«واااا!»
آنها رفتاری داشتند که به جایگاه و موقعیتشان نمیخورد. اما هیچکسی نمیتوانست آنها را سرزنش کند. منظره بسیار فوقالعاده بود.
بعدی آب بود. یودر ویژگی مورد استفادهاش را تغییر داد. آتش ناپدید شد و در یک لحظه، آب چرخید و دور تیغه پیچید.
صدایی آرام همانند گردبادی در تمام اتاق طنینانداز شد.
یودر شمشیر در دستش را چندین بار به اطراف تاب داد و سپس به آرامی پیش رفت.
«فقط همینقدر نشون میدم. و میخوام ثابت کنم که آب واقعیه، کسی میخواد لمسش کنه؟»
یودر دید که ممتحنها مردد بودند چهرههایشان نسبت به جایگاه و منزلتان حفظ کنند یا بترسند. مردم همیشه از چیزی که قبلا ندیدهاند وحشت میکنند. آنها احتمالا شمشیردارانی دیده بودند که شمشیرهایشان را با جادوهای عنصری میپوشاندند، اما وقتی جادوها ترکیب و پیچیده شد، حتی چیزی آشنا ناگهان عجیب دیده شد.
ممتحنها لال شدهبودند. هیچکس جرات نمیکرد داوطلب شود. درست زمانی که یودر تصمیم گرفت شمشیر را سرجایش برگرداند، ممتحنی که در سمت راست نشسته بود برای اولین بار صحبت کرد. این مردی بود که چهرهاش بهوسیله جادو تغییر کردهبود.
«هیچکسی نمیخواد اینو امتحان کنه، پس من اینو انجام میدم.»
«نه، شما نباید اینکارو بکنین. شما...!»
در آن لحظه، معاون فرمانده شوالیههای امپراتوری با صدای بلند فریاد زد، سپس به سرعت دهانش را بست.
‹هومم، بنظر میرسه که درست حدس زدم.›
معاون فرمانده بهسختی توانست جلوی خودش را بگیرد تا هویت بازرس را افشا نکند، اما واکنشش فقط ظن یودر را تایید کرد.
«اشکالی نداره، نگران نباش. من 'اونم'، نه؟»
ممتحن که در سمت راست نشسته بود نیشخندی زد. او کاملا آرام بود.
اگر کسی جز یودر در آن نقطه بود نمیتوانست حدس بزند که این شخص چرا تااینحد بیخیال است.
معاون فرمانده شوالیهها میخواست چیزی بگوید، اما در پایان آهی کشید و سرش را پایین انداخت.
«لطفا هرجوری که مایلید انجام دهید.»
«خب، من میخوام امتحانش کنم. بالاخره یه چیز جالب دیدم، نه؟»
اگر این واقعیت نبود که یکی از آنها معاون فرمانده شوالیههای امپراتوری بود، شاید مردی که بدون ترس دستش را دراز کرد تا شمشیر محصور در آب را لمس کند و کسی که میخواست جلوی او را بگیرد برای دیگر شرکتکنندگان بیاهمیت دیده میشدند. ولی برای کسانی که آنها را میشناختند، وضعیت معنای دیگری داشت.
YOU ARE READING
turning (چرخش)
Mystery / Thrillerیودر یک امگای معمولی که با تواناییهای خود به اوج رسید. به دروغ متهم شد و اعدامش کردند، اما هنگامیکه دوباره چشمانش را باز کرد به یازده سال پیش بازگشته بود. فرصتی برای بازگرداندن.... او نباید همان اشتباهات گذشته را تکرار کند. برای زنده ماندن و نجات...