در آن لحظه، سایر ساکنان کافه کوچک شروع به گوش دادن به مکالمه آنها کرده بودند، بعضی از پیشخدمت ها مدیر را میخواستند و برخی دیگر صرفاََ تماشا میکردند تا ببینند آیا دعوا مشود یا نه.
"چی شده؟ چرا اینطوری رفتار میکنی؟" صدای باکی کمکم بلند شد."چرا منو نادیده میگیری؟"
استیو احساس میکرد که اوضاع از آن نقطه به بعد تشدید میشود، از روی صندلی بلند شد.
دست هایش را روی هم گذاشت و با تابش خیرهکننده و هشدار دهنده بر روی صورتش به دوستش نگاه کرد.
"داری مثل بچه ها رفتار میکنی، بس کن."
این کلمان باعث شد که مرد دیگر نیز از صندلی بلند شود."اوه، این حرف از تو میاد، استیوی. کسی که هرگز از یه دعوا صرف نظر نکرد، حتی وقتی میدونه قبل از شروعش میبازه."
شوک صورت مرد را قبل از اینکه به سرعت ازبین برود پوشاند و خشم جایگزین آن شد.
با اینحال، قبل از اینکه بتواند پاسخی دهد، به احتمال زیاد با یک ضربه محکم، مدیر آنجا صحبت آنها را قطع کرد.
"متاسفم، آقایون، اما من باید از شما بخوان که اینحا رو ترک کنید. شنا وعده های غذایی دیگران رو با رفتارتون قطع میکنید."
نگاه هر دو مرد بلافاصله به سمت مدیر چرخید. او فورا احساس کرد زیر نگاههای آنها فرو میریزد. باکی به استیو چشم خره میرفت و استیو به شدت اخم میکرد.
"ما برای بههمریختگی متاسفیم، الان از اینحا میریم."
استیو وقتی برای اعتراض باکی باقی نگذاشت. بعد از انداختن بیست دلار شروع به ترک کافه کرد. باکی نفسی کشید و نگاهی مرگبار به کارکنان انداخت و بعد به دنبال دوستش رفت.
هنگامی که آنها از کافه خارج شدند، استیو بلافاصله به طرف مرد برگشت.
"اونجا چی بود، باکی؟" او به خود زحمت نمیداد که ناراحتی در صدایش را پنهان کند، لحنی متزلزل بین تهدید و ناامیدی.
باکی چشمانش را گرد کرد و سینهاش را روی سینه دیگری فشار داد، بدون اینکه عقب نشینی کند." این تقصیر من نبود! تقصیر تو بود."
"من؟!"
"آره، تو!"
"به چه دلیل لعنتی؟!"
باکی با یک نگاه خسته کننده به استیو نشان داد هیچ تمایلی برای گرفتن تقصیر گردن خودش ندارد.
"تو کسی هستی که شروع به نادیده گرفتن من کردی! تو به من پیشنهاد دادی و خواستی که به کافه بریم، با این حال منو نادیده گرفتی! این چیزی نیست که مردم انجام میدن، استیو!"
هنگامی که استیو به توضیحات مرد گوش میداد، یک پوزخند از کنار لبهایش گذشت. روی مرد بالا رفت و صورتش را برگرداند و لبهایش را به هم فشار داد.
DU LIEST GERADE
Never Go To Stark Party
Fanfiction×فیک ترجمه شدس و داستان رو خودم ننوشتم⚠️× باکی نمیتونست آروم بگیره میتونست؟نه،کائنات فقط باید یه چیز رو برای اون فراهم میکردن. یه چیزه ساده مثل یه شب آروم با بهترین دوستش استیو،خواسته زیادیه؟ --- بعد از رفتن به یکی از مهمونی های تونی،باکی از اون زما...