"17"

44 13 2
                                    

برای اخرین بار خودشو تو آینه چک کرد و بعد بی توجه به جونگینی که درحال غر زدن بود ، از اتاق خارج شد
-بگو که جدی نیستی!
قدم هاشو تند کرد که مچ دستش محکم گرفته و به عقب کشیده شد. جونگین به مانیتور بزرگی که اسم آرتیست های شرکت کننده روش ثبت شده بود اشاره کرد
-با اجرا کردن تو مراسم امروز میتونستی آلبوم جدیدت رو کلی پروموت کنی! ولی من اسمتو بین این همه آیدل نمیبینم.
دستشو تکون داد و اخم کرد
-ولم کن دستم درد گرفت.
با حرفش ، جونگین متوجه شد داره زیاده روی میکنه ، سریع رهاش کرد
-معذرت میخوام. ولی درکم کن ، این یه فرصت خوب بود و تو از دستش دادی.
پوف کلافه ای کشید و چشماشو چرخوند. دستشو تو دست پسر قفل کرد و با خودش کشیدتش
-من یه سولو آرتیستم که هرکاری ام کنم نهایت یه کوچولو ویوی بیشتری نسیبم میشه ، پس چه تو این مراسم شرکت کنم چه نکنم انچنان فرقی برام نداره. سختش نکن پسر ، بیا از اجرای بقیه لذت ببریم.
همونطور که دستش تو دست پسر بود ، با سرعت سمت صندلیای وی آی پی رفت که یهو به فردی برخورد کرد
همینکه سرشو بلند کرد و خواست معذرت خواهی کنه ، زبونش بند امد
پسری که بهش برخورد کرده بود ، بازوشو گرفته و با ابروهای بالا رفته نگاهش میکرد
-چه عجب بالاخره چشممون به جمال آقای فراری روشن شد.
دست جونگین رو فشار داد و خواست از کنار فرد مقابلش عبور کنه که پسر سر راهش قرار گرفت
-کجا کجا؟ یه وقت نگی از دوستای قبلیم یه خبری چیزی بگیرم ببینم زندن یا مرده!
اخم غلیظی رو پیشونیش ظاهر شد و سعی کرد به پوزخند تمسخرآمیز پسر بی توجه باشه
-برو کنار تِمین!
جونگین با شنیدن اسم پسر تازه متوجه هویتش شد ، خواست چیزی بگه که دستش توسط سونگمین کشیده شد و از کنار تمین عبور کرد
-بازم داری فرار میکنی؟ اوه البته! به غیر از این کار دیگه ای بلد نیستی. یه ترسو همیشه ترسو باقی میمونه.
-هی! شاید قبلا همگروهیش بوده باشی ولی حق نداری باهاش اینطوری حرف بزنی!
با متوقف شدن ناگهانیه جونگین و شنیدن صداش ، اون هم قدم هاش آروم شد و سر جاش ایستاد. فکش منقبض شده بود و سعی داشت با نفس کشیدنای طولانی جلوی خودشو بگیره. سمت تمین چرخید و خواست جوابشو بده که با چهره ی غمگینش مواجه شد‌. پسر با دیدن نگاه سونگمین دوباره پوزخند زد و سمت صندلیش رفت.
-نمیخوای بهش چیزی بگی هیونگ؟
نفسشو با آه آرومی بیرون داد. دست پسر رو رها کرد و به صندلیایی که مقابلشون بود اشاره کرد.
-بیخیالش ، بیا بشینیم الان مراسم شروع میشه.

𝚂𝚘𝚞𝚕𝚖𝚊𝚝𝚎.Kde žijí příběhy. Začni objevovat