19

142 26 125
                                    

مثل همیشه پارت درست و حسابی ادیت نشده...ببخشید💔

___

×جیمین....میتونی خودتو برسونی تا اونجا؟

تهیونگ گفت و به سکوی پایین تر از خودشون اشاره کرد.

جیمین نگاه دوباره ای به موقعیت موجود داخل اب انداخت و با تردید سری برای تهیونگ تکون داد.

+م...میتونم

×خوبه.

تهیونگ روش رو سمت جانگکوک چرخوند.
میدونست با وضعیت نچندان خوبش، شانسی برای نجات جیمین نداره.چه بسا خودش رو هم به خطر میندازه.پس بعد از گرفتن شونه ی یونگی چشم های جدیش رو به پسر دوخت.

×همینجا میشینی..از جاتم تکون نمیخوری...متوجه شدی؟

با سکوت یونگی تکرار کرد

×یونگی فهمیدی چی گفتم؟

پسر با کندی سری تکون داد و وقتی خوبه ی تهیونگ رو شنید، با دیدن پسر برای پریدن روی پله ی پایین، نه ی ارومی از ترس از بین لبش بیرون پرید.

ولی پسر خیلی قبل تر، با موفقیت روی پله پرید.

فاصله اش با جیمین کم بود پس بعد از دراز کشیدن روی سکو، دستش رو پایین برد.

×د..دستمو بگیر..

جیمین مطیعانه گوش کرد.تمام فکرش سمت تمساح زیر اب بود پس کنترلی روی لرزش بدنش نداشت.

قبل از اینکه دستش لیز بخوره، نگاه اشکیش رو به تهیونگ دوخت.

+ز..زیر..اب...

!خ..خدای من..

صدای بهت زده و ترسیده ی جانگکوک ساکتش کرد و بعد از اون صدای فریادش، توجه تهیونگی که تلاش میکرد تن سنگین شده ی جیمین رو بالا بکشه جلب شد.

!جیمیییین..مراقب باش....

×فاک

تهیونگ با دیدن نیمه ی بدن تمساح که جایی اونطرف تر مشغول حرکت بود گفت و اب دهنش رو قورت داد

!تهیونگ..التماس میکنم...بکشش بالا...جیمین...

صدای هق هق پزشک بالا رفت.

یونگی در حالیکه دست هاشو روی لبش کوبیده بود تا گریه اش به فریاد تبدیل نشه، برای نجات جیمین به خدا التماس کرد.خدایی که نمیدونست تا قبل از این وقایع، چقدر بهش ایمان داشته.

با قطع شدن آبی که با صدای بلندی وارد داخل ریخته میشد، سکوتی ناگهانی اتاقک رو کر کرد و همین کافی بود تا گوش های اماده به شکار موجود زیر اب، نسبت به حرکت پای جیمین حساس بشه

جانگکوک با درک چرخیدن تمساح به سمت جیمین فریاد دیگه ای زد.

!تکون نخور

انتقامWhere stories live. Discover now