~'part 2'~

69 8 3
                                    


همینجوری که با شک به پسر نگاه می‌کرد فلیکس لبخند آرومی زد

چان سریع به خودش اومد

_ تو دیگه کی هستی؟؟

فلیکس با تعجب گفت

+ چان؟ منم دوست پسرت

چان با شوک و عصبانیت گفت

_ برو اونور من یه گی فاکی نیستم

و پسر رو و از توی بغلش پس زد

فلیکس که الان واقعا شوکه شده بود روی تخت نشست و گفت

+ چانی؟؟ سرت خورده به جایی؟؟

چان با عصبانیت و تعجب گفت

_ چانی؟؟ من کریستوفرم‌ نه چان!

فلیکس که الان مطمئن شده بود که چان یا دیوونه شده یا سرش بجایی خورده دو تا دستشو جلو برد و سر چان رو قاب گرف

+ چیزیت شده؟؟ من که جای کبودی و زخم نمیبینم نکنه دیوونه شدی چانی؟؟

و لپ چان رو فشار داد

چان خشک شده بود نه خشک‌شدن عادی به معنای واقعی خشک شده بود

با داد فلیکس به خودش اومد

+ چان؟؟ چااااننن؟؟؟؟

چان برای لحظه ای کپ کرد

_ صدات..خیلی کلفته...اصن با صورتت همخونی نداره

فلیکس سیلی نه چندان آرومی به صورت چان زد و دوباره صورت چان رو قاب گرفت

یهو خم شد و بوسه کوچیک ولی محکمی روی لب چان زد و عقب کشید

چان دوباره خشک شد هنوز تو شک بود که فلیکس خودشو به چان نزدیک کرد و بغلش کرد

همینطور که فلیکس بغلش کرده بود دستای چان بی اراده دور فلیکس حلقه شد اون..اون هیچ کنترلی روی خودش نداشت

فلیکس از توی بغل چان اود بیرون و از تخت پایین اومد

_ خب دیگه مسخره بازی بسه بیا بریم صبحونه بخوریم

و همونجا وایساد و دستشو سمت چان دراز کرد
چان تازه به فلیکس که یه پیرهن سفید و نازک پوشیده بود بدون هیچ شلواری دقت کرده بود

فلیکس که دیگه کلافه شده بود دست چان رو گرفت و محکم کشد که چان تغریبا داشت روی فلیکس میوفتاد ولی تعادلش حفظ کرد ولی فلیکس بی اهمیت دست چان رو کشید و به سمت آشپز خونه ی اون خونه لوکس برد

رفت و یه پیشبند گرفت و گردن چان انداخت و رفت پشت سرش تا بندشو ببنده  وقتی بست رو به چان گفت

+ چانی..من درست نمیتونم راه برم امروز و خودت صبحونه درست کن

چان که چشماش از این گرد تر نمیشد گفت

_ جانم؟؟

فلیکس با حالت نازی گفت

+ تقصیر خودته غر غر نکن

و چان رو با چشمای گشاد و دهن باز مونده ول کرد

فلیکس از توی هال داد زد

+ چانی صبحونه رو درست کن

بنگ چان همینطور که در یخچال رو باز میکرد گفت

_ من دیشب چه گوهی خورده بودم؟؟ چرا میگه اینکه نمیتونه درست راه بره تقصیر منه؟؟ مطمئنم هنوز خوابم...نه من نمیتونم گی باشم من خودم از گی ها متنفرم بعد رفتم با یه پسر رل زدم؟؟

همینطوری که داشت فکر می‌کرد دستی از پشت دور کمرش حلقه شد روش رو برگردوند که با فلیکس مواجه شد 

دستای فلیکس رو از دور کمرش باز کرد و به کار خودش ادامه داد

فلیکس یکم تعجب کرده بود چون بنگ چان هیچ وقت دستاشو پس نمیزد

پس دستای چان رو که حین آشپزی هم بود رو گرفت و چان رو به یخچال چسبوند

+ از چیزی ناراحتی چانی؟؟

چان جواب داد

_ اگر نزدیکم نیای شاد میمونم

فلیکس میخواست چانو‌ ببوسه که چان هلش داد و فلیکس چند قدم رفت عقب

_ میدونستی خیلی چندشی؟؟ واقعا حال بهم زنی

فلیکس که اشک توی چشماش جمع شده بود با مظلومیت و صدای آروم گفت

+ چانی

چان با عصبانیت گفت

_ چانی،چانی،چانی فقط میتونی همینو بگی نه؟؟

فلیکس الان به چان خیره بود و اشک میریخت و چان؟؟ اون بشدت از دست فلیکس عصبانی بود
چرا چون نمی‌خواست توسط یه گی لمس بشه

....

خب خب سلامممممممم
چطورید؟؟
اوکی بود؟
راستی میشه بت قیه هم معرفیش کنی بخوننش؟؟

تنکیو♡

آمیس دوستون داره♡♡

Amis♡





I'm not gay!! [ chanlix ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora