پارت چهارم

340 7 1
                                    

پالمر دستش را در جیب شلوارش می کند و روبروی من می ایستد.
با دو انگشت چانه ام را بلند می کند و مجبورم می کند
در چشمان او نگاه کن
-کری دیروز جرات کردی من رو رد کنی هیچ کس تا حالا جرعت این کارو نداشته-

از من فاصله می گیرد و با چانه اش اشاره می کند که به سمت در بروم.
-میتونی بری-
بهم میگه.
قبل از انجام این کار یک لحظه تردید می کنم.
به او نزدیک می شوم و با چه جسارتی روی نوک پا می ایستم و لبش را می بوسم.
تقریباً بلافاصله از او فاصله می‌گیرم، اما او بازوانم را می‌گیرد
باسن و مرا به سمت خود می کشد.
لب هایش را می لیسد و با از خود راضی نگاهم می کند.
- نظرت عوض شد؟
از من می پرسد.
لب پایینم را گاز می گیرم و سری تکان می دهم.
از خود راضی لبخند می زند.
-فردا صبح سوئیت رو ترک میکنم.
بعد از ناهار بیا پیش من -
می گوید و من را رها می کند.
از اتاق خارج می شوم، به این امید که بعد از ناهار همان جسارتی که الان داشتم را داشته باشم و نظرم را تغییر ندهم.
به غذاخوری می روم و متوجه نگاه های تیره و اخم شده همکارانم می شوم.
بعد از ناهار، گروهی به من نزدیک می شوند و دبی آن را رهبری می کند.
با نگاهش مرا به چالش می کشد و می گوید:
-به اندازه کافی خوش شانس بودی که به سوئیت پالمر رفتی. شرط می بندم که او را رد کردی، ای قدیس لعنتی -
ناخن هایش یکی از دستانم را می خراشند. اما خوشبختانه یک نفر به موقع می رسد و دبی می ایستد.
اگر آن مشتریانی که اتفاقاً از آنجا رد می شدند نبودند، اوضاع بدتر از این با من بود.
از لحظه حواس پرتی استفاده می کنم و بدون اینکه نتوانند جلوی من را بگیرند راه می روم و با آسانسور به سوی سوئیت شماره سه می روم.
در را می زنم و چند دقیقه بعد پالمر در را برایم باز می کند.
به من اجازه ورود داد و دوباره در را بست.
به من اشاره می کند که روی مبل بنشینم در حالی که او تلفن می کند.
قلبم تندتر شروع به تپیدن می کند.
من هیچ ایده ای ندارم که قرار است چه کار کنیم.
من نمی دانم او با من چه خواهد کرد.
حتی نمی دانم تصمیم درستی گرفتم یا نه.
پالمر تماسش را تمام کرد و گوشی را کنار گذاشت
میز جلوی من
-چیزی برای نوشیدن میل دارید؟-
با مهربانی از من می پرسد.
-نه متشکرم-
بدون اینکه جرات نگاه کردن به صورتش را داشته باشم جواب می دهم.
روبرویم می ایستد و سرم را می گیرد تا مجبورم کند
تا او را بلند کند و به چشمان آبی درشتش نگاه کند. با پشت دست صورتم را نوازش می کند و بعد می گوید: -ازت می خوام لباست رو در بیاری.
یک لحظه نفسم را حبس می کنم.
آب دهانم را قورت می دهم
بلند می شوم و شروع به باز کردن دکمه ها می کنم
در حالی که این کار را انجام می دهم به چشمان او نگاه می کنم.
او به شکل‌های پر پیچ و خم صورت کامل من نگاه می‌کند
پیراهنم را از روی شانه هایم می اندازم و می اندازم روی مبل.
لب هایش را می لیسد و به سینه هایم خیره می شود.
-سوتین ت رو دربیار-
اون به من دستور می دهد.
یک بار دیگر نفسم را حبس می کنم و سوتینم را باز می کنم
در معرض دید قرار دادن سینه هایم
این بار لب پایینش را گاز می گیرد.
-مسیح! تو خوشگلی!-
او فریاد می زند.
دست هایش را به سینه هایم می کشد و نوازش می کند
به آرامی.
بعد سرش را روی سینه راستم خم می کند و با حرص لیس می زند تا ورم کند. لب‌هایش را دور تمام لب‌هایش می‌پیچد و به سختی می‌مکد و باعث می‌شود از لذت نفس نفس بزنم.
سپس همین کار را با نوک سینه سمت چپ انجام می دهد. او دوباره شروع به لیسیدن آنها می کند، سپس شکم من را می لیسد،
لرزش
خودش زیپ دامنم را باز می کند
به شورت توری من نگاه می کند و آن را به گوشه اتاق پرتاب میکند .
چشمانم را می بندم.
دارم ا میمیرم
-بیا ببینیم چطوره!-
می گوید لبه های شورت را می گیرد، کم کم پایین می آورد تا تمام من مشخص شود
. -آره. زیبا. کاملا تراشیده -
او ناله می کند و لب هایش را می لیسد، در حالی که دهان حریص و خیس اش لب های درشت صورتی و مخملی من را لمس می کند.
او باعث می شود پاهایم را باز کنم و خودم را به پشت روی مبل بگذارم، با یک پا روی مبل
تنه ام را به جلو خم می کنم و انگشت وسطش را حس می کنم
خیلی عمیق در من فرو میکند.
نمی توانم جلوی ناله ام را بگیرم.
او به معنای واقعی کلمه با زبان و انگشتش من را به فاک  میده. زرق و برق دار است!
انگشتش را بیرون می‌آورد و با زبانش شروع می‌کند به اذیت کردن. او آن را به سختی می لیسد و می مکد، آنقدر که مرا وادار کند
ارگاسم عالی داشته باشم
ناله می کنم.
نمی توانم لذتم را در گلویم نگه دارم.
-دوست دارم احساس کنم که لذت می بری-
می گوید و دوباره شروع به لیسیدن می کند

-میخوام بد جوری به فاکت بدم-
او می گوید.
عضوش را بیرون می کشد.
واقعاً بزرگ است  یا عیس مسیح. او آن را برای مدتی روی لب های من می مالد و سپس با یک ضربه تمام  خود را در داخل  فرو میکند.
خشک، باعث می شود از درد فریاد بزنم.
-دوسش داری هرزه!-
او به من می گوید، و شروع به فحش دادن به من کرد.
پشت مبل را محکم می گیرم در حالی که او همچنان عضوش را تا آخر به من می کوبد و باعث می شود
رسیدن به یک ارگاسم باورنکردنی دیگر
و گویی این کافی نبود، دیگری و دیگری. کنار خودم هستم با لذتی که همه وجودم را فرا گرفته است
-من دارم میام!-
بین دندان هایش هیس می کند.
عضوش را از  من میکشد و تمام آن را می پاشد

سرش را به عقب خم می کند و چشمانش را می بندد.
-اوه! آره! لعنتی! من مثل خوک لذت می برم!-
او در حالت خلسه فریاد می زند.
دوباره سر پر از اسپرم او را مالش می دهم
روی لب هایم و سپس سیلی به پشتم می زند.
-عالی لعنتی-
با لیسیدن لب هایش می گوید.
از من فاصله گرفت و به حمام رفت تا خودش را تمیز کند.
بعد با حوله برمی گردد و باسن و من را تمیز می کند
بازگشت.
-متشکرم-
من فقط می گویم. لباس زیر، پیراهن، دامنم را جمع می کنم و لباس می پوشم،
در حالی که روی مبل نشسته و با چشمانش به من نگاه می کند
هنوز خوشحال است
-حیف که فردا میرم. وگرنه فردا دوباره تورو به فاک میدادم م. اما من به زودی برمی گردم. نگران نباش -
به من می گوید.
به محض اینکه لباس پوشیدنم تمام شد، کیف پولش را برمی دارد و
مقدار باورنکردنی اسکناس صد دلاری را خارج می کند.
-همه رو ببر
به من می گوید.
سپس به سمت پنجره می رود و با پشت برگردان همان جا می ماند.
پول را می گیرم و در جیب دامنم می گذارم. بعد می گویم:
-خداحافظ آقای پالمر... و ممنون-

HotelWhere stories live. Discover now