو می‌چرخه و براش وِز وِز می‌کنه، اما سرانجام به دست ییبو کشته و زیر پاهاش له می‌شه.
"بهت هشدار داده بودم که انقدر دورم نچرخی؛ پس مرگتو گردن نمی‌گیرم"
دست‌هاش رو به هم زد و بلند شد تا به بیرون بره.. یه کم هوا خوردن ضرر نداره.

وقتی از کنارِ کتابخونه رد شد، صدای خِش خشی شنید.
کدوم آدم احمقی مثل خودش داخل ساختمون بود؟!
موهای طلایی‌ش رو پشت گوش داد و وارد سالنِ کتابخونه شد.
به نرمی راه می‌رفت و سر و گوشی آب می‌داد.

 𝚌𝚞𝚝𝚎 𝚋𝚞𝚝 𝚑𝚘𝚛𝚗𝚢🔞🧸Where stories live. Discover now