-پنج شنبه، ساعت ۴.نوتیفیکشن رو از روی گوشیش چک کرد و بدون کار اضافه ای اون رو خاموش کرد و توی جیبش گذاشت.
لویی : لیام، برای فردا هری رو هم دعوت کردم، از نظرت مشکلی نیست که؟
لیام : فردا چه خبره؟
لویی : تولدمه.
لیام شرمنده شده بود، لویی این چند وقت همیشه هواش رو داشت اما لیام نتونسته بود تولدش رو یادش بمونه : متاسفم لویی، باید یادم میموند اه لعنتی!
لویی : نگران نباش من درک میکنم الان درگیر کار های طلاقتی ذهنت درگیره مرد.
لیام : اوهوم، جبران میکنم.
لویی : نیازی نیست. جواب سوالمو ندادی.
لیام : مشکلی ندارم.
لویی : خوبه پس از الان آماده باش که بدجوری قراره بترکونیم.
لیام در جواب فقط لبخندی زد.
لویی : راستی نایل رومخ تو راهه داره میاد اینجا.
یه چرت و پرتایی پشت گوشی گفت نفهمیدم.لیام : الان میاد میفهمیم.
در همین حین زنگ خونه به صدا دراومد.
لویی : حلال زاده رو ببینا!
لویی در رو باز کرد و با دیدن نایل بغلش کرد، نایل که حالا ذوق زده تر از قبل بود به سمت لیام دوید و محکم بغلش کرد.
لیام : هی هی چیزی شده؟
نایل بازم چیزی نگفت و به لبخند های عمیقش ادامه داد.
لویی : واقعا کیریپی شدی نایل، چرا حرف نمیزنی؟
لیام : فکر کنم دیوونه شده.
نایل : معلومه که دیوونه شدم توام دیوونه قراره بشی لیام.
فقط بزار تعریف کنم.لویی و لیام بدون هیچ حرفی به نایل زل زدن تا حرفش رو بزنه.
نایل : بالاخره یه مطب خوب پیدا کردم!
لویی با شنیدن خبر بلد شد و دوباره نایل رو بغل کرد : واو بهت تبریک میگم پسر.
لیام : تبریک میگم.
نایل : تند پیش نرو لیام! به دوتامون تبریک بگو.
قراره باهم کار کنیم.لیام شوکه شده بود نمیدونست چی بگه توقع همچین چیزی رو نداشت : من...من نمیدونم چی بگم واقعا نایل.
YOU ARE READING
tacenda (Ziam)
Fanfiction- ziam mayne - مسیرم از تو جدا شد و حالا نمیدونم به کجا میرم.