Part3

94 26 3
                                    

با چشم هایی که چهاربرابر شده بودن کلمات جهنمی بهم چسبیده اخبار رو که نشون میداد شخص دیگه ای توسط قاتل معروف طلسم سیاه کشته شده خوند
_ هیون ... آدرس خونه ای که توی پرونده کیم کای هست رو برام بفرست و یادت باشه به هیچ عنوان ، به هیچ عنوان به کسی نگی که همچین چیزی ازت خواستم

در حالی که سمت کمد لباسش میرفت گفت و تلفنش رو قطع کرد شلوار مشکی رنگی رو همراه پیراهن سفیدی به تن کرد و برای اطمینان اسلحه اش رو هم پر کرد موهای بهم ریخته اش رو درست کرد و بعد از برداشتن کلیدای ماشینش خونه رو ترک کرد ... به لطف پاهای بلند و‌کشیده اش قدم هاش رو بلندتر و زودتر برمی‌داشت و‌همین باعث می‌شد توی زمان صرفه جویی بشه
پشت فرمون نشست و وارد خیابون اصلی شد صدای دینگ مانند تلفنش بلند شد و‌فهمید که هیون آدرس رو براش فرستاده . پیامک زیردستش رو چک کرد و با دیدن مقصدی که باید میرفت پوزخندی کنار لبش جا گرفت
_ چطوری میشه یه نفر با قتل اونقدری پول دربیاره که توی منطقه یوان ویلیج زندگی کنه لعنتی
پاش رو بیشتر روی گاز فشار داد و بی توجه به چراغ قرمزهای که بایدپشتش وایمیستاد به سمت آدرس‌مورد نظر رفت وارد منطقه شد و یکی یکی پلاک هارو چک کرد با دیدن پلاک ۳۲ پیاده شد و قدم های عصبیش رو سمت خونه بزرگی که هیچ فرقی با عمارت نداشت برداشت نگاهی به نمای خونه انداخت ... سنگ های مشکی رنگی که رگه های طلایی راز بینشون رد میشد به معنای واقعی اون عمارت رو خیره کننده میکرد . خودش رو به در رسوند و بعد از زدن زنگ اجازه داد چشم های ریزبینش قفل در رو موشکافانه ببینه قفل در با اثر انگشت بود ابرویی به خاطر اینکه چرا یه قاتل باید از قفل اثر انگشت استفاده کنه بالا انداخت و وقتی صدای دو رگه قاتل از پشت آیفون به گوشش رسید چند قدمی عقب رفت
+ کیه؟
_ نکنه به خاطر قتل جدیدت خیلی خسته شدی
جلوی دوربین آیفون ایستاد و دیگه صدایی از شخص پشتش نشنید سکوت گوش های کلانتر رو کر و اعصاب نداشته اش رو هم خوردتر میکرد
_ در رو باز کن
دستور داد و در با مکث طولانی باز شد
قدم هاش رو داخل باغ خونه که با درخت های نارنج و بوته های گل رز تزئین شده گذاشت و وقتی به در اصلی رسید قبل از اینکه انگشتاش دستگیره رو لمس کنن در توسط پسر برنزه باز شد
چشم هایی که نشون میداد تازه از خواب بیدار شده ، موهایی که به طرز بامزه ای بهم ریخته بودن و از همه مهمتر چرا سهون نمیتونست چشم هاش رو از لب های قلوه ای پسر روبروش که با زبون تر شده بودن بگیره سرش رو برای اینکه بتونه دوباره حواسش رو‌جمع بکنه تکون داد و با اخم وسط پیشونیش کای منگ رو هل داد و‌ وارد پذیرایی بزرگ خونه اش شد
_ پس قاتل بودن همچین ثروتی رو با خودش داره
پسر خوابالود همچنان سکوت کرده بود هنوز منگ حرف کلانتر بود
قتل دیشب؟ شاید به خاطر خوابالود بودنش برعکس شنیده بود !!!
آره حتما اینطوری بود
_ کیم کای قرار شد تو به من یه راهنمایی بدی تا مخ این پرونده رو پیدا کنم منم آزادت کنم اما هیچ قتلی انجام ندی
صدای سهون از شدت عصبانیت می‌لرزید دستای سفیدش به خاطر مشت محکمش رنگ قرمز به خودشون گرفته بودن و ابروهای خوش فرمش بهم نزدیک شدن
+ من رو‌حرفم بودم
با تموم شدن حرفش صدای خنده های دیوانه وار کلانتر توی فضا پیچید
_ رو حرفت بودیییییی؟
+ هی هی بهتره داد نزنی ...
یقه تیشرت مشکی رنگ کای بین دستای سهون گیر افتادن و بدن عضله ایش محکم به دیوار پشت سرش کوبیده شد
با دندون هایی که روی هم چفت شده بودن غرید
_ تو بهم گفتی دیگه قتلی انجام نمیدی لامصب وایمیستادی یه شب بگذرهههه
مشتی به صورت جذابش زد و یقه لباسشو ول کرد و اجازه داد روی زمین بیفته
+ من رو‌حرفم بودم کلانتر ... قتلی نکر..
حرفش کامل نشده بود که مشت دیگه ای از سمت سهون نثار گونه اش شد سرش رو سمت مخالف گرفت و چشماش رو با حرص بست ، کای اجازه نمی‌داد حتی انگشت کسی بهش بخوره و الا اینطوری نشسته بود و داشت از یه پسر جوون کتک میخورد؟
با یاداوری همچین حرفی قبل از اینکه مشت دیگه کلانتر روی صورتش بشینه جاخالی داد و دست مشت شده سهون رو گرفت و ایندفعه پسر عصبی به دیوار کوبیده شد متعجب از اتفاقی که افتاده بود و به چشمای کشیده و حرصی قاتل روبروش نگاه کرد  زخم کوچیکی کنار لبش شکل گرفته بود و‌ نشون از قدرت مشت های سهون میداد
بازوش رو روی گلوی پسر چسبیده به دیوار گذاشت و‌ وزنش رو روی دستش انداخت  حالا کلانتر داشت برای ورود هوا به ریه هاش تقلا میکرد
کای عصبی شده بود و سعی داشت به پسر روبروش بفهمونه کسی حق نداره اینطوری بهش مشت بزنه حتی اگه کلانتر پرونده اش باشه
قبل از اینکه واقعا سهون رو خفه کنه ازش فاصله گرفت و دید که بدن بی حالش رو درحالی که به دیوار تکیه داد بود به سمت پایین‌ کشید و روی زمین نشست نفس های بلند و طولانی میکشید تا کمبود هوای بدنش جبران بشه با خشم متقابل به صورت خونسرد کای نگاه کرد . درسته صورتش خونسرد بود و‌حسی رو نشون نمیداد اما چشم ها همیشه صاحبای خودشون رو رسوا میکنن و حالا چشم های پسر برنزه به معنای واقعی خشمگین بودن
از روی زمین بلند شد و بدون‌توجه به سری که گیج میرفت روبروش ایستاد
_ اگه تو کاری نکردی پس کار کیه؟
اخم های کای ایندفعه با هدف فکر کردن دوباره تو هم رفت
+ نمیدونم ، شاید کسی که بخواد اسم تو رو لکه دار بکنه یا جرم منو بیشتر؟
منطقی به نظر میومد اما سهون نمیدونست کی ممکنه همچین کاری بکنه  یعنی کسی بود که آرزوی مقام سهون رو‌ بکنه؟ یا شاید دنبال بیشتر کردن جرم قاتل بود !
_ ممکنه یکی از خانواده های قربانی هات باشه؟
سوال رو پرسید چون میدونست پسر احمقی نیست که خانواده قربانی هاش رو فراموش بکنه
+ ممکنه ... اما نمیدونم اگر همچین چیزی باشه کدومشون اینکارو میکنه چون شناخت زیادی ازشون ندارم
بی توجه به اینکه خونه خودش نیست روی مبل نشست و موهاش رو بهم ریخت جالب بود همین یک دقیقه پیش داشتن همدیگه رو‌میکشتن و الا آروم نشسته بودن و داشتن فکر میکردن کی ممکنه براشون پاپوش گذاشته باشه
سهون توی افکارش غرق بود که با پیچیدن بوی سیگار توی دماغش سرش رو بالا گرفت قاتل جذاب درحالی که طاق باز روی مبل نشسته بود و سرش رو به پشتی مبل تکیه داده بود به سقف نگاه میکرد و به طرز جذابی دود سیگار از بین لب هاش فرار میکردن سهون لحظه ای فکر کرد نمیتونه نفس بکشه ، لعنتی چرا اینقدر حس نزدیکی و آشنایی نسبت به این پسر داشت
رشته افکارش با دیدن بخشی از زخم عمیقی که پشت گوش کای بود پاره شد
ابروهاش با یادآوری کابوس امروزش بهم نزدیک شد توی کابوسش کای درست از ناحیه سرش خونریزی داشت و سهون با یادآوری جزئیات تو بهت فرو رفت
_ زخم پشت گوشت ...
با دیدن نگاه قاتل کنجکاو روی خودش مکث کرد
_ زخمی که پشت گوشت داری ، چی باعثش شده؟
سوال یهویی و البته شخصی بود اما سهون میخواست بدونه چرا این زخم به وجود اومده و چرا منبع خون توی کابوسش هم از همینجا بود
کای با حوصله دود سیگارش رو بیرون داد و انگشتاش رو به قصد لمس کردن زخمش به پشت گوشش رسوند
+ یادم نمیاد اما بهم گفتن سر یه تصادف توی بچگیم آسیب دیدم و اینم جای عمله
سری به نشونه تفهیم تکون داد و سعی کرد سوالی نپرسه
+دوست پسر داری؟
و ایندفعه سوال یهویی کای نگاه متعجب سهون رو به همراه داشت
_ آ..آره چطور؟
پوزخندی مهمون لب های قاتل شد پس حدسش درست بود
+ راستش یه حسی درونم فریاد می‌زد که گی هستی ... و درست هم بود انگار باید بیشتر به حس ششمم اعتماد کنم
با دیدن اخم های سهون خودش رو کمی به جلو خم کرد و سعی کرد سوءتفاهمی که ممکن بود پیش بیاد رو از بین ببره
+ البته گی بودن بد نیست چیز نه منظورم اینه که ... خدایا
کلافه دستی داخل موهای ابریشمیش کشید رسما خراب کرده بود
سهون منتظر به چهره آشفته کای نگاه میکرد و نگاهی روی لب های قلوه ایش که بین دندوناش اسیر شده بودن انداخت ، لعنتی ...
+بزار اینطوری بگم که من خودمم گی ام و نمیخواستم سوءتفاهمی پیش بیاد منتها بدتر خراب کردم
لبخند ریزی به حالت های کلافه اش زد
_ مشکلی نداره... راستش یه چیزی هست که باید بگم ، مطمعن نیستم که گفتنش کار درستی باشه یا نه اما فکر کنم بتونی کمکم کنی
ایندفعه کای با چشم های کنجکاو به صورت بی نقص سهون نگاه میکرد .
سهون تصمیمش رو گرفته بود میخواست درمورد کابوس هاش بهش بگه و امیدوار بود قاتل روبروش مثل پیرزنا نباشه و نگه که اینا همش یه مشت خوابن .. چون سهون میدونست و حس میکرد که اونا فراتر از کابوس و خیالن
_ راستش من یک ماهه کابوس میبینم ، اون اوایل هر وقت از خواب می‌پریدم چیزی از کابوسم به یاد نداشتم اما امروز یه چیز عجیب دیدم و به یاد میارمش
کای با دقت تمام گوش میکرد
+خب؟
سهون بعد مکث طولانی ادامه داد
_ توی کابوس امروزم من بالاسر تو بودم و داشتم گریه میکردم ... البته درحالی که تو زخمی بودی و به نظر میومد که مردی
ابروهای پسر روبروش تو هم گره خورد
_ ببین ، میدونم الا میگی که اینا همش یه مشت خوابن و واق...
حرفش توسط کای قطع شد
+ من ، منم تو‌کابوسام دیدمت کلانتر
هر دو پسر با بهت بهم نگاه کردن
سهون از جاش بلند شد و کنار قاتل متعجب نشست
_یعنی چی ؟
سوال پرسید اما جوابی نگرفت انگار پسر کنارش توی خلا غرق شده باشه
با کم شدن فاصله اشون توسط کای کمی به سمت عقب رفت منتها کمرش توی دستای مردونه اش گرفتار شد
آب دهنش رو قورت داد و به پسری که به طرز عجیبی اخم داشت زل زد
دست آزاد کای روی سینه چپ کلانتر درست جایی که قلبش قرار داشت نشست
+ دستتو بزار روی قلبم کلانتر
سهون نمیشنید ، یعنی می‌شنید منتها نمیتونست چیزی رو تحلیل بکنه
+ دستت رو بزار روی سینه چپم اوه سهون
با تکرار حرف چند ثانیه پیش کای دستش رو روی قلب پسر روبروش گذاشت و درست ثانیه ای که چشم هاشون توی هم قفل شد زمان ایستاد .
تو سیاهی چشم های همدیگه غرق شده بودن تا اینکه درد بدی توی سر کای بپیچه و باعث شد از هم جدا بشن
+لعنتییییی
دستاش رو روی شقیقه هاش گذاشت و داد زد
_ هی هی ، خوبی؟!
صدای سهون رو نمیشنید ، هیچ چیزی نمیدید و چیزی حس نمیکرد ، بدنش می‌لرزید و یک چیزی مثل نوار فیلمی که فقط صداش رو می‌شنید از جلوی چشماش رد شد سعی کر  چشم هاش رو. باز کنه اما با پیچیدن صدای آمبولانس توی سرش و دادهای پی در پی شخصی درست کنار گوشش چشم هاش رو بیشتر روی هم فشار داد صدا داشت واضح میشد
_ نه نه نه ، جونگینم نه ... چشماتو باز کن عزیزم
این صدا ، این صدا رو‌می‌شناخت
التماس های پسری که کمک میخواست و ازش خواهش میکرد تا چشم هاشو باز کنه و کای میخواست اما چرا نمیتونست حتی پلک هاش رو تکون بده
صدای ضجه های پسر هر لحظه داشت ازش دور میشد
_ جونگین ، میکشمشون قول میدم فقط تو رو خدا منو تنها نزار سهونتو تنها نزار خواهش میکنم ، بهم قول دادی تنهام نزاری ... جونگیننننننن

صدا دور شد ، تاریکی از بین رفت و از فیلم داخل مغزش بیرون‌اومد اما قبل از اینکه قیافه کلانتر یا حتی صداش رو بشنوه دوباره توی تاریکی فرو رفت و بدنش روی زمین افتاد
_________________
سلام قشنگای من🥰 ...
پارت سوم طلسم سیاه هم آپ شد و امیدوارم دوستش داشته باشید ، ممنون میشم نظرتون رو باهام به اشتراک بزارید و بهم انرژی بدید

Black Spell Onde histórias criam vida. Descubra agora