p3

92 16 9
                                    

دلخور کت مرد رو گوشه ای گذاشت و تاتی کنان سمتش رفت دست به سینه جلوش ایستاد داشت سیگار میکشید آه از نگاه خونسرد ولی پر از احساس تهیونگ روی خودش متنفر بود
دود اون لعنتی برای کودکش ضرر داشت
تهیونگ که به همین خاطر سیگار نمی کشید درسته؟؟؟؟
عصبی روی پاش نشست و بی توجه به وزن زیادش بهش تکیه داد گردنشو سفت چسبید؛
درحالیکه اشکهاش لباس تیهونگو خیس میکرد نالید
× چرا اومدی پسس

تهیونگ نمیتونست بهش نگاه کنه سخت بود بدجور حقش بود کنارش بمونه ولی ....
خشک جواب داد
_ اومدم چون زنگ زدی

بلافاصله نفسی گرفت همونطور که از بالا به موی مخملی و فندوقی رنگش و شکم گندش نگاه میکرد ادامه داد
_ و تو میدونی همسرم چقدر کنجکاو میشه وقتی سر  میز شام یه مزاحم داشته باشیم؟؟

بغضی از شنیدن کلمه ی << مزاحم >> روی گلوی سوکجین سنگینی کرد پارچه ی پیرهن مرد رو تو مشتاش گرفت دید واکنشی نشون نمیده
فین فین کنان اینبار به گردنش چنگ انداخت تهیونگ هیسی از درد کشید اما چیزی نگفت
جین از گوشه چشم نگاهی به بالا انداخت فقط اخم کرده بود خجالت زده سرشو پایین انداخت تقصیر کار کودکش بود؛
درسته اون بچه دلش برای پدرش تنگ بود
اره...بهرحال دلش نمی‌خواست این سکوت مزخرف رو دوباره یقه ی پیرهن تهیونگو کشید تا به حرف بیاد
از کی دیگه حرفی برای گفتن به هم نداشتن ؟!
_ جین داری خفم میکنی اینام اثر همین بارداری مزخرفته؟

عصبانی تخت سینه مرد کوبید و به تندی از روی پاش بلند شد
× نخیرررر

با همون هیکل تپل و بانمکش که تبدیلش کرده بود به یه همستر چاق و خوردنی، سمت اتاق به ظاهر مشترکشون رفت و در رو محکم جلوی نگاه متعجب تهیونگ بست
دلخور روی تخت نشست اما یک لحضه هم طاقت نیاورد خطاب به مرد فریاد زد
× یه ذره ساندویچ مرغ تو یخچال هست بخور گشنه نری خونه

تهیونگ بلند شد و لخ لخ کنان پشت در رفت
چرا جین فقط اون کوچولوی مزاحمو از بین نمی‌برد تا مثل قبل باشن؟؟
نگهداری بچه اونهم از کسی که دوستش داری
از نظر تهیونگ یه لجبازی بچگانه بود
که جین روش پافشاری میکرد
چرا فقط قانع نمیشد و آزارش  میداد
حرصی به در کوبید و غرید
_ جین تو که میدونی من کلید این اتاقو دارم

هیچ صدایی نیومد مستاصل دستهاش رو تو جیب شلوارش برد و پیشونیش رو به در چسبوند
_ واقعا این مسخره بازی هارو نمیفهمم جین

جین با صورتی خیس از اشک گوش میکرد و ریشه ی ناخن می جوید نمی‌خواست در رو بروش باز کنه
تهیونگ اینبار محکم به در کوبید این‌ یعنی آخرین حد تحمل پدر بچه نمی‌خواست بعد مدتها دوباره کتک بخوره.......
تکونی به پاهای تپل و خواب رفته اش داد و در حالی که زیر لب غر غر میکرد در رو باز کرد به محض باز شدن در با هیبت تهیونگ تو نزدیک ترین فاصله مواجه شد؛ چقدر سخت بود ناتوان نبودن تو این لحضه
جرعت نداشت سر بلند کنه
ولی باز دلخور و اخمو گفت
× چرا همیشه باید زور بگی؟
تهیونگ تکخندی زد و کمر جینو تو دستاش گرفت
_ شاید چون دلم میخواد؟؟
گونه ی تبدار و خیس از اشکشو نوازش کرد و ادامه داد
_ و تو دوستش داری مگه نه؟
جین دلخور روبرگردوند اما تهیونگ سر کج کرد و لبهاشو شکار کرد انگار نمیخواست زور گفتنو بزاره کنار
دو طرف صورت جینو تو دستای گرمش گرفت و بی وقفه و قوی مکید با ولع مکید مالکانه مکید
و طمعکارانه به ناله هاش که رنگ اعتراض داشتن گوش سپرد بیشتر و بیشتر میخواست
کتفشو به در کوبید و گازی از لبش گرفت
× آخ
جین  لرزان تکانی خورد و به بازوی مرد زد
تهیونگ با صورتی سرخ تر از جین در حالی که بریده بریده نفس میکشید نگاهش رو از لبهای جین گرفتو متعجب نگاهش کرد
_ هممم؟ چیزی میخوای؟

خدای من سوکجین این تسلط رو بشدت دوست داشت تو دلش به کودکش تشر زد
( ببین پدرت چقدر خواستنیه بهم افتخار کن عزیزم)
آستین پیرهنش رو به دندون گرفتو آشفته اما با ذوق پنهان دوباره به بازوی مرد ضربه زد
×‌ فقط..فقط آروم تر ه..همین

تهیونگ سرشو نزدیک تر آورد و نفسهای داغش رو تو صورتش خالی کرد جین چشماش رو بسته بود و لذت می‌برد مرد با دیدن این صحنه تکخندی زد و ازش جدا شد سمت کتش رفت بی معطلی برش داشت و از خونه بیرون زد

my eyesWhere stories live. Discover now