________Part 1________نمیخوام دلت تنگ بشم چیکو نمیتونمم با خودم حتی تو رو ببرم اخه میدونی؟ شهر، خ..-خیلی خطرناکه! حتی وقتی خودمم میگمش میترسم...
دست نوازش پر مهرش رو روی سر پشمالو و گوگولی توله گرگ حنایی رنگ توی بغلش میکشید و همزمان به گرگ دیگهای که زانوش رو مثل آبنبات محکم زبون میزد،
خندید:
_ماشین های خیلی بزرگ، هوای آلوده، حتی خیابون ها و پیادهرو های شلوغ. اونقدری آدم اونجا هست که حس میکنم وقتی دارم راه میرم اگه سرعتم کم باشه، زیر دست و پاها له میشم!چیکو، تولهی حنایی، زوزهای کشید و خودش رو روی پاهای تهیونگ انداخت.
_آره دقیقا! حق با تو هست چیکو. مشخصه که اون دستم رو ول نمیکنه حتی برای یک لحظه! از همتون ممنونم بیایید اینجا..-
هر شش توله قد و نیم قد رفتن و کنار تهیونگ نشستن. اونقدر سریع دم هاشون رو تکون میدادن و له له میزدن که انگار از خوشحالی بال درآورده بودن! البته که حق داشتن. تهیونگ محبوب ترین امگای روستا بود و قطعا توجه هر آلفای، حتی توله آلفا ها رو به خودش جلب میکرد.ته با حوصله و جوری که انگار هزار سال وقت داره، تک به تک و با حوصله سر پشمی و گرم توله ها رو بوسید و اون ها رو بغل کرد.
_دلم برای همتون تنگ میشه! پاری، چیکو و موریس..- حتی تو دانتِه! لویی، لوکا و دوری... اخخخخ خدا نمیتونم برمممممم
با بغض گفت و توله ها هم ناراحت زوزه میکشیدن. توی انبار کاه و محل استراحت اسب سیاه پدربزرگش نشسته بود و با توله ها خداحافظی میکرد. هرچند پروسهی بای بای کردنش با مرغ ها و اردک ها و گوسفند ها هم زیاد طول کشید.
آلفا تا چند ساعت دیگه دنبالش میاومد و امگا کوچولوش رو همراه وسایلش به شهر میبرد تا زندگی مشترکشون رو شروع کنن. داستان آشنایی اون ها، از قند و نبات شیرینتر و از شکلات و نوتلا خوشمزه تر بود.
*-فلشبک یک سال پیش-*
"با تشکر که با این بخش خبری همراه بودید، همکار من آقای چویی هیسونگ اطلاعات بیشتری به شما خواهند داد"
گزارشگر زن گفت و بعد صدای همکارش از ضبط تقریبا خرابِ تراکتور پخش شد:
"در پی زلزلهی اخیر..- در مناطق روستایی و حومهی شهر برخی روستا ها آسیب دیدن. وضعیت آب، برق گرما و حتی غذا رسانی و دام ها با توجه به تخریب مزارع کشاورزی بسیار بسیار بحرانی هست و شیوع بیماری در بین دام کشاورز ها به شدت اوضاع بازار گوشت رو تحت تاثیر قرار داده. کارشناسان ما اوض..-"
صدا قطع و وصل میشد و مدام خش داشت. مرد با خشم مشت نسبتا سنگینی روی رادیو تراکتور زد و سیگنال برگشت:
"ایشون در ادامهی صحبت هاشون گفتن که کمک رسانی به مناطق زلزلهزده از اولویت های شهردار شهر بوسان هست و..-"
![](https://img.wattpad.com/cover/368045645-288-k453344.jpg)
YOU ARE READING
Love in the Fenc of Farm|Full
Fanficوضعیت: اتمام یافته✅️ کاپل: کوکوی🐰🐯 ژانر: امگاورس، روزمره، اسمات، امپرگ، کلاسیک خلاصه⚠️: تهیونگ امگای روستاییعه که بعد از رد کردن تمامی آلفا های روستاشون و گفتن اینکه "مرسی از ابراز علاقهات ولی من منتظر جفتحقیقیمم..." با لبخند از کنارشون رد شده...