با شتاب از سرجاش بلند شد و اولین کاری که کرد چنگ زدن گوشیش از روی میز بود اما با دیدن اون پیام..
_لعنتی!.
فراموش نکرده بود! معلومه که نباید فراموش میکرد اما امشب وقتش نبود!.
صدای آزاردهنده اون آژیر هشدار در سر تا سر عمارت پخش میشد و میدونست وقت زیادی برای بیرون کشوندن جیمین نداره پس به سرعت لباس هاش رو عوض کرد و با برداشتن هدستهای مخصوص و اسلحههاش از اتاق خارج شد.
شبیه سازی زودتر از چیزی که فکرش رو میکرد اعمال شده بود و حالا محیط های چندگانه فضای جدیدی رو بهش نشون میدادن که با توجه به مورد نیاز نبودن نمایشگر روی چشمهاش،میتونست فناوری لمسی فوق پیشرفتهاش رو تشخیص بده.
کلاشینکف داخل دستهاش رو جابجا کرد و قدم های محتاطی درون راهرو بزرگ روبروش برداشت..
آهسته جلو میرفت و برق چشم های باریک شده در حد شکافش،جای جای راهرو رو اسکن میکرد و گوش هاش در پی کوچیکترین تهدید و وجود خطر هوشیار شده بودن.
وقتی چندین متر دیگه به سمت جلو حرکت کرد تونست صدای خرخری رو از پشت سرش بشنوه و وقتی به سرعت برگشت اون بدن فرو ریخته و خونین و بدتر از اون صورت از هم پاشیدهای که بخاطر از بین رفتن پوستش،دندان های فک بیرون افتاده بود رو دید!!.
قدمهای موجود روبروش تعادل نداشت و حالا با دیدن انسانی در نزدیکیش،غرش وحشیانه و هجوم ناگهانیش بود که اتفاق افتاد و مو نقره ای رو وادار به شلیک کرد!.
گلوله دقیقا به پیشونی موجود برخورد کرد و بعد از شلیک بعدی روی زمین افتاد.
نفس کلافهاش رو بیرون فرستاد و نگاهی به انتهای راهرو انداخت..
حتما بخاطر شنیدن صدای شلیک شمار بیشتری قرار بود به این سمت بیان._لعنت به همتون!.
و بیشتر از همه اون کیم نامجون لعنتی و فانتزی های مزخرف تر از خودش!.
منظورش چی بود که واقعیت مجازی قرارداد باید همچین چیزی باشه؟.
زامبی؟! واقعا؟.فضایی که الان درش قرار داشتن نوع جهش یافتهای از XR بود که ترکیبی از فناوری هایی به سبک واقعیت مجازیه اما از نظر جین کاملا غیر استاندارد!.
کدوم احمقی به جز کیم نامجون همچین چیزی طراحی میکنه که توش همه چی به قدری واقعی باشه که امکان مرگ و کشتار رو فراهم بیاره!.
و حالا باید از این موقعیت لعنتی زنده بیرون میومدن.
با عجله از راهرو خارج شد و با رسیدن به انتهای خروجی ناخداگاه قدمی به عقب برداشت.
سرهای موجودات روبروش به سمتش برگشتن و..
باز هم صورت های خونین، کنده بودن گوشت و کمبود چندی از اعضای صورت!.
چشم های سفیدشون رگه هایی از خون داشت و صداهایی که از خودشون درمیاوردن کافی بود تا جین زودتر بکشتشون.
YOU ARE READING
𝗹𝘂𝗰𝗶𝘂𝘀 ‖ KOOKJIN "COMPLETED"
Fanfiction_درحال حاضر،نمیدونم میخوام ببوسمت یا از روی پل پرتت کنم پایین... _میتونم انتخاب کنم؟! @Spidervictory "چنل تلگرام"