دیدار _ part 1

310 40 14
                                    

چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم تا برای اجرای آخرین آهنگ اماده بشم .

با شروع اهنگ مجیک شاپ وارد سالن شدم و همزمان با خوندنش از جلو آرمی رد میشدم .

چهره های مختلفی میدیدم ... کسایی که از خوشحالی گریه میکردن .. میخوندن .. اسممو صدا میزدن ...بهم روحیه میدادن و من به این فکر میکردم چقدر خوشبختم که همچین کسایی و دارم.

زمان خوندن پارت اعضا هدفون و درمیاوردم و به صداشون گوش میدادم باید برای مدت طولانی این لحظات و صدارو بیاد داشته باشم از همین الان به مدت دوسال حس دلتنگی شدیدی برای دوباره هفت نفره خوندن و ارمیا داشتم .

تنها زمان پارت جین بجاش میخوندم نمیتونم برای اخرین بار صداشو و تو اجرا بشنوم وگرنه دیگه نمیتونستم جلوی گریمو بگیرم.
روی استیج رفتم و در اخر آهنگ با همخونی زیبای آرمی تموم شد آخرین اجرا و آخرین دیدار آرمی ، خداحافظی سخت بود ولی من انجامش دادم و قول دادم بعد از دوسال پر قدرت و پر انرژی تر از قبل برمیگردیم .

خونه رسیدم و خستگیمو با دو‌ش گرفتن برطرف کردم .
به سراغ یار همیشگیم تو این مدت رفتم . بطری ویسکی و برداشتم و جلوی تی وی نشستم . احساس عجیبی داشتم ...

ناراحت از مدتی طولانی دور بودن از خوانندگی و آرمی و از طرفی احساس خوشحالی عمیقی برای اینکه تونستیم برنامه مونو عملی کنیم هرچند تو مدت زمانش به لطف سنگ انداختن استف های کمپانی گند خورد ولی تمام برنامه هامو فشرده کردم تا بتونم قبل مرخص شدنش پیشش باشم با اینکه زمان کمیه اما همونم مثل پاگذاشتن به بهشت میمونه.

به عروسک هلو‌کیتی که براش خریده بودم نگاه کردم یاد غرغراش موقعی که بهش دادم افتادم و با یاداوری اون روزا خندیدم.

فلش بک

+ یوبو خب تو رنگ صورتی و دوست داری چندین بارم از استیکراش استفاده کردی منم وقتی دیدمش یاد تو افتادم پس برات خریدمش.

_مرتیکه من الان۲۸ سالمه اخه اینو میخوام‌چیکار بغلم بگیرمش بخوابم؟
رو زمین نشسته بود پی اس بازی میکرد که منم با عروسکم غافلگیرش کردم . پشت سرش نشستم و بین پاهام بغلش کردم کنار گوششو بوسیدم .

+عزیزم تو همشیه برای من جینی کیوت خودمی

سرمو توگردنش بردم و پوست نرم و پنبه ایشو بوسیدم

+ ممممم یوبوی من... عروسکم میتونی وقتی که پیشت نیستم بغل کنی و به یاد من بخوابی و بگی چه دوست پسر خفنی دارم هوم؟

همیشه دربرابر لاس زدنم کم میاورد با اینکه خودش این چیزارو یادم داده بود وگرنه من یه پسر ۱۵ ساله معصوم بودم⁦^⁠_⁠^⁩

_میدونی هرکس دیگه ای به من میگفت کیوت چه بلایی سر کونش میومد؟

سرمو رو شونش گذاشتم و بهش نگا کردم :ولی من هرکسی نیستم یونو؟

Real life kookjinOnde histórias criam vida. Descubra agora