پارت چهار

21 0 0
                                    

مریلا در بغل کیلن قلتی خورد صدای گرم کیلن تو اتاق طنین انداخت
:" تو فوق العاده ای پرنسس."
:"همچنین."
:"وقتی بخوابی اتاق رو ترک میکنم." دستش رو به پهلوها اون کشید و آروم زمزمه کزد
:" بهت غذا نمیدن که دختر شاه هر دفعه که میبینمش از قبلش هم لاغر تره."
:" فقط برای نامزدیم رژیم دارم و نباید پرخوری کنم."
کیلن به پهلو دراز کشید و اینطوری صورت زیبای مریلا رو میتونست ببینه و دریای آرومی که اون در چشمانش داشت
:" ولی من نیاز دارم که تو انرژی داشته باشی میترسم برات اتفاقی بیوفته."
:"نگران نباش قویم."
:"خواهر کوچیکت صبح که به اینجا رسیدم گفت که برای نامزدی تو هیجان داره و ازم خواست تو مهمونی چند دور رقصم رو با اون باشم."
مریلا لبخندی زد و گفت
:"اون هر چیزی که بخواد رو بدست میاره."
:"ولی من توی تخت تو هستم و تو امضای من رو روی بدنت داری."
مریلا سکوت کرد و چشمانش رو بست نمیخواست به نامزدی و اتفاق های بعدش فکر کند اروم زمزمه کرد
:" شب بخیر پادشاه."
**
مریلا درون سالن بزرگ بود برای جشن همه جا با روبان و شمع های معطر تزئین شده بوده، تقریبا از تمام قلمروها مهمون ها رسیده بودن ولی هنوز خبری از وزیر اعظم نبود، اون به تمام افراد داخل سالن احترام میذاشت و از اونها مثل یک پرنسس میزبانی میکرد کورلا با شیطنت بین شاهزاده میگشت و منتظر تور کردن همسری برای خود بود. اما مریلا با متانت با همه صحبت میکرد و همه محو خنده زیبای اون میشدن. ناگهان هوای سردی داخل اتاق پیچید و همهمه کمی آرام شد همه کنجکاو به اطراف نگاه میکردن و دلیل سرما رو جستجو میکردن ولی مریلا قبل از همه فرد پشت در رو تشخیص داد اون بوی گلهای وحشی میتونست حس کنه در سالن بزرگ باز شد و قامت بلند و بدن تنومند کیلن پشت اون ظاهر شد با لبخندی خونسرد وارد سالن شد. حالا همه متوجه ورود پر حاشیه اون شده بودند کیلن برای احترام سری خم کرد و مستقیم به سمت ملکه و پادشاه که بغل هم ایستاده بودند رفت،
:"از اینکه من رو دعوت کردید سپاسگزارم، باشد که صلح بین قلمروهای ما همیشه ادامه داشته باشد." ملکه تعظیمی کرد و پادشاه سرش رو به نشانه احترام پایین آورد،و بعد گفت
:" ممنون از اینکه دعوت مارو پذیرفتید امیدوارم در جشن تابستانی به شما خوش بگذره." کورلا مریلا رو کمی به جلو هل داد جوری که توی دید کیلن باشد و ضربه کوچکی به اون زد و زمزمه کرد:مریلا ادای احترام!" مریلا و کورلا باهم سری خم کردند، کیلن در مقابل چشم همه دست مریلا رو گرفت و بر دستان اون بوسه ای گذاشت
:" از دیدن شما خوشحالم پرنسس." و به کورلا فقط لبخندی تحویل داد ولی کورلا بدون ناراحتی به اون لبخندی زد کیلن در بین همهمه مهمانان اون هارو ترک کرد و به سمت میز پذیرایی رفت
کورلا با آرنجش ضربه ای آروم به مریلا زد و گفت
:"اگه اون ازت خواستگاری کرد چشم بسته قبول کن."
:"چرا؟"
:"مگه شایع هارو نشنیدی اون قدرتمندترین پادشاه قلمروش هست ،حتی تو یکی از جنگاش هم شکست نخورده، پدرش رو جلوی چشم اون کشتن و حالا اون تمام قدرت پدرش رو به ارث برده."
:"کورلا اما منو برای نامزدی به وزیر اعظم پیشکش کردن ."
:"پادشاه از وزیر بالاتره خواهر ساده لوح من فقط سعی کن اون رو به چنگ بیاری و خودت رو رها کنی از این خفت."
کورلا لبخندی به لین زد اولین پسر دربار فلاور از قلمروی بهار اون بعد از پدرش پادشاه میشد و کورلا به خوبی این رو میدونست اون حتی خبر داشت که پادشاه بیمار هست و بزودی مرگ اون رو فرا میخونه
کورلا آرام گفت
:" مریلا باید همینطوری لبخند بزنی و اون هارو شکار کنی."
:"تو مطمئنی که لین از تو خوشش میاد؟" و به لین که موهای طلایی و چشمان طلایی داشت نگاهی کرد پسر خوش چهره ای بود
:"اون دیروز عصر اتاق من رو با گلهای رز پر کرد."
مریلا متعجب برگشت و گفت
:"چییی؟"
:"اینو به عنوان درخواست ازدواج میتونم در نظر بگیرم مگه نه؟"
مریلا به دیشب فکر کرد کیلن هم اتاق اون رو به آتش گرمی کشیده بود
:"البته کورلا، پدر حتما از این موضوع خوشحال میشه."
:"از پادشاه دربار  دارک استار به خوبی پذیرایی کن خواهر، بذار پدر بیشتر خوشحال بشه." و به سمت لین راه افتاد. مریلا به اطرافش نگاه و دنبال کیلن بود کیلن رو دید درحالی که پرنسس های دربارهای دیگه دور اون جمع شده بودن و مدام سوال تکراریشان تکرار میکردند کیلن انگار که نگاه اون رو حس کرده باشه سرش رو بالا اورد به اون خیره شد و ناگهان صدای کیلن رو در گوشش شنید انگار که کیلن بغل اون باشد
:"مریلا لطفا اینطوری نگام نکن. میدونم خیلی جذابم."
مریلا متعجب چشمانش درشت شد و به اطرافش نگاه کرد چجوری اون تونست صدای اون رو بشنوه نکنه فقط توهم زده دوباره به کیلن نگاه کرد که کیلن دلفریب ترین لبخندش رو نثار اون کرد، ناگهان صدای مردی از پشتش گفت
:" پرنسس دنبال شما بودم."
مریلا برگشت و مرد روبرویش زل زد موهای قهوه ای فندقی و لباس های نارنجی و زرد
:"خوش اومدید." تعظیم کوتاهی کرد
:"من وزیر اعظم هستم.پترسون"
:"خوشبخت شدم."
:" میتونم اجازه درخواست رقص رو از شما بکنم؟" مریلا به چشم‌های فندقی پترسون نگاهی کرد و همین که دهانش را باز کرد صدای محکم کیلن صدای اون رو خفه کرد
:"متاسفم پترسون، اون قول رقص اول رو به من داده."
:"متاسفم پترسون، اون قول رقص اول رو به من داده."
پترسون سری خم کرد
:"سرورم، مایه افتخار دیدن شما."پترسون که انگار منتظر بود تا کیلن برود تا با نامزدش خلوت کند نگاهی به اطراف انداخت، کیلن اما یک قدم از مریلا فاصله ای نگرفت
پترسون سرفه ای کرد و گفت
:"بانوی من اگه مایلید قصر رو بگردیم."
صدای کیلن دوباره بدون لب زدن تو ذهن مریلا اومد
:"اه خیلی قدش کوتاه تر از منه، بنظرم چیزای دیگه ش هم میتونه کوتاه تر از من باشه."
مریلا از این حرف خندش گرفته بود بزور خندش رو با لبخندی جمع کرد و رو به پترسون گفت
:"حتما"
و از کیلن فاصله گرفتن مریلا لحضه به عقب برگشت و به کیلن نگاهی کرد کیلن هم به طور نامحسوس اشاره ای به شلوارش کرد و بعد به سمت دیگه ای رفت.
مریلا که حالا متوجه شده بود کیلن میتونه بدون اینکه کسی متوجه بشه با اون تله پاتی برقرار کنه و حرف بزنن کنجکاو شده بود که آیا خودش هم میتونه اینکارو با کیلن انجام بده یا این فقط قدرت یکی از درباریان دارک استار هست.
پترسون ریشه افکار اون رو چنگ زد و گفت
:"بانوی من شما بسیار زیباتر از گفته دیگران هستید، من انتظار چنین زیبایی رو نداشتم."
:"این نظر لطف شماست ممنونم."
پترسون کمی از اون بلندتر بود و بدنی تقریبا لاغری داشت.
:" این سوال شاید عیب باشه ولی ایا شما شخصا خودتون مایل به ازدواج با من هستید؟"
:" جواب من فرقی به حال این قرارداد داره؟" پترسون اندکی فکر کرد و ا این سوال احمقانه خود پشیمان شد
:"من نظر شما هم برام مهمه بانوی من لطفا اشتباه برداشت نکنید"
مریلا ایستاد و پترسون مقابل اون ایستاد
:"نظری ندارم پترسون"
پترسون خیره به لبهای اون بود کمی به اون نزدیک تر شد و گونه اون رو لمس کرد
:"باید به من بگید که من برای شما جذاب هستم یا نه؟"
نزدیک تر شد حالا نفسای اونها باهم تلفیق شده بود پترسون بوی خاک نم خورده میداد انگار گویی تازه باران های پاییزی شروع شده باشند.
:"من نمیتونم نظری بدم الان."
پترسون روی صورت اون خم شد و میخواست لبهای اون رو ببوسه مریلا قدمی عقب گذاشت
:"مایلم تنها باشم جناب وزیر."
پترسون سری خم کرد
:"چشم ،من رو ببخشید اگه گستاخی کردم."
و از مریلا فاصله گرفت

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Jul 20 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

✨ستاره ای در پس سایه ها✨Donde viven las historias. Descúbrelo ahora