الان چند ماهی از امدن امگا میگذره توی این چند ماه الفا تمام عشق و محبتی که خودش تجربه نکرده رو به امگا هدیه میده
اینقدر عاشقانه دوسش داره که حد و مرز نداره، امگا از اینکه به حرف دلش گوش کرد
خیلی خوشحاله به هر حال اونم حق زندگی کردن رو داره
امگا با شنیدن صدای الفا به خودش امد و اخرین تیکه لباس داخل کمد گذاشت و با قدم های اهسته به سمت میز شام رفت
الفا با دیدنش سریع به سمتش امد و توی حرکت بغلش کرد و گردن امگا رو بوسید
خیلی اروم از بغلش درامد و به سمت میز شام اشاره کرد
-: ببین الفات چه کرده
*: واو.. چه بوی خوبی داره
الفا یه لبخندی زد و دستی که همچنان به کمر امگا داشت رو هدایت کرد
با کشیدن صندلی به امگا اشاره کرد که بشینه تا امگا نشست صندلی جلو کشید
خودش هم دقیق روبه روی امگا نشست و دوتایی شروع کردن به غذا خوردن همه چی خیلی عادی بوددوتایی از خوردن غذا هایی که الفا براشون زحمت کشیده رو میخوردن
تا اینکه حال امگا بد میشه و یک راست میره دستشویی کنار اشپزخونه و هرچی که تا الان خورده رو بالا میاره
الفا هم با نگرانی پشت در وایسته
-: هوسوک چیشد؟؟... حالت خوبه
امگا به ارومی درو باز کرد و با گوشه استینش دهنش رو پاک کرد و به سمت میز رفت
*: نگران نباش من حالم خوبه
امگا یه لبخندی زد و خیال الفا رو راحت کرد نمیخواست به الفا امیدی بده
وقتی خبری نباشه باعث ناامیدی بشه پس تصمیم گرفت همین فردا صبح ازمایش بده
اگه قطعی بود به الفاش خبر بدهخود امگام دل تو دلش نبود خیلی دوست داشت برای یه بارم شده حس مادریه رو تجربه کنه
میخواست بدونه عشق مادری چجوریه ولی اگه خدایی نکرده خبری نبود
امگا بزرگترین شکست شو توی این دنیا میخورد
-: میخوای یکم استراحت کن خودم میز رو جمع میکنم
امگا به ارومی به پشت سرش به الفایی که دوتا بشقاب توی دستاش بود
نگاه کرد و با همون لبخندی که به لب داشت به سمتش رفت و یکی تز بشقاب هارو از توی دستاش گرفت
*: لازم نکرده.. منم کمکت میکنم
الفا خندید و پیشونی امگاش رو بوسید و بعد دوتایی مشغول جمع کردن
میز شدن و بعد از تمیز کردن ظرف ها به سمت مبل رفتن
-: امشب برات یه فیلم خوب میزارم که حال کنی
امگا خندید و با نگاهش به حرکت الفا نگاه میکرد
که چطور از بین اون همه سی دی یکی رو به انتخاب خودش برمیداره
به تلوزیون وصل میکنه و اروم از کنار میز رد میشه و دستش رو برای امگا دراز میکنه
بلافاصله دست هاشون بهم قفل میشه و دوتایی کنار هم میشیننبعد از تموم شدن فیلم امگا به شدت احساسی میشه و توی بغل الفا شروع میکردن
به اشک ریختن و الفا هم فقط میتونست موهای ابریشمی امگا رو نوازش کنه
خودشم نمیدونست چرا اینقدر یهویی امگاش اینجوری شد در حالی که فیلم اونقدرام احساسی نبود
-: باشه.. چیشد یهو
*: نمیدونم.. شاید به خاطر این بود که بعد این همه سختی بهم رسیدن... مثل من و تو
الفا صورت امگاش رو توی دستاش گرفت و کاری کرد توی چشماش نگاه کنه
-: هرچی هم میشد من از تو دست نمیکشیدم سوکا
امگا بعد از شنیدن این حرف بیشتر حساس شد
اخر از توی بغل الفا خوابش برد، الفا نمیتونست بزاره امگاش اذیت میشه
به همین خاطر امگا رو به صورت براید استایل بغل کرد
به سمت اتاق مشترک شون رفت و به ارومی روی تخت گذاشت
YOU ARE READING
" your scent "
Fanfictionخلاصه: وقتی الفا برای اروم کردن افکارش به بار میره، حالا خودشو درگیر یه امگا میشه