Meow
ChanHo
Fluff, Smut
W/Sara
@FanFiction_Land
با دیدن ساعت گوشهی مانیتور که ساعت 8:45 دقیقه رو نشون میداد، چشمهاش رو از مانیتور مقابلش گرفت و دستهاش رو روی صورتش کشید. خستگی توی تنش اجازهی بلند شدن بهش نمیداد اما دلش به شدت برای کیتن دوست داشتنیاش تنگ شده بود.
با یادآوری اتفاق چند روز پیش تک خندی زد و از جا بلند شد. وقتی که به عنوان کادوی تولد، به مینهو تل گربه و بات پلاگ هدیه داده بود، ریاکشنش دیدنی بود. تصور اینکه مینهو رو با این مدل لباسها ببینه، تمام هورمون های بدنش رو به هم میریخت. نمیدونست که میتونه خودش رو کنترل کنه یا نه اما میدونست که آخر کار، به کجا ختم میشه.
وسایل داخل استدیو رو جمع کرد و برای رفتن به خونه آماده شد.
از صبح با خودش فکر میکرد که چه زمانی باید اون لباس و وسایل رو استفاده کنه؟ حین همین افکار، خونه رو مرتب کرد. موقع غذا دادن به گربه هاش کنارشون نشسته بود و همچنان غرق در افکارش، به سونگی خیره نگاه میکرد.
کمی از غذای حیوان رو داخل ظرف ریخت و به آرومی دستش رو روی سر سونگی کشید و باهاش حرف زد.
_میدونی چرا اون من و کیتن کوچولو صدا میکنه؟ همهاش بهخاطر توعه!
سونگی به آرومی گوشاش رو به دست مینهو کشید و از غذاش خورد.
_اگه انقدر ناز نبودی و من و مجبور نمیکردی در جواب میو هات، میو میو کنم، الان بهم نمیگفت کیتن کوچولو. میدونی دیشب چی واسه تولدم هدیه گرفته بود؟ بات پلاگ و تل سر گربهای! به نظرت اصلا به من میخوره که واسه اون گرگ پیر، چنین چیزایی بپوشم؟ هومممم درسته بهم نمیخوره ولی راستش بدم هم نیومد.
سونگی سرش رو بالا گرفت و زیر چونه و گلوش رو به کف دست مینهو مالید. لبخندی زد و سمتش خم شد و سرش رو بین دوتا دستش گرفت و نوازشش کرد.
_اینکه ببینم اون با دیدن لباس شب توی تنم درحالی که بات پلاگ و تل رو گذاشتم، چجوری نگاهم میکنه، حتی باعث میشه برای انجامش تحریک بشم. آخه میدونی! وقتی که اون محو تماشای من میشه، چهرهاش خیلی دیدنیه. درست عین اولین باری میشه که بهم اعتراف کرد و جواب مثبت شنید.
مشغول همین حرفها بود که با یادآوری چیزی اخم کرد.
_ولی وقتی یادم میاد که توی تخت چکارا میکنه باهام، دلم نمیخواد اون وسایل رو بپوشم. بعدش مجبورم تا دوروز درد بکشم.
با میو میو کردن سونگی، لبخند پررنگی زد و بعد گوشش رو به دو انگشتش نوازش کرد.
_با فکر کردن به بعدش.. اینکه اون مردک همچنان دورم مثل پروانه میچرخه، باعث میشه بخوام انجامش بدم.
از جاش بلند شد و سمت اتاق خوابشون رفت و بین راه جملهی آخر رو به سونگی گفت.
_بهترین کار همینه مگه نه؟ میو میو
اولین کار، به چان پیام داد و پرسید که چه ساعتی میرسه خونه و چان بهش گفته بود که حدود ساعت نُه و نیم شب. این یعنی هنوز یک ساعت وقت داشت. با اینکه تایم کمی بود اما میشد یه سری کارها رو انجام داد.
_مطمئنا چانی وقتی از استدیو برمیگرده خستهاس.
سمت حمام رفت و یکی از عود های محرک رو داخل جعبه برداشت و در کنارش شمع معطر مورد علاقهی چان رو گوشهی وان گذاشت و هردو رو روشن کرد.
روتختی رو از دور تخت باز کرد و با یه روتختی قرمز مشکی عوضش کرد.
_باید این یکی و بدم خشکشویی.. فکر نکنم اینی که الان پهن کردم تا فردا تمیز بمونه!
شونه ای بالا انداخت و وقتی مرتب کردن تخت تموم شد، وسایلی که نیاز داشتن رو داخل کشوی اول میز گذاشت و بعد سمت حمام رفت.
موها و بدنش رو با شامپوی نارگیلش شست و بعد از مطمئن شدن از خودش دوش رو بست. آماده کردن خودش تایم زیادی میبرد اما حالا فقط 15 دقیقه تا اومدن چان وقت داشت.
سایهی تیره ای به گوشهی چشمهاش زد و با مداد قرمز رنگی خط داخل چشمش رو کشید. صورتش رو با پودر همرنگ پوستش کاور کرد و تینت لب قرمز رنگی رو به لبهاش زد.
موهای قهوهای رنگش رو خشک کرد و بعد قسمتی ازشون رو روی صورتش ریخت. تل گربه ای رو به گیر مو به سرش وصل کرد و لبخندی به خودش توی آینه زد. صورت گردش از همیشه قشنگتر به نظر میرسید؛ حتما دل مردش رو میبرد.
به بات پلاگ گربهای نگاه کرد. با اینکه دم گربهها معمولا باریک و کم موعه اما دمی که براش انتخاب کرده بود، سیاه سفید و پشمالو بود. لبهاش رو خط کرد و آروم دستش رو روی خز های نرم بات پلاگ کشید.
_تو قراره امشب با من یکی بشی. بیا باهمدیگه دل چانی رو ببریم.
دو زانو روی تخت نشست و لوب مایع رو از کشو بیرون آورد. کف دستش رو به لوب آغشته کرد و بعد به آرومی روی حفرهاش کشید. تاحالا هیچوقت خودش، خودش رو آماده نکرده بود و اینکار رو همیشه چان انجام میداد اما حالا اجبارا این وظیفه به عهدهی خودش بود.
انگشت وسطش رو به سختی وارد خودش کرد و بعد انگشت دومی رو هم داخل فرستاد. درد داشت اما به هرسختی ای بود تحملش کرد.
فلز کروی شکلی که دم بهش وصل شده بود رو سمت لباش برد و لیسش زد. با بزاق دهنش آغشتهاش کرد و بعد انگشتهاش رو بیرون آورد. دستش رو روی تخت گذاشت و به سمت جلو خم شد و بعد فلز رو روی حفرهاش کشید. آهی به خاطر سردی فلز کشید و بعد به سختی داخل برد. چون درد داشت کمی حفرهاش رو به بازی گرفت و بعد بات پلاگ رو کامل داخل خودش جا داد. نفسهای تندی کشید تا هیجانش رو کنترل کنه و همون لحظه با شنیدن صدای در، سمت عقب برگشت. با دیدن گربهها نفس راحتی کشید و از جاش بلند شد.
پیراهن حریر مشکی که آماده کرده بود رو تن کرد و فقط دوتا دکمهی وسطش رو بست.
سونگی و دوری از زیر در داخل اتاق اومده بودن و خودشون رو از تخت بالا کشیدن. کنارشون نشست که تا وقتی چان میرسه سرگرم باشه و روی تخت دراز کشید. سونگی با پنجه هاش، با خز های دم بازی میکرد و دوری روی سینهی مینهو نشسته بود و به گوش های گربهای شکل مینهو دست میزد. با دیدن کاری که گربه ها میکردن خندهاش گرفته بود و مشغول بازی باهاشون شد.
درب خونهرو باز کرد و مینهو رو صدا زد.
_مینهویا کجایی؟
جوابی نشنید. با دیدن سونی که برای استقبالش تا جلوی در اومد، لبخندی زد و خم شد و گربه رو از زمین برداشت. مشغول نوازش سرش شد و داخل خونه اومد.
_مینهو؟ سونگی؟ دوری؟
با شنیدن صدای خندهای که از اتاق خواب میاومد، ابروهاش رو بالا انداخت.
_به چی میخنده که صدامو نمیشنوه!
همونطور که سونی رو توی بغلش نگه داشته بود، در اتاق رو باز کرد و با دیدن منظرهی رو به روش، سر جاش خشک شد.
درحالی که تل و بات پلاگ رو استفاده کرده بود، با اون پیرهن حریر مشکی تن سفیدش رو پوشونده بود و روی تخت با گربه هاش بازی میکرد. این قطعا.. زیباترین منظرهی دنیا بود.
پسرک اول متوجه حضور مردش نبود اما بعد از دیدن قامت کسی که سونی رو تیو دستاش گرفته و مبهوت بین چهارچوب ایستاده، زانوهاش رو روی تخت گذاشت و دستهاش رو سمتش دراز کرد.
وقتی که مرد ریاکشنی نشون نداد، سرش رو کمی خم کرد و اروم انگشتاش رو به حالت پنجه گرفت و باز و بسته کرد.
_میو؟
سونی که توی دستش بود رو روی تخت رها کرد و بعد بدن مینهو رو توی آغوشش گرفت.
پاهاش رو دور کمر چان حلقه کرد و دستهاش رو روی شونههای پهنش گذاشت.
_کیتن من.. امشب از همیشه زیبا تر شده!
لبخندی در جواب حرف چان زد و سرش رو خم کرد تا لبهاش توسط اون فرد بوسیده بشه.
لبخندی زد و سرش رو بالاتر گرفت و بوسهای به لبهای مینهو زد. دستاش رو از زیر رونهای تو پُر و سفید مینهو تا زیر بوتش کشید و دستش رو به آرومی روی بات پلاگ کشید. لبهای پسرک رو بین لبهای خودش قفل کرد و بوسه های طولانی و عمیقی بهشون زد.
مینهو کمی سرش رو عقب کشید و اجازهی بوسه ی بیشتر رو به چان نداد. نگاهش رو به چشمهایی که میدرخشید داد و سرش رو کمی کج کرد.
_کمرت درد میگیره چانی! لباسات هنوز تنت هستن.
درواقع قصدش از این جمله، اصلا این نبود که نگران کمر چان باشه. بلعکس میخواست توی تخت برگردن و معاشقهاشون رو اونجا ادامه بدن. دلش میخواست عضلههای چان رو لمس کنه و از دید زدن برجستگی های بدنش، لذت ببره.
بدن مینهو رو به آرومی روی تخت گذاشت و مقابلش ایستاد. پسرک پاهاش رو توی بغلش جمع کرد و به آرومی با انگشتهاش، رون و ساق پاش رو لمس میکرد. همزمان به فردی که یکی یکی لباسهاش رو مقابلش بیرون می آورد، نگاه میکرد.
یکی از زانوهاش رو روی تخت گذاشت و دستش رو به آرومی روی ساق پاش کشید. مینهو که میدونست با اینکار چقدر میتونه اون رو تحریک کنه، به آرومی کف پاش رو روی عضو نیمههارد چان کشید و با دیدن لذتی که از چشمهاش مشهود بود، لبخند زد.
_منو ببوس
چان روی بدنش خم شد و دستش رو کنار سرش گذاشت. انگشت شست دست دیگهاش رو روی لبهاش کشید. با حس زبون مینهو و بعد لبهاش که دور انگشتش حلقه شدن و به آرومی اون رو مک میزدن، فاک زیر لبی گفت و فاصلهی بین صورت هاشون رو کم کرد.
_مسئول هراتفاقی که امشب بیفته تویی لی مینهو! خودت ببین که باهام چیکار کردی.
پسرک دستاش رو دور گردن چان برد و ناخناش رو روی عضلههای کتفش کشید.
_مینهو کاری غیر از اینکه هدیهی چانی رو قبول کرده، انجام نداده. اگه باهام مهربون نباشی انقد پنجول میکشم بهت تا تموم بالا تنهات رد دستای من رو داشته باشه.
نیشخندی زد و به آرومی لبهاش رو بوسید. بوسه هاشون اوج گرفت و دوباره لبهاشون داخل هم قفل شد.
خز نرم دمی که با پیچش بدن مینهو تکون میخورد، پاش رو قلقلک داد. دستش رو بین پاهای پسرک برد و به آرومی روی بات پلاگ کشید. با تکون خوردن شیء فلزی داخلش، آهی بین لبهای چان کشید.
برای اینکه بیشتر صدای نالهاش رو بشنوه، بات پلاگ رو بازی داد و کارش رو انقدر ادامه داد تا عضو مینهو کامل سخت شد و به شکمش برخورد کرد. با رضایت لبخندی زد و سرش رو عقب گرفت. به چشمهای خمار و نیمه باز پسرک نگاه کرد و دکمه های لباس حریرش رو باز کرد. کف دستش رو از گردن تا شکم مینهو کشید و بدنش رو لمس کرد. بخاطر لذتی که از لمسهای چان احساس میکرد، کمرش رو قوص داد. به کمر چان پنجه کشید و اخم کرد.
_لمسم کن..
مرد که هنوز قانع نشده بود، سرش رو پایینتر برد و به آرومی زبونش رو روی گردن مینهو کشید.
_چی گفتی؟
پسرک که تشنهی لمسهای چان بود، به بدنش قوص داد و خودش رو به تن برهنهی چان چسبوند.
_لمسم کن.. دلم میخواد چانی..
دستش رو روی عضو هارد پسرک کشید و بین مشتش، فشارش داد. نالهی بلندی که از بین لبهای مینهو بیرون اومد رو شنید و برای اینکه بیشتر بتونه گوشش بده، دوباره فشارش داد و بعد هندجاپ آرومی به عضوش داد.
دستهاش رو دو طرف گردن چان گذاشت و صورتش رو بالاتر مقابل خودش گرفت.
_من و به فاک بده چانی.. میخوام داخل خودم حست کنم..
سر چان رو سمت خودش کشید و زبونش رو به آرومی روی گوشش کشید.
_منتظر چی هستی؟
به خاطر گرمای زبون مینهو دور گوشش فاکی زیر لب گفت و بعد دستش رو دور گردن مینهو قفل کرد.
_اینطوری که نمیتونم! باید اول آماده اش کنی.
پسرک میدونست که اون چی میخواست. دستهاش رو روی قفسهی سینهی چان گذاشت و بدنش رو روی تخت نشوند. پاهای مرد از لبه های تخت آویزون شد و مینهو بینشون روی زمین نشست. دستهاش رو روی رون هاش گذاشت و زبونش رو به آرومی زیر دیک چان کشید. با هردو دستش عضو سخت شدهاش رو گرفت و روی لبهاش کشید. نوک زبونش رو شبیه گربه ها به کلاهک خیس عضوش زد و بعد شروع به لیس زدن کلاهکش کرد.
با دیدن شیطنت های مینهو که هرلحظه درد توی عضوش رو بیشتر میکرد، آهی کشید و دستش رو پشت گردن پسرک گذاشت. با اون آرایش چشمهاش چندین برابر زیباتر شده بود و با این لباسها تمام وجود چان رو به آتش میکشید.
وقتی که چان رو مشغول تماشای خودش دید، نگاهش رو روی چشمهاش زوم کرد و بلوجاب سریعی رو روی دیک چان شروع کرد. مک های محکمی زد و سعی کرد تا بدون برخورد دندونش به پوست نرم دیکش، کارش رو ادامه بده.
بدنش بهخاطر تحریک شدن توی تب میسوخت و کم کم داشت بی حال میشد. چان که متوجه این حالتش شده بود، دستش رو زیر بازوی مینهو انداخت و بدنش به حالت راید، روی خودش کشید. پاهاش رو دو طرف خودش روی تخت گذاشت و با یه دستش کمرش رو نگه داشت.
_هیشش.. آروم نفس بکش و بهم بگو چی میخوای کیتن!
دست دیگهاش رو سمت بات پلاگ برد و اروم آروم بازیاش داد تا از حفرهی مینهو بیرون بیارتش.
پسرک سعی در خفه کردن ناله هاش داشت.
_من... تورو.. آه.. میخوام تورو داشته باشم چانی..
به آرومی لبهاش رو به گونهی مینهو چسبوند و بات پلاگ رو بیرون کشید. دیکش رو بین دستش گرفت و با کلاهکش، حفرهی پسرک رو بازی داد.
_آه چانی.. بدش بهم دیگه.. زود باش انقدر بازیم نده!
هنوزم لحن سلطه گر و دستوری خودش رو داشت. با اینکه به شدت چان رو میخواست اما از اینکه باهاش بازی بشه یا دیر به خواستهاش برسه عصبی میشد.
کمی حفرهاش رو بازی داد و بعد با فشار و یهویی کلاهکش رو واردش کرد. با اینکه به خاطر بات پلاگ کمی عادت کرده بود اما هنوز درد داشت و بهخاطر دردش جیغ بلندی کشید.
دست مینهو رو گرفت و پشت کمرش برد و لبهاش رو به گوشش چسبوند.
_قول دادی بدنمو پر از رد پنجه هات کنی کیتن!
سرش رو تند تند تکون داد و انگشتهاش رو به کمرش فشار داد. چان دیکش رو از حفرهی مینهو بیرون کشید و دوباره با فشار نصفش رو وارد کرد و به صدای نالهی بلند مینهو گوش داد. بدن پسرک بی حال بود و راید کردن کمی زیاده روی به حساب میاومد، پس تنش رو روی تخت برگردوند و بدون اینکه دیکش رو ازش بیرون بیاره روش خیمه زد. دستهای مینهو محکم دور بدنش حلقه شده بودن و دیواره های حفرهاش دیک چان رو محکم فشار میدادن.
_فاک.. الان نصفش میکنی مینهو آروم باش کیتن من!
بوسههای خیسی روی گردن پسرک گذاشت و ضربه هاش رو شروع کرد. با حس بوسههای چان، حواسش از دردی که توی پایین تنهاش داشت پرت میشد. کم کم درد جای خودش رو به لذت داد و اینبار، رد پنجه هایی که روی کمر چان میذاشت، از روی لذت بود.
صدای ناله هاش فضای اتاق رو پر کرده بودن. گربههاش که عادت کرده بودن موقع شنیدن این صدا از اتاق بیرون برن، به نوبت از زیر در بیرون رفتن و سونگی پشت در اتاق دراز کشید. اما موقع حس لذت، هیچکدوم از دو پسر متوجه وجود یا عدم وجود اون پت ها نمیشدن و همچنان در وجود همدیگه غرق بودن.
بخاطر اینکه صدای ناله های مینهو کمتر شده بود، اسپنک محکمی به بوتش کوبید و پسرک نالهی بلند کرد. دوباره کارش رو تکرار کرد و ضربه هاش تند تر شد.
_آه چانی.. هدیهت رو دوست دارم.
لالهی گوش مینهو رو گاز گرفت و آرنجش رو کنار سر پسرک گذاشت و صورتش رو با فاصلهی کمی ازش نگه داشت.
_فکر نمیکردم انقدر زود استفادهاش کنی!
بوسهی خیسی به لبهای چان زد و لب پایینیش رو مکید.
_تو برام گرفتیش.. آه.. دوست داشتی منو تو این حالت ببینی.. اینطوری دوستم داری؟
با حس رسیدنش به اوج، ضربه هاش رو تند تر کرد و دست آزادش رو دور دیک مینهو حلقه کرد و بهش هندجاپ داد.
_من تورو همه جوره دوست دارم ولی.. این ورژی خیلی بهت میاد مینهوی من.
چشمهای نیمه بازش رو به صورت چان دوخته بود و با حس نزدیک شدنش، محکم به کمرش چنگ زد.
_آه من نزدیکممم..
چند لحظهای از این حرفش نگذشته بود که بدنش به لرز در اومد و بعد بین شکم چان و خودش کام شد. با حس داغی کامی که داخل حفرهاش رو پر کرد، نالهی بلندی کرد و محکم لب چان رو گاز گرفت.
_آییی میسوزه..
با به اوج رسیدنش، بدن بیحالش رو روی تن مینهو رها کرد و برای چند لحظه نفس نفس زد. با شنیدن صدای منظم نفسهای مینهو، سرش رو عقب آورد و به چشمهای بستهی پسرک خیره نگاه کرد.
_از خستگی خوابت برد یا غش کردی؟
تک خندی زد و تن معشوقهاش رو بین بازوهاش گرفت و به خودش فشارش داد. بینیاش رو بین موهای مینهو برد و با انگشتش روی تل سر گربهای رو لمس کرد.
_بوی خوبی میدی کیتن من.. مثل همیشه..
با حس برخورد دستی به صورتش، چشمهاش رو نیمه باز کرد. سونی روی سینهاش نشسته بود و با پنجههاش به صورت چان ضربه میزد. همیشه اوایل صبح که گرسنه میشدن سراغ چان میرفتن و برای مینهو مزاحمت ایجاد نمیکردن. با دیدن چشمهای مینهو که هنوز بسته بود، لبخند محوی روی لبهاش نشست و بوسهای روی پیشونیش زد.
از جا بلند شد و اول غذای گربهها رو داد و بعد دوش سریعی گرفت. تمام وسایلی که توسط پت ها ریخته و پاشیده شده بودن رو جمع کرد و بعد به اتاق خواب سر زد.
مینهو هنوز هم خواب بود. باید تمیزش میکرد. دستمال و ظرف آب گرمی رو آورد و به ارومی بدن مینهو رو با آب تمیز کرد. بخاطر سردی هوای داخل اتاق، پتو رو روی بدنش کشید و بعد مشغول تماشاش شد. معلوم بود که برای پوشیدن اون وسایل خیلی با خودش کلنجار رفته. میدونست که ممکنه با خریدن اون وسیله ها حتی از مینهو کتک بخوره اما چون دلش میخواست این ورژن رو از پسرک دوست داشتنیاش ببینه، اونهارو خریده بود و در کمال تعجب مینهو دوستشون داشت. کشف کردن اخلاقیات این پسر براش شبیه کشف راز و رمز های یک جزیرهی ناشناخته بود.
با حس دستی که روی زانوش کشیده شد، نگاهش رو پایین داد. لبخندی زد و دست مینهو رو بین دستهاش گرفت.
_بیداری چانی..
صداش به خاطر خواب آلودگی و احتمالا بهخاطر ناله های دیشبش دو گره شده بود. دستش رو بالا گرفت و بوسهای به انگشتهاش زد.
_سونی بیدارم کرد. بدنتو تمیز کردم ولی اگر میخوای دوش بگیری...
سمت چان غلتید و سرش رو روی پاهای پسر گذاشت و صورتش رو زیر لباس چان قایم کرد.
لبخندی روی لبهای مرد نشست و آروم سر مینهو رو ناز کرد.
_چیشده کیتن من؟
مینهو صورتش رو به عضلههای شکم چان کشید و حرف زد.
_خجالت میکشم.
لبخند روی لبش پررنگ تر شد و دستش رو به آرومی روی بوت مینهو گذاشت.
_درد داری؟
پسرک که انتظار اینکار رو نداشت، از جا پرید و سرش رو از زیر لباس چان بیرون آورد.
_آره پس دست نزن بهش!
با دیدن چشمهاش، دوباره خجالت کشید و از جاش بلند شد. بالشت رو از روی تخت برداشت و محکم رو صورت چان کوبید و داخل حموم رفت.
_برنامه های امروزت رو کنسل کن و برام صبحانه اماده کن. میخوام امروز بریم خرید.
از جاش بلند شد و پشت در حموم رفت تا چیزی بگه ولی صدای مینهو مانع حرف زدنش شد.
_میخوام برات تل سر با گوشای گرگی بخرم گرگ پیر.
سلام و درود.
بچه ها داخل چنل برای نایتی که نوشته بودم، درخواست وانشات داشتن.
نشستم نوشتمش با اینکه توی اسمات هیچ استعدادی ندارم ولی تلاشم رو کردم.
نوش نگاه تک تکتون.
_Sara💕
KAMU SEDANG MEMBACA
One Shots
Cerita Pendekاین بوک رو مخصوص وانشاتهایی که مینویسم تهیه کردم و هربار وانشات جدیدم رو داخلش آپ میکنم. اگر طرفدار وانشات هستین اعلانش رو روشن کنین و با کامنت و ووت هاتون ازم حمایت کنین.💋 ممنونم. 💕🙏