Love in the Fenc of Farm p.3

2K 195 14
                                    

_________part 3_________

🚷 شامل اسمات.

_آها دیدی گفتم حالش خوبه!

لینا‌ با خنده گفت و انگار که دراما‌ی خنده دار نگاه می‌کنه، کوله‌ی حصیری‌ش رو برداشت و با یه خداحافظی خونه رو ترک کرد. کم کم کل دوستاش رفته بودن و لینا آخرین نفر بود که رفت چون می‌خواست روش کار دکترِ تیم جئون رو ببینه چون پرستاری می‌خوند علاقه‌ی خاصی به این شغل داشت.

جونگکوک طبقه‌ی پایین درحال صحبت با آقای کیم بود و به حرف های حمایتگرانه‌ و دلسوزانه‌ی اون مرد سالخورده گوش می‌داد. اونطور که فهمیده بود تهیونگ پدر و مادرش رو از دست داده و از وقتی یه پسر بچه‌ی شش ساله بوده، اینجا توی روستای لانگ زندگی می‌کرده و همیشه هم اجتماعی و خوش‌خنده بوده!
به ده سالگی که رسید، مشخص شد یک امگای‌ نر هست و در گونه‌ی خودش کمیاب‌ ترین توله گرگِ کیوت روستاست‌. بعد ها با گذروندن دوره های کودکی، نوجوانی و جوانی‌ش تمام آلفا های روستا کشته مرده‌اش بودن و همه می‌خواستن اون رو خواستگاری کنن؛ ولی اون با احترام و یه لبخند مجذوب کننده می گفت:
"آخه منتظر آلفامم! آلفا و جفت‌حقیقی‌ام..- نمی تونم کنار کسی باشم که امگای درونم کنارش حس ناامنی داره. ببخشید ولی امیدوارم ناراحت نشید و بتونید معشوقه‌ی خودتون رو عاشقانه دوست داشته باشید"

جونگکوک حالا می‌فهمید. تهیونگ اونقدری‌ با ملاحظه بود که نه کسی رو ناراحت کنه و نه تن به خواسته‌ی اجباری بده. خوشبختانه خانم کیم بعد از دو الی سه‌ ساعت گریه کردن، رضایت داد تا جونگکوک‌ و تهیونگ کنار هم بمونن و درصورت تفاهم، باهم زندگیشون‌ رو شروع کنن.
....

_عزیز دردونه‌ی مامان! آخه من چیکار کنم اگه تو بری .

تهیونگ مو های قهوه‌ای زن رو نوازش کرد و لبخندی زد:
_اومانی... قطعا زود به زود بهتون سر می‌زنم باشه؟ لطفا انقدر‌ گریه نکنید چشماتون‌ ضعیف می‌شه

چند دقیقه می‌شد که تهیونگ کاملا بهوش اومده بود و بعد از پی بردن به ماجرا به این فکر می‌کرد که حالا چیکار میتونه بکنه؟ مرد قطعا نمیتونست توی این روستا زندگی کنه و پدر و مادر‌بزرگ‌ش هم نمی‌تونستن توی شهر زندگی کنن!و این یعنی یا تهیونگ باید آلفا رو رد می‌کرد و یا باهاش می‌موند.

دوراهی عجیب و تصمیم سختی بود!در اتاق‌ش با تقه‌ای به صدا در اومد. زن از کنار نوه‌اش بلند شد و با اشاره‌ای که بهش زد، علامت داد که آلفا‌ پشت در ایستاده. بزاقش رو قورت داد و ملحفه‌ی سفیدش رو روی پاهای بدون پوشش کشید. قطعا دلش نمی‌خواست توی اولین دیدار جلوی مرد با شرتک ظاهر بشه!

_می‌تونم بیام داخل؟

_ال‌.البته بفرمایید

زن خارج شد و بعد از اون آلفا با احترامی که به اون گذاشت؛ وارد اتاق شد. در همین لحظه خانم و آقای کیم راجب این دو جفتِ حقیقی صحبت می‌کردند و مرد به همسرش اطمینان داد که باید هر‌طور شده تهیونگ رو توی تصمیمش حمایت کنن و بهش فشار نیارن. پسر امگا اونقدری‌ قدرشناس بود که بعد از رفتن فراموش‌شون نکنه و تنها نزارتشون‌.

Love in the Fenc of Farm|FullWhere stories live. Discover now