نگاهی به حیاط بزرگ این خونه ی ویلایی قدیمی انداختم. محشر بود. انگار همه چیز بوی اصالت میداد. حیاط قدیمی بود و پر از درخت های ناروَن بلند و تنومند که زیبایی خارق العاده ای به فضا داده بود.
یه در چوبی زیر خونه بود که با نگاه اول توجهم رو جلب کرد. آریا که نگاهم رو دید گفت:- اونجا انباریه
خونه با حدودا ده تا پله از سطح زمین بالاتر رفته بود. در ورودی بزرگی داشت و پنجره های قدی و بزرگ.
سر جام بی حرکت مونده بودم و به خونه نگاه میکردم. آریا ناگهان دستم رو گرفت و من شوکه شدم.- بیا بریم بالا
تردید منو که دید ادامه داد:
- نترس خونه تنها نیستیم. مستخدم هست ناهار هم آماده کرده. نکنه فکر کردی خودم قراره برات غذا درست کنم؟
خنده ای کردم و گفتم:
- نه واقعا همچین انتظاری نداشتم.
دستم رو کشید و منو داخل خونه برد. خونه ی بزرگی بود. دو دست مبل و یه میز غذاخوری ۱۲ نفره توی پذیرایی بود. آشپزخونه ی بزرگی انتهای پذیرایی بود که خانم میانسالی داخلش داشت کار میکرد. ما رو که دید بیرون اومد و سلام کرد. آریا رو به خانم کرد و بدون اینکه جوتب سلامش رو بده گفت:
- غذارو بچین رو میز
- چشم آقا
دوباره دستم رو کشید و منو با خودش برد. از راهرویی رد شدیم که چهار تا در داخلش بود. یکی از درها رو باز کرد و منو با خودش داخل برد و در رو بست.
کمی دستپاچه شدم. برعکس من که از خجالت و استرس داشتم میمردم آریا خیلی عادی برخورد میکرد.خونسردانه گفت:
- اینجا اتاق مهمانه. وقتی خونه من میای میتونی از اینجا استفاده کنی.
- ببین آریا من.. من..
- تو چی؟ بگو
- من.. تا وقتی عقد نکردیم.. نمیتونم..
- نمیتونی چی؟
- نمیتونم باهات تنها بشم
- اگه منظورت سکس و این چیزاست نگران نباش. من برای این تورو اینجا نیاوردم. خیالت راحت.
اوه چقدر رک حرف زد. از خجالت گونه هام سرخ شد و بریده بریده گفتم:
- یعنی تا وقتی زنت نشم دست نمیزنی بهم؟
- نه
- قول میدی؟
- قول میدم
- آریا من درسته طلاق گرفتم و آزادم ولی محدودیت برای خودم قائلم. توروخدا یه کاری نکن از حد خارج بشیم. خواهش میکنم.
- نگران نباش. وقتی پیش منی جات امنه
- من رو قولت حساب میکنما
YOU ARE READING
ناروَن های سوخته
Romance(داستان واقعی) همان موقع که فکر می کردم زندگی روی خوشش را نشانم میدهد چنان مرا به زمین کوبید که دیگر نای برخواستن ندارم. اینجاست که میفهمی "جان" کم اهمیت ترین قسمت زندگیست و از دست دادنش راحت ترین چیزی که میتوانی تحمل کنی. حتی گاهی می شود آرزویت. و...