Part4.مارک

137 23 0
                                    

"باید جرئت اعتراف داشت وگرنه خانه عشق را بدون معشوق میابی.چند ماه به پشت کوه رفته و چند خورشید نمیان شده است مهم نیست اگر معشوق را میخواهی باید لب از سکوت بگشایی.همیشه برای بیان عشق دیر است."
کیم سوکجین30_ژوئن_1991_بوسان

×این قیافه چیه به خودت گرفتی؟پس کی میخوای باور کنی آقای جئون دوستت داره؟
تهیونگ کمی از نوشیدنیش رو نوشید و جواب داد:بهش باور دارم ولی...
امگا که فهمید مشکلی وجود داره لیوانش رو پایین گذاشت،صندلیش رو به صندلی پسر نزدیک کرد و گفت:مثل اینکه اینجا یه خبرایی هست که من نمیدونم..بریز بیرون ببینم
پسر لبخندی زد و با سر تکون دادن از جا بلند شد،به سمت دراور کنار تخت رفت و از داخل کشو سه پاکت نامه خارج کرد.
وقتی کنار جین برگشت پاکت هارو بهش داد و روی صندلی نشست،پاهاش رو تو شکمش جمع کرد و سرش رو روی زانوهاش گذاشت.
جین با خوندن نامه ها فقط به یک چیز توجه میکرد(اسم روی پاکت).
اسم همشون یکی بود ولی تاریخا و متنا متفاوت بودن،روبه پسر کرد و گفت:اینا دیگه چیه؟
امگا اهی کشید و جواب داد:از روزی که اومدیم تو این خونه این نامه ها بدستم میرسن همشون واضحا به اینکه از آلفای بارون دوری کنم اشاره میکنن ولی تاریخاش منطقی نیست،تاریخ همشون مال سال تولدمه
جین کمی فکر کرد و دوباره گفت:میخوای...میخوای از آلفا دوری کنی؟
امگا سری به چپ‌و‌ راست تکون داد و گفت:معلومه که نه دوستش دارم ولی اول باید بفهمم کیه که از خودم بیست سال جلوتره و میدونه قراره چی بشه
جین به یکباره روبه پسر برگشت و با صدای تقریبا بلند گفت:یعنی دوستش داری؟صبر کن ببینم میدونستی باهم دیگه جفتین؟!
تهیونگ توی سرش کوبید و سعی کرد به هیونگش بفهمونه باید ساکت باشه چون اینا صحبتای محرمانه بودن.
امگا بعد از چک کردن اینکه کسی نیومد داخل اتاقش گفت:معلومه که میدونستم،اگه اون یه آلفای حقیقیه منم یه امگای سفیدم،من از رز زاده شدم
جین اهی کشید و کلافه گفت:دارم دیوونه میشم
آلفا با شنیدن صدای قدم های کسی داخل پله ها به سرعت داخل اتاق خودش رفت و تمام صحبت های محرمانه اون دو رو در خاطر سپرد.
::::::::::::::
هاسوپ با صدای بلند به هیونا توپید و گفت:مگه نگفتم پسرم از رنگ سفید خوشش میاد این گلا چرا آبین؟
هیونا تعظیم کرد و جواب داد:متاسفم خانم جئون اونارو سفارش دادن
مرد به سمت زنی که وسط خونش ایستاده بود و به خدمتکار ها امرو نهی میکرد نزدیک شد و کلافه گفت:خانم محترم چیکار میکنی؟
جه این به سمتش برگشت و جواب داد:معلوم نیست؟نکنه اونقدر پیر شدی که دیگه چشمات نمیبینن؟!!
هاسوپ با عصبانیت داد زد:من پیرم؟شما خودت سن مادر خدابیامرزمو داری من چیزی میگم
جه این جوری که انگار بهش برخورده باشه به سمت مرد رفت و با بالا اوردن انگشتش و تکون دادنش جلوی صورت مرد تهدیدوار گفت:ببین جوجه رنگی فکر نکن چون تو خونت نشستم چیزی بهت نمیگما من خ....
آلفا به اون دو که باز هم داشتن مثل بچه های سه ساله دعوا میکردن نزدیک شد و با خنده گفت:شما دوتا باز دارین دعوا میکنین؟!
جه این که موفق به کامل کردن تهدیدش نشده بود برای بی تقصیر نشون دادن خودش به مرد اشاره کرد و گفت:تقصیر اینه
آلفا قهقهه زد و تا خواست چیزی بگه جین با عجله از پله ها پایین اومد و گفت:اینجا یه مشکل داریم....
::::::::::::::
امگا بعد از برانداز کردن خودش داخل آینه به سمت جین که مشغول خواندن کتاب بود رفت و برای جلب توجهش گفت:خوب شدم هیونگ؟
جین سرش رو بلند کرد و با چهره ای جدید و البته زیبا از امگا روبه رو شد،داخل این لباس ها برعکس لباس های تنگ و کوتاهش بهتر بنظر میرسید و مطمئن بود آلفارو خوشحال میکنه اما چیزی که یقه بازش براش به ارمغان گذاشت،نبود هیچ مارکی بود.
:::::::::::::

i need Chocolate.kookvWhere stories live. Discover now