.
.
.
.
.
به دیواری ها سفیدی که با خون تزیین شده بود نگاه کردم بخاطر خون زیاد هودی سیاه رنگم به بدنم چسبیده بود به پایین نگاه کردم با مینجی که غرق در خون بود روبه روم شدم به تیغ توی دستم نگاه کردم قطره خون یکی یکی از تیغ پایین میریخت
با بیخیالی از کلاس خالی که بدن بی جون مینجی اونجا افتاده بود بیرون زدم احساس سبک بودن تمام وجودم رو پر کرده بود به سالن غذاخوری رفتم بچها با دیدن من جیغی از روی ترس کشیدن معلم سریع سمتم اومد و شروع کرد به چک کردن بدنم تکخنده ای کردم که با تعجب بهم نگاه کرد-چیه ؟ فک کردی من صدمه دیدم ؟بنظرت اگر این همه خون مال من بود می تونستم الان نفس بکشم ؟
ابروهاش بالا پرید سریع کنارم زد و با دو به سمت طبقه بالا رفت بچها یکی یکی از کنارم رد میشدن تا ببین چه اتفاقی افتاده
-مسخرس ..حتی هنوزم نگران اون دختر بی عرضن
رفتم و روی صندلی نشستم چاستبیک داخل دستام گرفتم و شروع کردم به خوردن
درسته من جانکوک چهارده ساله بهترین دوست خودما کشتم به همین راحتی تیغ به گردنش کشیدم و طرح های قشنگی روی بدنش به یادگار گذاشتم و الان دارم غذا می خورم چقدر لذت بخش
.
.
.
پلکهام رو با شدت از هم فاصله دادم جیغی کشیدم با فرو رفتن تو آغوش گرم کسی شروع کردم به هزیون گفتن-من کشتمش کار من بود من دوست خودما کشتم با تیغ کشتم
خودما از بدن کسی که بغلم کرده بود فاصله دادم و شروع کردم به چنگ زدن به لباس خودم
-این لباس خونیه باید بکنمش باید..
با داد پسره مقابلم انگار به خودم اومدم
-بسه کوکی بس کن کار تو نبود
داشت کیا گول میزد ؟ من ..یا خودش ؟
-ولی ..
-ولی نداره
دستی روی موها کشید و من دوباره به آغوش گرمش دعوت کرد
-هیشش من کنارتم قرار نیست این مسیر تنها بگذرونی ته ته پیشته نمیزام کسی بت زور بگه باشه ؟
باشه ای زیر لب گفتم
-آفرین پسر خوب ..حالا بخواب من اینجام
به لباس تهیونگ چنگ زدم
-قول میدی تنهام نذاری
-قول میدم
_________________🫂🙂✨________________
YOU ARE READING
Boy A
Mystery / Thrillerبه ماه خیره شد و با لبخندی گوشهی لبش زمزمه کرد . + نمیدونم صدام رو میشنوی یا نه . گمون کنم اینهم بخشی از دیوونهبازی هایِ خودمِ اما امتحانش ضرری نداره مگه نه؟! دلم میخواد بهت زنگ بزنم . دلم میخواد باهات صحبت کنم , حتی امتحانش هم کردم , هزا...