«هیچ چیز اونقدر تغییری نکرده.»
البته هماتاقیهای یودر تغییر کرده بودن، کانا هم قبول شدهبود، اما خب هماتاقیهای قبلی یودر اونقدر بهیاد ماندنی نبودن و اومدن کانا هم تاثیر چندانی روی جریان کلی نمیگذاشت.
همهچیز توی سوارهنظام اونجوری که یودر بخاطر داشت رخ داد.
فقط حوادث جزئی وجود داشت، مثل درگیری لفظی دوقلوهای مو آبی با شوالیهها، یا غوغای مختصری که بهخاطر یه انفجار جادویی توی محل تمرین رخ داده بود.
«بزودی اقامتگاه ما تغییر میکنه.»
اونا از خوابگاه شوالیههای امپراطوری به ساختمان تازه تکمیل شده مختص به سوارهنظام نقل مکان کردند.
تا زمانیکه یودر دستگیر بشه، اونجا خانه واقعیش بود.
با اینکه امپراطور بهخاطر ارتقای مقامش بهش یه
چند تا خانه داده بود، اما یودر هیچوقت بهشون حسی نداشت. خانه واقعی اون همیشه همون اتاق کوچیک در گوشه بالایی خوابگاه سوارهنظام بود.خب اینبار اون ترفیع نمیگیره. اینبارم اون توی این اتاق میمونه.
یودر که نسبت به این مکان تازه ساخت یه حس نوستالژی داشت به آرومی نفسش رو بیرون داد.
«یودر خسته که نیستی؟»
گاکانه که باهاش تمرین کرده بود با تعجب پرسید. اون بهخاطر ظاهر خوبش و اجتماعی بودنش توی سواره نظام مشهور شده بود، اما از کنار یودر جم نمیخورد.
تازه همش با یودر حرف میزد و اهمیتی هم نمیداد که اون بهش جواب میده یا نه. تعامل باهاش باورنکردی و عجیب بود.
در واقع اگه بخوایم به مهمترین تغییر از زمانی که یودر به گذشته برگشته اشاره کنیم، رابطهاش با گاکانه بود.
هرچند گاکانه حدودا یه سال دیگه طی یه ماموریت جونشو از دست میده. با اینکه یودر اون زمان نسبت به این موضوع بیتفاوت بود، اما الان این موضوع اذیتش میکرد.
‹میخوام جلوی مردن افرادی که توانایی دارن مثل گاکانه رو بگیرم اما...›
یعنی میتونست اینکارو بکنه؟ هنوز اونقدر کارای مهم انجام نداده بود که بتونه یه شخصی که قراره بمیره رو نجات بده. اصلا معلوم نبود تلاشاش به نتیجه میرسن یا نه. نتیجه وقایعی که رخ نداده معلوم نبود.
«خوبم.»
یودر فکراشو از توی ذهنش پاک کرد و دوباره بلند شد.
«آره، دقیقا مثل خودتی.»
یعنی چی که مثل خودشه؟ توی گذشته بهخاطر رفتاراش هیچکس نمیخواست باهاش چشم تو چشم بشه. بااینحال گاکانه با اون چشمای معصومش بهش نگاه میکرد. خیلی عجیب غریب.
YOU ARE READING
turning (چرخش)
Mystery / Thrillerیودر یک امگای معمولی که با تواناییهای خود به اوج رسید. به دروغ متهم شد و اعدامش کردند، اما هنگامیکه دوباره چشمانش را باز کرد به یازده سال پیش بازگشته بود. فرصتی برای بازگرداندن.... او نباید همان اشتباهات گذشته را تکرار کند. برای زنده ماندن و نجات...