-5

13 3 1
                                    



-پنج شنبه، ساعت ۴.

نوتیفیکشن رو از روی گوشیش چک کرد و بدون کار اضافه ای اون رو خاموش کرد و توی جیبش گذاشت.

لویی : لیام، برای فردا هری رو هم دعوت کردم، از نظرت مشکلی نیست که؟

لیام : فردا چه خبره؟

لویی : تولدمه.

لیام شرمنده شده بود، لویی این چند وقت همیشه هواش رو داشت اما لیام نتونسته بود تولدش رو یادش بمونه : متاسفم لویی، باید یادم میموند اه لعنتی!

لویی : نگران نباش من درک میکنم الان درگیر کار های طلاقتی ذهنت درگیره مرد.

لیام : اوهوم، جبران میکنم.

لویی : نیازی نیست. جواب سوالمو ندادی.

لیام : مشکلی ندارم.

لویی : خوبه پس از الان آماده باش که بدجوری قراره بترکونیم.

لیام در جواب فقط لبخندی زد.

لویی : راستی نایل رومخ تو راهه داره میاد اینجا.
یه چرت و پرتایی پشت گوشی گفت نفهمیدم.

لیام : الان میاد میفهمیم.

در همین حین زنگ خونه به صدا دراومد.

لویی : حلال زاده رو ببینا!

لویی در رو باز کرد و با دیدن نایل بغلش کرد، نایل که حالا ذوق زده تر از قبل بود به سمت لیام دوید و محکم بغلش کرد.

لیام : هی هی چیزی شده؟

نایل بازم چیزی نگفت و به لبخند های عمیقش ادامه داد.

لویی : واقعا کیریپی شدی نایل، چرا حرف نمیزنی؟

لیام : فکر کنم دیوونه شده.

نایل : معلومه که دیوونه شدم توام دیوونه قراره بشی لیام.
فقط بزار تعریف کنم.

لویی و لیام بدون هیچ حرفی به نایل زل زدن تا حرفش رو بزنه.

نایل : بالاخره یه مطب خوب پیدا کردم!

لویی با شنیدن خبر بلد شد و دوباره نایل رو بغل کرد : واو بهت تبریک میگم پسر.

لیام : تبریک میگم.

نایل : تند پیش نرو لیام! به دوتامون تبریک بگو.
قراره باهم کار کنیم.

لیام شوکه شده بود نمیدونست چی بگه توقع همچین چیزی رو نداشت : من...من نمیدونم چی بگم واقعا نایل.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 25 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

tacenda (Ziam)Where stories live. Discover now