-3

15 5 0
                                    


نفس نفس زنان از لیام جدا شد و خودش رو کنار لیام روی تخت انداخت. به سمت لیام برگشت و بهش نگاه کرد اما لیام توجه ای بهش نمیکرد. 

اونقدر خسته بود که نفهمید کی خوابش برد و حالا صبح شده بود و آلارم گوشیش به صدا در اومده بود. چشم هاش رو باز کرد اما لیام رو کنار خودش ندید، زیاد اهمیت نداد احتمالا تو اشپزخونه مشغول درست کردن غذا بود.

از تختش بلند شد و دنبال لیام گشت اما طولی نکشید تا متوجه شد که خونه نیست. نمیتونست بفهمه کی خونه رو ترک کرده ولی زیاد نگران نبود احتمال میداد برای خرید بیرون رفته، پس به اتاق برگشت و بعد از آماده شدن به سمت محل کارش رفت.

سرش رو روی فرمون گذاشته بود و تلاش میکرد درد مزخرفش رو کاهش بده. بخاطر کم خوابی سردرد گرفته بود اما لحظه ای خواب به چشمش نمیومد.
ماشینش رو روبروی خونه لویی پارک کرده بود، جلیی رو نداشت که بره. قطعی کردن این تصمیم براش سخت تر از اون چیزی که فکرش رو میکرد بود، ساعت ها اینجا توی ماشین نشسته بود و نمیدونست باید پیش لویی بره یا باید برگرده خونه.

این سخت ترین کار زندگیش بود، ترک کردن زین.
اما باید انجامش میداد.

وقتی لویی در رو باز کرد و لیام رو دید تعجب کرد و توقع نداشت این موقع صبح دوستش رو با این سر و وضع داغون ببینه. با اینکه خیلی نگران شد اما سعی کرد آروم باشه و شرایط رو کنترل کنه. لیام رو به داخل خونه دعوت کرد و لیام به آرومی روی مبلی نشست.

لویی : چیزی شده؟ توقع نداشتم اینجا ببینمت.

لیام : لویی میشه الان هیچی نپرسی؟ فقط میشه چند روز اینجا بمونم؟

لویی مطمئن بود لیام با زین مشکلی داره پس به دوستش احترام گذاشت و سوالی نپرسید : باشه اتاق مهمان میدونی کجاست برو استراحت کن منم چیزی آماده میکنم بخوریم.

لیام هیچی نگفت فقط سر تکون داد و به سختی از سر جاش بلند شد و به سمت اتاق رفت. کت جینش رو در آورد و روی زمین پرت کرد و روی تخت دراز کشید. یک باره انگار کمی ریلکس شد، دلش میخواست بخوابه و برای چند ساعت هم که شده چیزی حس نکنه ولی کاش میتونست که بجای فکر کردن بخوابه.

کمی تونسته بود چشم هاش رو روی هم بزاره و از اون طرف لویی مشغول آماده کردن غذا برای لیام بود ولی وقتی با لیامی که خوابش برده بود مواجهه شد ترجیح داد بیدارش نکنه و تنهایی مشغول خوردن شد و برای لیام سهمش رو نگه داشت.

با زنگ در لویی از جاش پرید و به سمت در دوید و وقتی نایل رو پشت در دید همونجا فحشی بهش داد.

لویی. : چه وضع در زدنه؟

نایل به لویی توجه نکرد و پر سر و صدا وارد خونه شد : اوه اوه عجب غذایی! سهم من کو.

tacenda (Ziam)Where stories live. Discover now