ساعت از دوازده ظهر گذشته بود ، حسابه خسته بود و همینطور دلتنگ ...
دلتنگ همسر دوست داشتنیش و بیشتر از هرچیزی دلتنگِ فرشته ی شیرین و کوچولویی بود که در سال های اخیر زندگی مشترکش به جمعشون پیوسته بود .
رمز درو وارد کرد و به آرومی وارد فضایی شد که مثل همیشه تسکین دهنده ی روح و جانش بود ؛
ناخودآگاه خستگیش رو فراموش کرد و با شکل گرفتن لبخندِ کمرنگی روی لباش جلوتر رفت .+ بیبی گرل کجایی ؟ چاگیا ؟!
پس چرا جواب نمیدی ؟ناامیدی در حال چیره شدن بر احساسات لذت بخشش بود که با شنیدن صدای شخصِ مورد علاقش سرشو بالا گرفت و در کسری از ثانیه تمام ناامیدی درونش تبدیل به خاکستر شد و مروارید های سیاه رنگش از خوشحالی درخشیدند ...
_ ساکت باش جونگ کوکا ، به سختی خوابوندمش .
به چهره ی زیبای همسرش که اخماش به هم گره خورده بود لبخندی زد و جلوتر رفت .
+ اما من برای دیدن شیرینی عسلیم تا اینجا اومدم و تمام برنامه های امروزم رو کنسل کردم !
_ حق نداری بیدارش کنی کوک ، درست مثل خودت لجبازه حتی برای خوابیدن .
با تصور کردن تلاش های همسرش برای خوابوندن شیرینی عسلیش خندید و به اتاق فرشته اشون نزدیک تر شد .
+ میبینم که بانیِ کوچولوی من حسابی مامانشو کلافه کرده ؛
نگران نباش فقط آروم گونشو میبوسم و بدون اینکه بیدارش کنم بیرون میام ._ باشه
به آرومی در اتاقشو باز کرد و پاورچین پاورچین بالای تخت پرنسسش ایستاد .
به وضوح میشد دید که علاوه بر لباش ، چشم های براقش هم بعد از دیدن دختر کوچولوی غرق در خوابش لبخند زدند و درخشیدند ...💗 اتاق پرنسس کوچولو 💗
+ چاگیا لبای شیرینی عسلی من کاملاً شبیه توعه ، این خیلی قشنگه اینطور نیست ؟!
_ همینطوره و مروارید های خوشگلی که کاملاً درخشش و سیاهی چشم های تو رو دارن .
+ شاید چون اون بخشی از وجود منه
همسر عزیزش با شنیدن این جمله به آرومی خندید و سرشو به نشونه ی تایید تکون داد .
جونگ کوک هم متقابل خندید و با ملایمت روی گونه ی فرشته ی زمینیش بوسه ی کوتاه و نرمی کاشت .+ خیلی نرمی خرگوش کوچولو درست مثل ابریشم یا شایدم پنبه !
_ بابایی دوباره به دیدنت میاد اما بار بعد باید بیدار باشی و برام لبخند بزنی تا بتونم اون چشم های خوشگلتو ببینم مارشمالوی من .
بعد از حرف زدن با قلب کوچکش از اتاق خارج شد و بدون اینکه صدایی ایجاد کنه درو بست و به سمت همسرِ عزیزش قدم برداشت .
+ دلم خیلی برات تنگ شده بود بیبی گرل
_ جئون جونگ کوک تو فقط دلتنگ دختر کوچولوت بودی ، کاملاً فراموش کردی که من مادرشم .
+ چطور میتونم فراموش کنم ؟! تو دلیل نفس کشیدن منی پریزاد زیبای من
÷ با شنیدن جمله ی شیرینش ناخودآگاه خندیدم و دستامو دور گردنش حلقه کردم .
_ هنوز هم مثل روزای اول به راحتی میتونی دلمو به دست بیاری اونم فقط با یک جمله .
لبخند زیبایی زد و براید استایل عشقِ زندگیش رو بغل کرد و روی موهای بلندِ مشکی رنگش بوسه ی نرمی کاشت .
_ بزارم پایین ، جونگ کوکا ! من شیرینی عسلیت نیستمااا !
+ میدونم ، تو بیبی شیطون و دنیای منی
بعد از گفتن این حرف به سمت اتاقشون قدم برداشت .
_ هی چیکار میکنی ؟!
+ خودت بهتر میدونی چِری
با دیدن لبخندِ شیطنت آمیزی که به روی لباش نقش بسته بود خندیدم و به آرومی لبامو روی لبای صورتی رنگش گذاشتم✨
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
ممنونم که وقت گذاشتید ، امیدوارم لذت برده باشید خوشگلا ؛)♥️
أنت تقرأ
𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐏𝐫𝐢𝐧𝐜𝐞𝐬𝐬
أدب الهواة◦•●◉✿ 𝕃𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 ℙ𝕣𝕚𝕟𝕔𝕖𝕤𝕤 ✿◉●•◦ جئون جونگ کوک هیچوقت فکرشو نمیکرد که روزی یک موجودِ کوچولو ، شیرین و دوست داشتنی زندگیش رو تبدیل به بهشتی خارق العاده کنه ، اون فرشته ی زیبا کی میتونست باشه ؟ ✿ ژانر : خانوادگی / عاشقانه / کمدی ✿ کاپل :...