part 3

39 14 2
                                    

الفا روی مبل نشسته بودبه زمین خیره بود، هیچ فکرشو نمیکرد به قصد کمک امگا رو به خونش بیاره به لطف رایحه اش بره تو هیت.
الفا اصلا قصد همچین کاری رو نداشت؛ اون میخواست که بفهمه امگا چرا خانواده ولش کردن که به همچین روزی بیفته.
الفا فقط میخواست همین کارو انجام بده ولی به همه چی گند زد یهو ورق برگشت.
توی همین فکر بود که صدای قدم های امگا رو شنید و اروم برگشت
-: ببینم درد نداری... اصلا چرا از روی تخت بلند شدی
الفا خیلی نگران امگا کوچولو بود چون اون لحظه نتونست جلوی فرمول های امگا مقاومت کنه
خیلی خشن باهاش رفتار کرده.
ولی انگار امگا زیاد درد نداشته که تونسته از توی کمد الفا یه لباس برداره و تا اینجا بیاد
*: من بهت نیاز داشتم بخاطر همین برش داشتم
امگا به لباس پسر اشاره کردبا انگشتش چشم هاشو مالید.
الفا با خودش فکر میکرد، امگا چرا بهش نیاز داشت که لباسش رو تنش کرده بود
*: ولی حتی اینم کافی نیست
الفا نمیدونست به خاطر بی خوابیه که نمیتونه منظور امگا رو بفهمه یا شاید حرف های اون بی معنیه
که قدم های امگا به سمت الفا برداشته شد و خودشو تو بغل الفا انداخت.
الفا با شوک به پسر نگاه میکردکه امگا دستاشو دور کمر الفا کرد سرشو به قصد بو کردن عطر الفا روی سینش گذاشت.
با تمام وجودش بو میکرد، امگا واقعا به این عطر تن الفا نیاز داشت
دلش میخواست تا اخر عمرش رایحه نعنایی الفا رو بو کنه.
-: هی هی... تو باید استراحت کنی
امگا سرشو بالا کرد و با چشم های نیمه باز به الفا نگاه کرد
*: میشه پیشم بخوابی... به رایحه ات نیاز دارمم
الفا اب دهنش قورت داد و دوتایی به سمت اتاق الفا رفتن.
با اینکه اتاق از رایحه الفا پر بود ولی انگار برای امگا کوچولو کافی نبود.
خیلی اروم امگا روی تخت خزید  منتظر الفا بود که هنوز به چارچوب در تکیه داده بود
*: نمیای
الفا بدجو عذاب وجدان داشت اصلا نمیتونست باور کنه روی همین تخت با امگا رابطه داشته اونم حتی از کاندوم هم استفاده نکرده.
این موضوع زیادی روی مخ الفا بود و به همین خاطر رفتارش با امگا تغییر کرد
*: لطفاا
الفا وقتی دید کار از کار گذشته به سمت امگا رفت و کنار دراز کشید.
ولی امگا بهش نزدیک شد سرشو روی سینش گذاشت و اروم به خواب رفت.
با اینکه الفا تا صبح بیدار بود فقط به کارش فکر میکرد.
شاید الفا زیادی حساس بود چون امگا هیچ واکنشی نشون نمیداد، یعنی اگه الفا بهش زور میگفت یا کار دیگه ای انجام میداد
نباید یه سیلی تو گوشش یا حداقل  تا فوش خونه رو ترک میکرد.
اروم چشم هاشو باز کرد بعد کلنجار های دیشب بالاخره تونست چند ساعتی چشم هاشو روی هم بزاره و راحت بخوابه
البته الفا یه چند مدتی میشد که خواب درست و حسابی نداشت و این اولین شبی بود
که تونست راحت بخوابه شاید این تاثیر رایحه توت فرنگی امگا بوده
*: صبح بخیر
الفا صورتش رو طرف امگا گرفت که با چشم های نیمه باز نگاش میکنه
الفا هم سرشو تکون داد و روی تخت نیم خیز نشست
-: بببنم مطمئنی درد... نداری
*: اوهوم.. ازت معذرت میخام
امگا با چشم های مظلوم به الفا نگاه کرد این پسر واقعا بچه بود و خودش نمیدونست داره چه بلایی سرش میاره
-: مهم نیست.. بیا یه دوش بگیر سرحال شی
الفا به صورت از روی تخت بلند شد و به سمت کمد لباس هاش رفت
سعی کرد لباسی پیدا کنه که سایز امگا باشه ولی اگه از چیزی که دیشب یادشه
هیچکدوم از این لباسا اندازه امگا نمیشه که بالاخره یه لباس و همراه شلوار مناسب امگا پیدا شد
-: زود باش دیگه
امگا به ارومی از روی تخت بلند شد و لباس هارو از توی دست الفا گرفت و به سمت در حمام رفت.
الفا یه نفسی کشید و از اتاقش بیرون زد. واقعا نمیدونست کدوم مشکلش رو حل کنه
شاید فقط میذاشت امگا همون جا بمونی ولی بازم نمیتونست از مظلومیت اون پسر بگذره.
جوری که اون شب چشم هاش داد میزد که کمکش کنه جوری که خودشو جمع کرده بود
که هیچکس بهش دست نزنه اینا مدام تو سر الفا میچرخید
-: کاریه که کردی باید تا اخرش وایستی 
الفا راهشو به سمت اشپزخونه کج کرد و با چیزی هایی که توی یخچال مونده بودیه صبحانه خوشمزه برای امگا درست کرد.
از هیکل امگا مشخص بود که غذای درست و حسابی نخورده و به خودش گرسنگی داده.
پس میتونست براش غذا درست کنه تا جون بگیره.
الفا توی همین فکر بود که سرکله امگا پیدا شد تا سرشو بالا کرد با دیدن امگا چاقوی توی دست افتاد.
امگا اینقدر با اون لباس ها زیبا شده بود که دهن الفا باز مونده بود.
شلوار امگا اندازش بود ولی لباس مشکی که به تن داشت شل بود
یه گوشه پیرهن روی شونه امگا بود؛ کاملا کبودی های گردنش مشخص بود
علاوه بر اون موهای نم زده امگا که روی پیشونیش ریخته بود
*: میگم میتونم یه سوال بپرسم
الفا خودشو جمع جور کرد و دوباره چاقو رو برداشت و مشغول بریدن کره بود
*: اینجا چرا اینقدر درد داره
الفا تا سرشو بالا کرد و به انگشت امگا که روی یه کبودی بزرگ اشاره کرده بود نگاه کرد و یادش افتاد
اون کبودی کار خودشه و امگا رو مارک کرده یعنی الان یه امگای هفده ساله جفت الفا بود.
از شدت شوک برای بار دوم چاقو از توی دستش افتاد و فقط به کبودی نگاه میکرد
یعنی امگا نمیدونست اون کبودی برای چیه
-: تو.. نمیدونی اون چیه؟ 
*: نه من تازه توی همین سن مشخص شد امگام به همین خاطر خانوادم ولم کردن
-: اوه.. نگران نباش فقط یه زخم کوچیکه
الفا سعی کرد زیاد واکنش نده حالا میشد استفاده نکردن از کاندوم رو نادیده گرفت
ولی چرا مارکش کرده بود الان اون امگا جفتش بود و نمیتونست با بقیه باشه شاید اصلا این پسر رو دوست نداشته باشه اونوقت چیکار میکرد
امگا با دیدن غذا ها خیلی اروم روی صندلی نشست و تند تند شروع به خوردن کرد
جوری غذا میخورد که انگار چند ساله غذا نمیخورد الفا هم خیلی اروم نشست و به وضعیت امگا نگاه کرد
به وضعش نمیخورد حامله شده باشه پس یه نفس راحت کشید و شروع کرد
به خوردن  با اینکه نمیدونست چطوری گندی که زده رو درست کنه ولی هرجوری بود
نمیخواست امگا حامله بشه اینجوزی زندگی هر دوشون خراب میشد
*: خیلی خوشمزه بود.. ممنونم
امگا یه لبخندی زد و باعث الفا به خودش شک کنه که چرا همچین کاری با این بچه کرده
اون هنوز جوون بود و کلی کار  برای انجام دادن داشت ولی چه میشه کرد کاریه که شده
-: خواهش میکنم.. بازم میخوای
امگت سرشو به نشونه نه تکون داد و از جاش بلند شد
خیلی راحت بدون اینکه چیزی از شب گذشته بگه همراه الفا بشقاب وسیله های روی میز رو جمع کرد و روی کابیت گذاشت.
الفا خیلی کنجکاو بود که چطور هیچی نمیگه و خم به ابروش نمیاره و به جاش الفا داره از شدت عذاب وجدان دیوونه میشه
خیلی اروم میره و دقیق پشت سر امگا جوری که فاصله کمی باهم دیگه داشتن
-: دیشب.. بهت خوش گذشت
امگا خیلی اروم برگشت و با شوک به الفایی که خیلی زیاد بهش نزدیکه نگاه میکرد
*: دییـ.. دیشب
الفا خیلی اروم به گردن امگا نزدیک شد و کنار گوشش زمزمه کرد
-: نگو که هیچی از دیشب یادت نیست
الفا فقط برای اذیت کردن امگا بهش نزدیک شد ولی با حس کردن فرمول های امگا دیگه دست خودش نبود انگار اون روی خشن الفا امده بود
*: چر... چرا یا... یادمه
-: چرا بدنت میلرزه.. نکنه اتفاقات دیشب برای خودت مرور کردی
امگا با ترس دست هاش روی شونه های الفا گذاشت قصد دور گردنش رو داشت
اما الفا خیلی سریع لب هاشو روی گردن امگا گذاشت و کبودی های دیشب رو پررنگ کرد
-:وقتی اینجوری میای پیشم.. فکر نمیکنی دلم میخواد دوباره بفاکت بدم
امگا لب هاشو گاز گرفت نزاره ناله هاش از بین لب هاش خارج بشه
ولی تویه شب بدن امگا رو فهمیده بود و مدام گردن امگا رو می بوسید
وقتی فهمید امگا قصد نداره چیزی بگه خیلی اروم دستشو از پشت داخل شلوار امگا میبره و زیر چشمی نگاش میکنه 
*: اهه.. یونگیا
-: اسممو از کجا میدونی
همزمان که این سوال از امگا پرسید انگشت اروم دور سوراخ پسر میچرخوند
*: اههه... وقتی داشتم لباس هاتو... اهههه... جمع میکردم اتفاقی دیدم.. عاههه
درست همین جا الفا اولین انگشتش رو وارد امگا کرد
از اونجایی که دیشب رابطه داشتن سوراخ امگا کاملا اماده بود
پس خیلی سریع شلوارش رو در اورد و از کشوی کناریش یه بسته کاندوم برداشت
و توی دهنش گذاشت و با یه حرکت بازش کرد
*: عاهه
امگا از شدت بی تابی ناله میکرد و از اون ور الفا کاندوم دقیق روی عضوش گذاشت
اصلا دلش نمیخواست مثل دیشب گند بزنه به همه چی پس بعد از اینکه مطمئن شد کاندوم داره
امگا روی کابیت میزاره و پاهاشو اروم باز میکنه
-: اینو یه جور تنبیه در نظر بگیر
عضو اروم جلوی سوراخ پسر گرفت و یکدفعه ای واردش شد
امگا از درد چشم هاشو بست ولی تا الفا شروع به حرکت کرد لذت جای درد رو گرفت
با تمام وجودش ناله میکرد و دستاشو دور گردن الفا انداخت و ضربه های پی در پی الفا داخل سوراخ امگا تمومی نداشت
و هر ضربه محکم تر از قبلی بود حدود چند دقیقه بعد امگا کام شد ولی الفا دست بردار نبود، الفا شیفته امگا شده بود
جوری که با هر ضربش عقب و جلو میشد، جوری که کبودی های گردنش و ترقوه هاش مشخص بود
داشت دیوونش میکرد که نفهمید کی کام شد و خیلی اروم کاندوم در اورد
توی سطل اشغال انداخت و به امگا کمک کرد که شلوارشو تنش کنه
-: خوبی؟؟ 
*: اوهوم
الفت موهای نمدار امگا رو پشت گوشش انداخت و خیلی اروم صحنه رو ترک کرد
امگا با فکر اینکه یعنی چطور به اینجا رسیدن از خودش سوال میکرد
با جواب های بچگونه فکرشو اروم میکرد، یعنی چی اتفاقی براشون می افتاد
امگایی که از هیچی خبر نذاشت و الفایی که بین عذاب وجدان و قلبش گیر کرده بود

" your scent "Where stories live. Discover now