روبه روی سنگ قبر سفید رنگِ جلوش ایستاده بود و درحالی که سعی میکرد بغضش رو کنترل کنه به نوشتهی درشت "جانگ جیون" روی سنگ نگاه می کرد.
نمیخواست مثل سال های قبل با پدر و مادرش بیاد و پدرش باز جلوی جیونش حرف ازدواج و وارد رابطه شدن رو پیش بکشه.
جونگده هم که هرسال همراهش میومد تا بتونه در مقابل حرف های پدرش ساکته بمونه هم مجبور شده بود برای پروژه تا دو ماه به آمریکا بره.
به دسته گل های پایین سنگ قبر نگاه کرد. حتما پدر و مادر جیون قبلش اینجا بودن.
دسته گل یاسی که توی دستش بود رو کنار دسته گل های دیگه گذاشت و روبه روی سنگ قبر نشست
_ یاس کوچولو.... این مدت حالت خوب بوده؟ معذرت میخوام که زیاد اینجا نمیام. دلم... دلم طاقت نمیاره
بغضش رو پایین فرستاد و با دست راستش چند بار یه سینش زد
_ این قلب لعنتی نمیتونه باور کنه از دستت دادم..... نمی پذیره دیگه نمیتونم رایحهی یاسِت رو بو کنم. قهر کرده. یخ شده. فکر میکنه.... آه خدایا.... فکر میکنه اگه قهر کنه تو میای و بغلش می کنی. فکر می کنه یه روز میای منت کشیش که چرا رفتی
جفت دست هاش رو برای تکیه گاه روی زمین مشت کرد و بدنش رو به سمت سنگ قبر نزدیک تر کرد و درحالی که صورتش دیگه کاملا از اشک هاش خیس شده بود داشت التماس میکرد
_ جیونا بس نیست؟ فکر نمیکنی خیلی زیاد طول کشیده؟ نمی خوای برگردی پیشم؟ قلبم باهام قهر کرده. تو هم که رفتی. هر دوتون فقط به فکر خودتونین. نمیخواین یه ذره هم به من فکر کنین؟ جیونااا نمیشه... نمیشه اين دفعه تو منت کشی کنی؟ میشه بیای منت کشی کنی تا.... تا قلبم دوباره آشتی کنه؟ هووووم؟ جیو..... جیونم......
_ هیچ....هیچ کس نمی تونه جای تو رو توی قلبم پر کنه... جلوی در ورودیش نگهبان گذاشتم و کلیدشم دادم دستشون ..... من هیچ وقت قلبم و به کسی نمیدم ....مطمئن باش... مطمئن باش هیچ وقت درش رو باز نمیکنم..... بهت .... بهت اینو قول میدم یاس کوچولو.
تا نزدیکی های غروب قبرستون بزرگ و ساکت پذیرای گریه های آلفایی بود که برای امگای از دست رفتهاش عزاداری میکرد
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
پشت میزش نشسته بود و تند تند بررگه های جلوش رو برای جلسه ی پس فردا صبح با سهامدار ها آماده میکرد.
درحال مرتب کردن جای درست برگه ها بود که با رایحهی پرتقالی که حس کرد سرش رو بالا آورد.
دختر جونی که حس میکرد باید بزرگتر از خودش و امگا باشه جلوش ایستاده بود. موهای لختِ قهوه ایی رنگش روی کمرش می رسید و کت و دامن سفیدش با موهاش ترکیب قشنگی رو درست کرده بود.
YOU ARE READING
Dance With My Heart
Fanfictionخلاصه:🎨 پارک چانیول مدیر عامل موفق شرکت ساختمان سازی p.y و آلفای سی ساله ایی که همه اون رو به خوش اخلاقی میشناسن که تونسته به این سن شرکتش رو به سطح بین المللی برسونه. این حرف هایی بود که دربارهش میگفتن. ولی واقعیت؟ اون آلفای سی ساله ایی بود که...