Part6

61 14 0
                                    

حوله دستی تمیزی رو از داخل کمد مهمون برداشت و سمت موش آبکشیده ای که گوشه خونه با دستایی که از سرما مشت شده بودن حرکت کرد و حوله رو روی موهاش انداخت و همین کارش باعث شد رشته افکار سهونی که توی فکر بود پاره بشه
+ برات لباس میارم سعی کن کمی رطوبت موهات رو بگیری
حرفش رو زد و با علامت سوال های زیادی سهون رو تنها گذاشت کای فکر میکرد شاید دعوایی با خانواده اش داشته اما نمیدونست که ذهن سهون داشت دنبال یه سرنخ می‌گشت اگر حدسش درست می‌بود و جای سوزن روی گردن اون دوتا نوجوون بود پس باید زودتر دست به کار میشد ممکنه ماده ای سمی بهشون تزریق شده باشه یا هرچیزی که بعدا به فاجعه تبدیل میشد
با تیر کشیدن سرش حوله کوچیک رو تو دست گرفت و‌موهاش رو نیمه خشک کرد و دید که کای با یک دست لباس مشکی به سمتش میاد
_ نمیدونم چطوری اینجا اومدم ، اصلا نباید اینجا با...
حرفش توسط پسر برنزه قطع شد
+ لباساتو عوض کن کلانتر
لحن دستوریش جای مخالفتی باقی نزاشت و همین باعث شد چند دقیقه بعد کلانتر جوون با لباس های مشکی قاتل پرونده اش روی مبل بشینه و به لطف یقه گشاد لباس ترقوه های برجسته اش مثل خار توی چشمای کای فرو برن 
+ خب کلانتر بگو ببینم چی باعث شده اینطوری توی فکر بری و‌پاچه مارو نگیری؟
سرش رو بالا آورد و اجازه داد گرانش سیاه‌چاله های قاتل روبروش روحش رو پودر کنه ، اون دوتا تیله قهوه ای رنگ قلب سهون رو مچاله میکردن و هنوز نمیفهمید چرا همچین اتفاقی داره میفته تصمیم گرفت به جای سکوت و خیره شدن به کای که باعث می‌شد احمق به نظر بیاد جوابش رو بده
_ درگیر یه پرونده مهمم همین .
دوست نداشت زیاد به غریبه ها اطلاعات بده اما ....
_ صبرکن ببینم
جوری که سهون با عجله پاشد و خودش رو به پسر متعجب روی مبل رسوند در کسری از ثانیه اتفاق افتاد
چشماش پشت گوش سمت چپ کای رو کنکاش میکرد و اجازه نمی‌داد قاتل کنارش تکون بخوره
جای زخم کوچیکی که اندازه سر سوزن بود و یا بهتره اینطوری بگیم جای خود سوزن بود باعث شد مخش سوت بکشه.
با برخورد نوک انگشتای یخ زده سهون به پشت گوش های داغ کرده کای موهای پسر برنزه مثل زمانی که یه سطل آب یخ روش ریخته باشن ریس زد
+دا....داری چیکار میکنی
_ این زخم جای چیه؟
دستی به محلی که سهون با چشم هاش سوراخش کرده بود کشید و بعد از حس برجستگی ریزی تازه متوجه شد منظور کلانتر چیه
+ عااا خب این یادم نمیاد اما شنیدم توی بچگی یه اتفاقی برام افتاده که از این قسمت تزریق انجام دادن

چیزی که شنیده بود رو گفت اما سهون قانع نشد

_ یعنی چی ؟ یعنی از اون موقع تا الا جای یه سوزن کوچیک ترمیم نشده؟
نگاهی به ابروهای که بهم گره خورده بودن انداخت
+ چرا اینقدر نسبت به این قسمت بدن من گارد داری ، ای بابا ولمون کن
سعی کرد پسر قدبلندی که روش خم شده بود رو از خودش دور کنه اما فقط برای یک ثانیه احساس کرد دلش میخواد گردن کشیده اش که درست جلوی چشماش چشمک میزد رو ببوسه ، نمیدونست چرا اما به جای فکر کردن سعی کرد عملیش کنه پس درست ثانیه ای بعد لب های قلوه ای کای درست جایی بین گوش و شونه سهون فرود اومدن
و با حلقه کردن دستاش.دور کمرش به پسری که مثل برق گرفته ها میخواست ازش فرار کنه اجازه فاصله نداد.
با فشار دستاش روی پهلوهاش کلانتر جوون رو روی پاهاش نشوند و نگاهی به چشم های خشمگینش انداخت
لعنتی ، این چشما ، این بدن ، این پسر داشت باهاش چیکار میکرد؟ حتی یک هفته از اولین دیدارشون نگذشته بود و این بلا سرش اومده بود؟
سهون عصبی از فشار دستایی که روی پهلوهاش بود و اجازه نمی‌داد تکون بخوره ضربه ای به شونه پسر برنزه زد
_ دیوونه ای؟ ولم کن ببینم داری چیکار میکنی؟
عصبی داد میزد و میخواست از حصار دستای ماهر قاتلی که با سیاه‌چاله هاش بهش زل زده بود آزاد بشه اما کای تو دنیای دیگه ای بود ، صداهای نامفهوم بوسه خیسی توی ذهنش پخش می‌شد ، این صداها زیادی واقعی بودن و بیشتر از قبل گیجش میکردن
با سوزش گونه سمت چپش تازه به خودش اومد و دستاش رو از روی بدن کلانتر عصبی برداشت
سهون داشت نفس نفس میزد و نشون میداد که چقدر داد زده و کای متوجهش نشده
+ چرا این صداها فقط وقتی پیش توام تو ذهنم پخش میشن؟
کلافه موهاش رو به عقب هل داد
_ چی؟
اخم کلانتر پررنگ تر شد ، سوالی که از دهن قاتل بیرون اومده بود درست همون سوالی بودش که بارها با خودش تکرار کرده بود
+هیچی
بی توجه به سهون از روی مبل بلند شد و خودش رو به آشپزخونه رسوند میخواست مست کنه ، اصولا وقتی تو دنیای مستی یا خماری بود راحت تر میتونست فکر کنه و پازل زندگیش رو کنار هم بچینه بطری ودکا رو از طبقه شیشه ای مشروباتش برداشت و اجازه داد لیوان کریستالی دستش توی دریایی از ودکا غرق بشه ، نگاهی به رقص موج های مشروب توی لیوان انداخت و ثانیه ای بعد تمام موج ها تو یک نفس توسط کای از بین رفته بودن
پسر برنزه با سرگیجه ای که کم کم داشت سراغش میومد به اپن تکیه داد
+ کسی هست که بیاد دنبالت؟
با پخش شدن صدای بم شده اش سهون که هنوز تو  تعجب خالی شدن ثانیه ای لیوان بود ایستاد
سعی کرد جوری صحبت بکنه که انگار اتفاقی نیفتاده و همه چی عادیه
+ آره ، دوست پسرم هست
از قصد کلمه دوست پسر رو گفت تا بتونه به پسر نیمه مست روبروش بفهمونه اشتباه کرده منتها کای بدحال تر از این حرفا بود ، دستش رو به اپن تکیه داده بود ، چشماش رو بسته و سعی داشت یک دستی سیگارش رو روشن بکنه
سهون زودتر‌گوشیش رو برداشت
+ خدافظ
آروم‌گفت و از اون خونه جهنمی خارج شد ، لعنت اون قاتل روانی چش شده بود .
بعد از تماس کوتاهی با جکسون خودش رو به ایستگاه اتوبوس رسوند و منتظر دوست پسرش شد
هوا سوز خاصی داشت که باعث شده بود گونه های پسر قدبلند قرمز بشن ، ساعت به معنای واقعی نفرین شده بود چون از نظر سهون هر دقیقه اندازه ۱ ساعت طول می‌کشید،  بالاخره بعد از انتظار زیاد تونست بنز مشکی رنگ آشنایی رو که روبروش ترمز کرده بود رو ببینه و قبل از اینکه از شدت سوز تشنج کنه خودش رو به ماشین گرم رسوند و نشست
+سلام
_کجا بودی؟
هردو همزمان باهم پرسیدن و بهم خیره شدن چشم های کلانتر متعجب بود و چشم های جکسون آماده کشتن سهون ...
+ بیرون ...
سعی کرد بپیچونه منتها لعنت ، جکسون میدونست سهون با این لباسا نبود و تازه این لباسا براش گشاد بودن بعد از اینکه فهمید تا توضیح نده راه نمیفتن صاف نشست
+ خیله خب، داشتم پیاده روی میکردم یهو کیم‌کای رو دیدم چون خیس شده بودم بهم لطف کرد و دعوتم کرد خونش منم چون داشتم یخ میزدم رفتم و‌لباسامو عوض کردم ... همین
از آینه نگاهی به واکنش جکسون کرد ، با اینکه توضیح داده بود پسر برعکس دفعات قبل عصبی تر شده بود ، اخم هاش توهم بودن
+چی....
قبل از اینکه بتونه کلمه اش رو کامل کنه ماشین از جا کنده شد و با صدای بدی شروع به حرکت کرد
نگاهش بوی ترس و عصبانیت میداد و همین دلیلی بود که سهون نخواد بحثی رو شروع کنه چون میدونست هرچی بگه اوضاع بدتر میشه

-------------------
بی توجه به راهروی تموم نشدنی روبروش میدویید
دیوار ها ، کاشی ها و‌حتی سقف سفید رنگ بودن و همین باعث می‌شد چشم هاش سیاهی برن
لعنتی کدوم خری اینجارو ساخته زیرلب غرغر کرد و
با رسیدن به دری که شماره ۸۸ رو نشون میداد نفس زنان ایستاد ، با دستای لرزون دستگیره سرد در سفید رنگ رو‌گرفت و با مکث‌کوچیکی در با صدای تیک‌مانندی باز شد
موجی‌از هوای سرد پذیرای بدن یخ زده اش شد ، نگاهی به داخل اتاق انداخت و مردمک های لرزونش روی جسم بی حرکت روی تخت ثابت موند
پسر برنزه که لباس بیمارستانی سفید رنگی تنش کرده بودن ، با چشمای بسته و سرمی با مایع سبز رنگ متصل به دستش بی حرکت رو تخت بود دستگاه های زیادی بهش وصل بود و از همه بدتر لوله عجیبی که داخل دهنش گذاشته بودن
با قدم های بلند خودش رو به تخت رسوند و به چهره رنگ‌پریده عزیزش نگاه کرد ، انگشت های سرد و لرزونش رو به پشت گوش پسر‌بیهوش رسوند و جای سوزن رو نوازش کرد
موجی‌از گرمای اشک ها رو توی‌چشماش حس میکرد
_ج....جونگینا
صدای لرزون و قطره ای که روی زمین چکید توی اتاق سفید و خالی اکو شد
انگشت هاش رو به لب های قلوه ای که برعکس همیشه سفید و خشک شده بودن رسوند
_ نباید، نباید اعتماد میکردیم جونگین ... نباید!
اشک های بیشتری روی‌گونه هاش ریخت
با پخش شدن صدای صحبت و قدم هایی توی راهرو گوشاش تیز شد و دست پاچه دنبال جایی برای قایم شدن گشت اما درست وقتی که میخواست زیر تخت قایم بشه در باز شد و‌سهون تونست قامت دو مرد سفید پوش رو ببینه و درست وقتی میخواست فرار کنه زیرپاش خالی شد و داخل دریایی از آب افتاد
نفس نفس زنان با چهره رنگ پریده ای از خواب پرید و دید که جکسون با قیافه نگران بهش خیره شده
+خدای من سهون خوبی؟
نگاهی به دستای لرزونش کرد و گونه های خیسش رو با پشت دست پاک‌کرد
کابوس دیده بود؟
سوالی که از خودش پرسید جوابی نداشت چون چیزی که دیده بود شبیه همه چی بود جز خواب و رویا
واقعی تر از اون‌ چیزی بود که فکر میکرد.
_خ...خوبم جکسون
با قدم های لرزون و بدنی که هنوز از ترس خشک شده بود خودش رو به دستشویی رسوند و شیر آب رو باز کرد ، دستاش رو دو طرف سنگ روشویی گذاشت و به جلو‌خم شد
_کیم جونگین
با صدای خفه ای زمزمه کرد ، کیم کایی که می‌شناخت ممکن بود اسم دیگه ای داشته باشه؟
آب سردی به صورتش زد و نگاهی به صورت خیسش انداخت ، حالا می‌فهمید چه خبره ، سهون گوشه ای زندگیش رو فراموش کرده بود و داشت با کابوس های شبش به یاد میاوردشون 

________________________
سلام دوستان یول هستم ، وقفه طولانی که بابت نرسیدن شرط کامنت بود با اینکه همچنان شرط نرسیده اما تموم شد و امیدوارم پارت جدید رو با آغوش باز بپذیرید و یادتون نره داستان ما به کامنت و‌ ووت شما نیاز داره پس عشقتون رو ازش دریغ نکنید❤️
شرط آپ پارت بعدی ۱۰ ووت و ۵ کامنت

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Aug 03, 2024 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Black Spell Donde viven las historias. Descúbrelo ahora