فصل 5

45 13 2
                                    

Georgina....

بعد از خداحافظیم با جک سوار اتوبوس شدم، بعد از این روز سخت خیلی خسته بودم ،فقط سرم را به شیشه تکیه دادم .
خوابم برد چشمانم را که باز میکنم ،با اینکه چشمانم تار میبینند ولی کاملا متوجه هستم که دستانم با طناب بسته شدند.
بالاخره میتوانم جلویم به طور واضح ببینم، در انباری متروکه هستم که دیوار هایش زنگ زده و بوی بد روغن و بنزین میدهد.
فکر میکردم اینجا تنها هستم اما اشتباه میکردم کسی از پشت اسلحه سردی را پشت سرم میگذارد حرفی نمیزند فقط اسلحه را محکم به پشت سرم می فشارد، سرم گیج میرود قطعا عوارض دارو ی بیهوشی است ، چشمانم سیاهی میروند چشمانم را میبندم و افکارم را مرتب میکنم من دزدیده شدم!.

صداهای اطرافم میشنوم ادم های دورم یک نفر نیستند دو نفرند یکی از صداها غریبه است، اما صدای دیگر آشناست خیلی اشنا صدایش بم و ریلکس است جک نیست جی هون است .
دارند دعوا میکنند و به همدیگر ناسزا میگویند چشمانم رو باز میکنم مرد کف زمین افتاده و بیهوش شده است جی هون جلوی دیدم را میگیرد و میگوید:

بانو نمیشه توی موقعیت به این جدی ای خوابتون نبره لطفا٫ پاشو باید بریم.

با دست بسته بیام.؟
اگر منت نمیزاری بازشون کن.
میخندد صدایش در انبار خالی طنین می اندازد .

بله چشم بانو.

دستم را باز میکند،بلند میشوم پشت جی هون راه می افتم او من را به سمت اداره پلیس میبرد،کسی که خودش را پدر ناتنی جک معرفی میکند، لیوانی اب جلویم میگیرد، تشکر میکنم و جرعه ای از اب را مینوشم وقتی که داشتم اب میخوردم صدای اشنایی به گوشم میخورد.
صدای جک بود همه چیز عادی بود تا اینکه شنیدم میگوید:

میشه یکی قضیه این جورجینا کوفتی رو بهم بگه

بلند میشوم لیوان را روی میز میکوبم اب درون لیوان بیرون میریزد، تا میخواهم حرفی بزنم جی هون را میبینم که کنار دیوار تکیه داده چشمانش بسته است دستی به موهایش میکشد و دستانش را در جیبش میکند، زخم لبش را میبینم که در حال خونریزی است به سمتش میدوم، چشمانش را باز کرده و متعجب نگاهم میکند .
به جک نگاه میکنم

چه اتفاقی برای جی هون افتاده ؟.

از دست زدن به زخمش پرهیز میکنم.
دستم را که در هوا خشکش زده کنار میزند و رد میشود.

خوبم ولم کن جورجینا

مطمئن بودم کار جک است نمیدانم چرا این کار را کرده است ولی قطعا کار اوست .

تو چه مرگته جک چیکار کردی؟.

در جوابم فقط آهی کوتاه میکشد!.
طرز اه کشیدنش برایم عجیب است.

مرسی که تا اینجا خوندید ✮
امیدوارم خوشتون بیاد ✮
خوشحال میشم رمانمو دنبال کنید ✮

روز های پخش: بخاطر حمایت کم از فصل ها مجبور میشم هر هفته فقط یک فصل بزارم ممنونم که درک میکنید ✮

✮ مهم ✮
این رمان بر گرفته شده از بیماری روانی دو قطبی است که در ادامه متوجه ان خواهید شد ✮

اگر نظر یا انتقادی بود حتما بگید ✮

قاتلی از میان خودمانWhere stories live. Discover now