part8

321 17 0
                                    

و دید جفتشون رفتن زیر پتو و ته متوجه ی حضور ایان شد و به کوک اشاره کرد که سریع لباس هاشون رو بپوشن و نمادین دعوا کنن وقتی ایان اومد سمتشون پتو رو زد کنار و دید موهای همدیگرو گرفتن دستشون و از هم جداشون کرد
=هی هی چرا دعوا میکنین؟؟
+داره از دستوراتم سر پیچی میکنه پس حقشه
-اره سر پیچی میکنم چون داری زور میگی
=باشه ببندین دهناتونو برید بخوابید
کوک زودتر از اتاق خارج شد و رفت تو اتاق خودش و روی تخت دراز کشید ایان هم همینطور و تهیونگ وقتی دید ایان نیست رفت پیش کوک و کنارش دراز کشید و لب هاش رو بوسید و بغلش کرد
-میخوای دوست پسر من باشی؟
+تو مشکلی نداری؟
-وقتی خودم درخواست میدم یعنی مشکلی ندارم
+خب...نه..فعلا نمیخوام دوست پسرت باشم
میتونی تو اتاق رو به رویی بخوابی
از بغلش اومد بیرون و تهیونگ هم نمیدونست دلیل این رفتار های کوک رو پس بدون اینکه حرفی بزنی رفت اتاق رو به رویی و تا صبح به کوک فکر کرد
ساعت 6 صبح الارم گوشی جفتشون زنگ خورد و رفتن سر میز صبحونه تهیونگ خواست کنار جونگکوک بشینه ولی اون نشست رو به روی ته و نخواست کنارش باشه اون هم چیزی نگفت که اوضاع رو بدتر نکنه
-ایان کجاست؟
+پنج صبح رفت
-اهان
+اماده شو باید بریم سرکار
-به این زودی؟
+اره زود باش
خیلی جدی باهاش برخورد میکرد انگار نه انگار که همین دیشب باهم رابطه داشتن و تهیونگ بهش درخواست داده بود
چیزی نگفت و رفت اماده شد و سوار ماشین شدن و به شرکت بزرگ جئون رسیدن وقتی وارد شرکت شدن ته کسی رو دید که باورش نمیشد کوک پسر همچین ادمی باشه

My boyWhere stories live. Discover now