Part5.عاشقم باش

126 17 6
                                    

سلام به همه مرسی از اینکه بوک منو میخونین🙏🏻😘
الان که امتحانام تموم شده و وقتم آزاده اگه بیشتر حمایت کنین دوپارت در هفته آپ میکنم😊
مرسی از همه🤗

flashback

جه این با صدای آروم و زمزمه وار سرنگ رو داخل دست پسر چپوند و با نگاه به چشمای سوالی پسر گفت:وقتی مارکت کرد داخل گردنش فرو کن اگه این کارو دیر انجام بدی گرگش به سطح میاد اون موقعس که دیگه نمیشه کاری کرد
::::::::::::::
تهیونگ برای راحت تر نزدیک شدن به گردن مرد دستاشو دورش حلقه کرده بود و دستی که داخلش سرنگ بود رو فشار میداد تا جایی که دستاش روبه سفیدی میرفت
نمیدونست این استرس از چی بود مارک شدن یا فروکردن سرنگی که محتواش نامعلوم بود تو گردن آلفاش هرچی بود پسر خوب میدونست اگه کمی بیشتر آلفا لفتش بده از استرس زیاد غش میکنه
جونگ‌کوک اما با حرص و اشتیاق گردن امگا رو لیس میزد و جملاتی مثل (میخوام ببینم وقتی مارکت کردمم میتونی آقای جئون صدام کنی یا نه)(طوری مارکت میکنم که دیگه نتونی حرف بزنی چه برسه جئون صدام کنی)رو زمزمه میکرد
اما خودشم خوب میدونست در برابر پسر فقط یه توله گرگ بی دفاع

آلفا وقتی از آماده بودن گردنش مطمئن شد چشماش به رنگ اقیانوس در اومدن و دندان های نیشش برای دریدن گردن امگا هر لحظه تیز تر میشدن
تهیونگ هنوز در فکر بود که فرو رفتن جسم تیزی رو درون گردنش حس کرد و بعد این درد بود که جاش رو به تمام افکار نصف نیمش داد
بین بازوهای آلفا میلرزید و اشک میریخت عملا توان هیچ حرکتی رو نداشت
دستاش بالاخره از چنگ زدن لباس الفا خسته شد و دو طرف بدنش افتاد و این سرنگ بود که از بین دستای سست و بی حال امگا روی زمین سقوط کرد و الفارو متوجه خودش کرد

آلفا همونطور که دندان هاش داخل گردن امگا بود چشماش رو باز کرد و روی زمین رو دید
با دیدن سرنگ یکباره دندان هاش رو از گردن پسر در آورد و با گذاشتن جسم امگا با آروم ترین حالت روی تخت و بوسیدن پیشانیش به سمت سرنگ رفت به هرحال اون امگاش بود و هنوز هیچی معلوم نبود 

تهیونگ که از درد بی پایان مارکش رنج میبرد دستش رو روی زخم قرار داده بود تا حداقل کمتر خونریزی کنه و مدام به خودش می‌پیچید

مرد زمانی که سرنگ رو برداشت و روش رو خوند متوجه همه چیز شد این سرنگ همون سرنگی بود که هرموقع از کنترل خارج میشد بهش میزدن تا به خودش و دیگران آسیب نزنه اما چرا
چرا امگاش فکر میکرد اگه از کنترل خارج بشه بهش آسیب میزنه یعنی نمیدونست تمام وجود الفاست یعنی نمیدونست آلفا حاضر بود تمام اکسیژنی که تنفس میکنه رو بده به امگا تا اون بیشتر زنده بمونه

با اندوهی وصف ناپذیر به سمت تخت رفت و پایین تخت نشست و از پسر خواست که سرش رو به سمت اون بزاره به هرحال کسی که مارکش کرده بود اون بود و الان نمیتونست با این درد تنهاش بزاره حتی اگه امگا ازش میترسید

i need Chocolate.kookvWhere stories live. Discover now