قسمت پنجم

18 3 0
                                    

نگاهی به حیاط بزرگ این خونه ی ویلایی قدیمی انداختم. محشر بود‌. انگار همه چیز بوی اصالت میداد. حیاط قدیمی بود و پر از درخت های ناروَن بلند و تنومند که زیبایی خارق العاده ای به فضا داده بود.
یه در چوبی زیر خونه بود که با نگاه اول توجهم رو جلب کرد. آریا که نگاهم‌ رو دید گفت:

- اونجا انباریه

خونه با حدودا ده تا پله از سطح زمین بالاتر رفته بود. در ورودی بزرگی داشت و پنجره های قدی و بزرگ.
سر جام بی حرکت مونده بودم و به خونه نگاه میکردم. آریا ناگهان دستم رو گرفت و من شوکه شدم.

- بیا بریم بالا

تردید منو که دید ادامه داد:

- نترس خونه تنها نیستیم. مستخدم هست ناهار هم آماده کرده. نکنه فکر کردی خودم قراره برات غذا درست کنم؟

خنده ای کردم و گفتم:

- نه واقعا همچین انتظاری نداشتم.

دستم رو کشید و منو داخل خونه برد. خونه ی بزرگی بود. دو دست مبل و یه میز غذاخوری ۱۲ نفره توی پذیرایی بود. آشپزخونه ی بزرگی انتهای پذیرایی بود که خانم میانسالی داخلش داشت کار میکرد. ما رو که دید بیرون اومد و سلام کرد. آریا رو به خانم کرد و بدون اینکه جوتب سلامش رو بده گفت:

- غذارو بچین رو میز

- چشم آقا

دوباره دستم رو کشید و منو با خودش برد. از راهرویی رد شدیم که چهار تا در داخلش بود. یکی از درها رو باز کرد و منو با خودش داخل برد و در رو بست.
کمی دستپاچه شدم. برعکس من که از خجالت و استرس داشتم میمردم آریا خیلی عادی برخورد میکرد.

خونسردانه گفت:

- اینجا اتاق مهمانه. وقتی خونه من میای میتونی از اینجا استفاده کنی.

- ببین آریا من.. من..

- تو چی؟ بگو

- من..  تا وقتی عقد نکردیم.. نمیتونم..

- نمیتونی چی؟

- نمیتونم باهات تنها بشم

- اگه منظورت سکس و این چیزاست نگران نباش. من برای این تورو اینجا نیاوردم. خیالت راحت.

اوه چقدر رک حرف زد. از خجالت گونه هام سرخ شد و بریده بریده گفتم:

- یعنی تا وقتی زنت نشم دست نمیزنی بهم؟

- نه

- قول میدی؟

- قول میدم

- آریا من درسته طلاق گرفتم و آزادم  ولی محدودیت برای خودم قائلم. توروخدا یه کاری نکن از حد خارج بشیم. خواهش میکنم.

- نگران نباش. وقتی پیش منی جات امنه

- من رو قولت حساب میکنما

ناروَن های سوختهWhere stories live. Discover now