"09"

58 15 0
                                    

با چشمای ریز شده ای شروع کرد به رصد کردن مِنو
بعد از کلی فکر کردن به نتیجه ای نرسید و منو رو گذاشت رو میز
به در دستشوییه رستوران کوچیکی که امده بودن نگاه کرد و منتظر بیرون امدن جونگین شد
دیروز بعد از خوردن بستنی به خونه برگشتن و تا صبح روز بعد مکالمه ی خاصی بینشون شکل نگرفت‌. ولی پسر دوباره روز بعد با این بهونه که اخرای استراحتشه و بهتره بره بیرون و بگرده تا اینکه بچپه خونه مجبورش کرد حاضر شه و حالا برای خوردن شام تو این رستوران نشسته بود
با بیرون امدن جونگین از دستشویی سریع نگاهشو چرخوند و خودشو سرگرم خوندن منو نشون داد
-چیزی انتخاب کردی هیونگ؟
-نه هنوز ، تو چی میخوای بخوری؟
جونگین منوی دیگه ای ورداشت و شروع به خوندنش کرد
-بیبیمباپ و دوکبوکی چطوره؟
-با یکم کیمچی
جونگین سرشو تکون داد و پسری که مسئول گرفتن سفارشات بود رو صدا کرد
با رسیدن پسر پیششون غذاهای مورد نظرشون رو سفارش داد و بالاخره منو رو کنار گذاشتن
اماده شدن غذاها حداقل بیست دقیقه طول میکشید
از بیکاری شروع به دید زدن فضای داخل رستوران کرد
رستوران کوچیکی بود و دکور سنتی ای که داشت حس خیلی خوبی میداد
با حس نگاه خیره ای سرشو سمت جونگین برگردوند که دید پسر با لبخند عمیقی بهش خیره شده
-چیزی شده؟
-نه ، فقط بنظرم خیلی جذابی.
با شنیدن حرف جونگین چشماش گرد شد و خود پسر هم سرشو برگردوند
-اوه.. مرسی؟
با لبخند لرزونی تشکر کرد و تا امدن غذاها خودشو سرگرم گوشیش نشون داد
با امدن غذاها جو مغذب کننده ی بینشون از بین رفت و همونطور که غذا میخوردن شروع کردن درباره ی چیزای مختلف صحبت کردن
...
بعد از کش داد بدنش ، دستشو رو شکمش کشید و به صندلی ماشین تکیه داد
-دارم میترکم ، اگه اینارو هضم نکنم بعدا برام دردسر میشه.
-نگران نباش جایی که میریم علاوه بر هضم غذاهای امروز ، بقیه ی چربیاتم اب میشه.
با کنجکاوی به برگه های تو دست جونگین نگاه کرد
-حالا میخوای منو کجا ببری؟
-یجای خوب.
پسر برگه هارو به دستش داد و با فشار دادن پاش رو گاز سرعت ماشین رو بیشتر کرد
با خوندن نوشته های روی برگه ها نیشش باز شد
همینکه ماشین متوقف شد بیرون پرید و شروع به دوییدن سمت شهربازی بزرگ مقابلش کرد
-وایسا هیونگ.
با شنیدن صدای جونگین متوقف شد و منتظر رسیدن پسر شد
جونگین بعد از رسیدن بهش کلاه لبه داری رو روی سرش گذاشت و ماسک سفید رنگی به دستش داد
-اگه کسی ببینتت برات دردسر میشه.
سرشو تکون داد و بعد از زدن ماسک ، برگه های بلیتی که تو ماشین از جونگین گرفته بود رو به دست مامور ورودیه پارک داد
با ورودشون به پارک اولین چیزی که چشمش رو گرفت ترن هوایی بزرگی بود که داشت بهش چشمک میزد
-جونگینا
-هوم؟
-از ارتفاع نمیترسی که؟
-نه چطور؟
-چون قراره بریم تو اسمون.
قبل از اینکه بزاره پسر حرفشو تجزیه و تحلیل کنه دستشو گرفت و به سمت ترن هوایی کشید
...
نمیدونست این چندمین وسیله ایه که سوار شدن ولی دیگه هیچکدوم از خستگی نمیتونستن راه برن
-سونگمین هیونگ
سرشو سمت جونگینی که وضعش یکم بهتر بود چرخوند
-ابمیوه یا اب؟
-یچیز شیرین بگیر فکر کنم فشارم افتاده.
جونگین سرشو تکون داد و به سمت دکه ی کوچیک پارک رفت
به دخترا و پسرای جوونی که دست تو دست هم راه میرفتن و وسایلای پارک رو بهمدیگه نشون میدادن خیره شد
چشمش به تلای بامزه ی روی سرشون افتاد
اگه ایدل بودن رو به عنوان شغل انتخاب نمیکرد ممکن بود الان خودشم درحالی که دست فرد مورد علاقش تو دستاش و یکی از همون تلا روی سرشونه اینجا قدم میزدن؟
پوف کلافه ای کشید و با بدخلقی ماسکشو دراورد
چشمش به بند کفشش که باز شده بود خورد. خم شد تا ببندتش. همینکه بند کفش رو گرفت تو دستش یه جفت پا جلوش متوقف شد
-اینارو بگیر
کمرشو صاف کرد که با جونگینی که یه پشمک بزرگ با دوتا ابمیوه ی کوچیک تو دستاش بود مواجه شد
از دستش گرفت که پسر جلوش زانو زد
-چیکار میکنی؟
پسر بدون جواب دادن بهش شروع به بستن بند کفشش کرد. بعد از بستنش بلند شد و کنارش روی صندلی نشست. هردوتا ابمیوه رو باز کرد و یکیشو به سمتش گرفت
ابمیوه رو از دستش گرفت و تشکر کرد
بعد از تموم کردن ابمیوه هاشون دوباره بلند شدن و شروع به قدم زدن کردن
یهو پسر کوچیکتر دستشو گرفت و سمت بوفه ی کوچیکی کشید
-هیونگ اینارو چه بامزه ان
با شنیدن لحن ذوق زده ی جونگین با کنجکاوی به وسایلای بوفه نگاه کرد. چشمش به تل هایی خورد که روی سر دختر و پسرای تو پارک دیده بود
با گذاشته شدن تلی روی سرش با تعجب به پسر نگاه کرد
-چه بهت میاد
سرشو سمت اینه ی کوچیکی که تو بوفه بود چرخوند که با تلی که گوشای سگ مانندی روش بود مواجه شد
چشمش به تلی که گوشای روباهی داشت افتاد
سریع ورش داشت و رو سر پسر کوچیکتر گذاشتش
-پس اینم مال تو
هردو کمی به هم خیره شدن و بعد خنده ی ارومشون بلند شد
جونگین پس از حساب کردن پول تلا دوباره دستشو گرفت
با تعجب به دستای توهم رفتشون خیره شد که پسر به چرخ و فلک بزرگی که وسط پارک بود اشاره کرد
-فکر کنم فقط همینو سوار نشدیم.
نگاهشو از دستاشون گرفت و برای اینکه جونگین گوشای سرخ شدش رو نبینه سریع دستشو از دست پسر‌ دراورد و خودش جلوتر راه افتاد
-پس بیا بعد از سوار شدنش برگردیم خونه.
جونگین که گوشای سرخش رو دیده بود بلند خندید
-باشه هیونگ ولی یکم اروم تر راه برو.
و دوباره همونطور که سعی میکرد با گرفتن دست سونگمین اذیتش کنه با خوشحالی زمزمه کرد
-اینم از روز سوم.

𝚂𝚘𝚞𝚕𝚖𝚊𝚝𝚎.Where stories live. Discover now